![]() ![]() |
|
Tuesday, October 28, 2003
● سلطان جاز ايران درگذشت
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *متاسفانه ويگن ، خواننده معروف ايراني که به سلطان جاز ايران معروف بود به علت ناراحتي قلبي درگذشت فقدان او امريست غير قابل جبران. او اولين کسي بود که از ساز گيتار در آهنگهاي ايراني و بروي صحنه استفاده کرد. اولين کسي بود که سد غير قابل نفوذ موسيقي سنتي را در راديو شکست ، وي محبوب قلب بسياري از ايرانيان در طي سالهاي مختلف است.او در هنگام مرگ هفتاد وچهار سال سن داشت. درگذشت اين خواننده افسانه اي ايران را به همه دوستدارانش تسليت ميگويم. خرم باشيد. Saturday, October 25, 2003
● يک روز خوب!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *روز پنج شنبه رو مثلا گذاشتم واسه انجام دادن کلي کارهاي عقب افتاده ، ولي...... جدا به اين مسئله ايمان آوردم که برنامه ريزي برا کار تو اين خراب شده يعني کشک!! صبح رفتم بانک پول برداريم چشتون روز بد نبينه يا ارتباط قطع بود يا پول نداشتن و يا برق قطع بود واينجا بود که به اين مسئله ايمان آوردم که برق اضطراري برا آشپزخونه عمه محترم ما فقط ساخته شده و هيچ مصرف ديگري نداره... بعد از اونجا رفتم که از امور مشترکين ريز مکالمه بگيرم که اولي گفت ما همچين خدماتي نداريم تشريف ببرين فلان جا و دومي گفت که ما تا اطلاع ثانوي ريز مکالمه نميديم تشريف ببرين جاي ديگر... يکي ديگه هم گفت ما دستگاهمون مشکل داره ، چند روز بعد تشريف بيارين!!! آخري هم برقشون قطع بود!!!!:((( دست آخر هم رفتم شرکت که يک کاره عقب افتاده داشتم اونو انجام بدم که اونم نشد!!! صبحم يک کلاس داشتم که بدليل يک سيمنار که استاد محترم داشت لغو شد!!!! بابا ايران يعني آخره برنامه ريزي!!! مردم بخدا بس که همه چيز رو حساب وکتابه تو اين مملکت!!! خرم باشيد. Saturday, October 18, 2003
● تاکجا؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *شايد برا همه شما پيش اومده که در شرايطي باشين که تحملش براتون سخت باشه، برا همه زمانهاي وجود داره که انسان به خاطر بعضي مسائل مجبوره شرايطي رو تحمل کنه که دوست نداره. برا هر کسي ممکنه پيش بياد زمانهاي که غرور و شخصيتش جريحه دار بشه ولي مجبوره که تحمل کنه ، مثلا کار کردن زير دست آدمي که براش پشيزي ارزش قائل نيستين اما بايد با اون موقعيت کنار بيايد. اما من ميخوام بدونم حد تحمل کجاست؟ تا کجا بايد عقب نشست وکنار اومد؟ کي بايد قيد همه چيز رو زد وعلم عصيان برداشت؟ اين آستانه تا کجاست؟ و به چه عواملي بستگي داره؟ من خودم بعضي وقتها تحملم زياده و جوري با مسائل کنار ميام که همه تعجب ميکنن ولي بعضي وقتها با يک جرقه آتشفشان روحم شعله ميکشه و مواد مذاب به سمت بيرون فروران ميکنه و هر کي جلو باشه به آتيشش ميسوزه و زمانهاي زيادي هست که آدمي که بيگناهه در مسيرم قرار ميگيره و بيخودي اذيت ميشه! نميدونم دست خودم نيست ! وقتي به آخرين تکه هاي غرورم ( البته اگه تا حالا باقي مونده باشه) ضربه بخوره ديگه حاضر نيستم تحمل کنم و به هر قيمتي حتي نابود کردن خودم بايد از حريمم دفاع کنم ، اگرچه ميدونم تو اين دوره و زمانه اينجوي زندگي کردن غلطه و بايد بيقيد بود وبه هيچ جز منافع شخصي ارزش قائل نبود و هميشه تو اينجور موارد خود آدم داغون ميشه وآسيب ميبينه ، اما مگه راه ديگه اي هم هست؟ دوست عزيزي دارم که از اينجوري بودن من ناراحته و چند بار اذيت شده ميخوام بهش بگم من يک آدم پست مدرن قرن بيست و يکمي نيستم!! من در مورادي که به غرور و حريم شخصيتيم ربط داره مبدل به يک آدم فناتيک و سنتي ميشم! هنوز برام چيزاهي ارزش داره که متعلق به گذشته هست . خوب تو شرايط جامعه ما انتظار بجز اين نبايد از ماها داشت. ميخوام بگم ......... خرم باشيد. Tuesday, October 14, 2003
● پيشگوئي
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *يادم هست حدود ده سال يکي از دوستان برادرم که خونه ما خيلي رفت وآمد داشت وبه تبع اون به من هم نزديک بود و من هميشه بجاي اينکه مشکلاتم رو با داداشم در ميون بزارم با اون مطرح ميکردم بنابر اين به خوبي از شخصيت من شناخت داشت ، يادم هست يک بار سر يک مشکلي وقتي واکنش منو ديد گفت تو اگه با اين روش بري جلو چند سال بعد حتما ناراحتي عصبي ميگيري و اونم به دو چيز منتهي ميشه يا اگه جرات داشته باشي خودکشي ميکني ويا سر از تيمارستان درمياري!!! الان چند ساله که نديدمش و اون استاد دانشگاه بريتيش کلمبيا تو کاناداس... ميخواستم اگه بلاگم رو ميخونه بهش بگم تو راست ميگفتي ولي حالت اول نميشه چون من آدم شديدا ترسوي هستم پس منتظر حالت دوم باش. خرم باشيد. Sunday, October 12, 2003
● خبرها
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *در خبرها آمده بود که خانوم زهرا کاظمي در اثر ضربات وارده به وي بعلت ضربه مغزي درگذشت! در خبرها آمده بود که خانوم افسانه نوروزي که در هنگام دفاع از ناموس خود مرتکب قتل شده بود محکوم به اعدام و حکم پس از تائيد در دادگاه تجديدنظر و ديوان عالي به وي براي اجرا ابلاغ شد!! در خبرها آمده بود خانوم عطيه(ملک) حسني داراي همسر و فرزند بعد از ازدواج پدر با دختري چهارده ساله که از کوچکترين فرزند وي از همسر سوم دوسال نيز کوچکتر است دست به خودسوزي زد و درگذشت وي پدر وي اعلام کرد چون در اسلام خودکشي امري خلاف شرع است در کليه مراسم مربوط به فوت وي شرکت نخواهد کرد!! اما ديروز در خبرها شنيديم که خانوم شيرين عبادي که طعم زندان را نيز کشيده است از طرف انستيتو نوبل به علت کوشش براي دفاع از حقوق زنان و کودکان شايسته دريافت جايزه نوبل صلح سال ۲۰۰۳ شناخته شد.وي دهمين زني است که چنين جايزه دريافت ميکند و همچنين در کشورهاي خاورميانه تاکنون هيچ زني به چنين افتخاري دست نيافته است.گفته ميشود وي اولين قاضي زن ايران نيز ميباشد البته قبل از سلب حق قضاوت از سوي زنان!! قضاوت در مورد اخبار بالا با شما! آخرين شايعه: گفته ميشود آقاي محسن سازگارا که به علت وخامت وضع جسماني بعد از آزادي از زندان به بيمارستان انتقال يافته بود ، درگذشته است اما فعلا منابع موثق چنين خبري را تائيد نکرده اند!!! واي ايندفعه چقدر سياسي شد بلاگم!! ترسيدم!!!! Saturday, October 04, 2003
● طاعون
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *روز جمعه فرستي دست داد و براي صدومين بار شاهکار هنري البرکامو رو خوندم نميدونم خوندينش يا نه؟ ولي بهر صورت نگاه و قلمش منحصر بفرد و خاص او و شايد ديگه تکرار نشه. او در يک خانواده الجزايري فرانسوي بدنيا اومد و در سال ۱۹۶۰ در يک سانحه تصادف مشکوک به خودکشي درگذشت. چند قسمت رو انتخاب کردم که براتون مي نويسم: (( حتي کساني که از ديگران خيلي بهتر بودند يا خودشان آدم کشته اند و يا باعث مرگ کساني بوده اند، زيرا فلسفه زندگي جز اين نيست وما نميتوانيم حرکتي بکنيم که آن حرکت باعث مردن کسي نشود )) (( من ميدانم کسي که در اين جهان ديگري را آلوده نکند کسي است که عرضه و لياقت نداشته وبراي اينکه انسان بي عرضه باشد بايد خيلي اراده داشته باشد ، بله بد بودن انسانها بسيار بد است اما کسي نيست که بتواند از بدي دوري کند. )) طاعون اثر آلبرکامو Thursday, October 02, 2003
● شک!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *نميدونم تا حالا شک افتاده تو وجودتون؟ شده تا به حال به عزيزترين کساتون به ديده شک نگاه کنين؟ شده گيج بشين که چي درسته و چي غلط؟ شايد اين يه بيماري باشه! شايدم گوشه اي از حقيقت توش باشه، نميدونم ولي اين مريضي داره آسيب جدي ميرسونه. از طرفي اگه اشتباه باشه برام جبران ناپذيره ولي اگه درست باشه چي؟ از حالا با خودم يک تصميم گرفتم واميستم و منتظر ميشم ، زمان بهترين حلال مشکلاته. اگه اشتباه باشه با بدگماني خودم دلي رو نشکستم و اگه درست باشه مسئوليت اشتباهم رو به عهده ميگيرم. شما چي فکر ميکنين؟؟ اگه جاي من بودين چکار ميکردين؟؟
|
صفحه اصلی
|