-->
هشت پا





لينكدوني

بايگاني لينكدوني


فتوبلاگ

بايگاني فتوبلاگ
Monday, November 24, 2003

الگانس
بابا از بس مملکت ما کارش درست شده که آدم از شدت ذوق دلش ميخواد بميره!! ميگين چرا؟؟ خب وقتي نعش کشهاي مملکت ما الگانس باشه خب بدبخت بيچاره هاي مثل ما هوس ميکنن که بميرن بلکه سوار الگانس بشن!! بله دوستان عزيز از اونجاي که در مملکت گل وبلبل ما همه چيز درست شده وهيچ مشکلي نداريم وکلي هم پول اضافه داريم مديران لايق و با کفايت ما تصميم گرفتن پولهاي اضافه اي که راهي براي هزينه کردنش پيدا نشده با خريدن نعش کش الگانس براي مردم قهرمان وهميشه در صحنه به مصرف برسونن !!! بابا دست مريزاد از انصاف که نگذريم بايد مديراني اينجوري روي سر گذاشت و حلوا حلوا کرد!! ميدونين از زماني که در روزنامه همشهري شنبه مورخ اول آذر اين خبر خوندم نميدونم چي کار کنم توسرم بزنم يا خودم دار بزنم! بله کمک به بيماران سرطاني و صعب العلاج و کودکان بي سرپرست و سالمندان و بيکاران وساير اقلام مشابه کار خوبي نيست به جاش ميشه نعش کش الگانس خريد تا وقتي هر کدوم از بدبخت بيچاره ها مرد آرزو به دل نباشه و حتما يک بار به فيض الگانس سواري برسه!!! حالا خوشمزه کدوم قسمته ؟؟ اونجائي که آدم بعد از کمي تحقيق به اين نتيجه برسه که تمام اين بنزهاي که داره وارد مملکت ميشه ، چه براي نيروي انتظامي و چه ساير ارگانها در ازاي واگذاري سهام صنايع گروپ متعلق به مردم ايران در آلمان که به جاي پول دارن ماشين بنز ميدن!! عجب آدمهاي زبلي هستن اين اروپائي ها نوش جونشون . هم سهام گروپ رو از چنگمون درآوردن هم کلي به کمپاني مرسدس بنز و در نتيجه اقتصاد آلمان کمک کردن!! خدا کنه اين خبري که شنيدم دروغ باشه وگرنه ديگه نميدونم چي ميشه گفت و چطوري ميشه اظهار تاسف کرد...
ظريفي از دوستان ميگفت اين کار باعث افزايش جمعيت تهران ميشه!!‌ چون ظاهرا الگانس ها رو به بهشت زهرا تهران تحويل دادن!!
خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, November 18, 2003

پرنده

پرنده پنج خصلت داشت:
نخستين ، پرواز بي همتاست.
دوم ، اوج در پرواز.
سوم ، به منقارش هدف گيرد فراز کهکشانها را.
چهارم ، رنگ بي رنگي.
پنجم ، نوايش همچو نجواست.
کارلوس کاستاندا استاد مردم شناسي دانشگاه کاليفرنيا و پيرو سير طريقت تولتک ها





* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, November 10, 2003

نوشتن
راستش نميدونم چرا نوشتنم نمياد واصلا ذهنم خالي شده! اول پيش خودم انداختم گردن کار و گرفتارهاي روزمره ،ولي وقتي کمي منصفانه فکر کردم ديدم دوتا دليل داره: اولي اينه که اصولا ما ايراني به نوشتن عادت نداريم و فرهنگمون شفاهي تشريف داره ودوم اينه که من ديگه مثل سابق حال و حوصله ندارم وهمون چيزي که کاپيتان نمو چند روز پيش اشاره کرده بود کم و بيش در مورد منم صدق ميکنه ويکجور بي تفاوتي وسردي خاص تو ذهنم جا گرفته ، دقت که ميکنم ميبينم يه جورهاي دچار پيري زودرس شدم البته از نظر روحي و شايد بشه گفت اصلا جواني به اون معني واقعيش در کار نبوده و با فرهنگ و شرايطي که تو جامعه ما وجود داره ما از نوجواني يک ضرب وارد مرحله ميانسالي و پيري ميشيم. با دقت که اطرافمو نگاه ميکنم ميبينم اين تنها در مورد من نيست و به شکلي رو همه آدمهاي اطرافم صدق ميکنه اينو ميشه از رفتارها فهميد حتي بيماريهاي که الان تو جوونها ديده ميشه به نوعي سابق در ميانسالان و پيرمردها ديده ميشده!! مثلا همين ناراحتي گوارشي که من خودم چند سالي هست باهاش دست به گريبانم وتو يک مقطع زماني (دو سال پيش) تقريبا زندگيمو فلج کرد ، تو خيلي از جوونهاي هم سن و سال من ديده ميشه در حالي که به گفته پزشک معالجم سابق اصلا اينطوري نبود. دلايلش هم کم وبيش مشخصه ، ماشينيزم سريع و تحولاتي که تو اين چند ساله اتفاق افتاده و ما ايراني ها آمادگي برخورد رو باهاش لااقل به اين سرعت نداشتيم، مشکلات اقتصادي بسيار شديدي که وجود داره، بيکاري ، از هم پاشيده شدن نظام اقتصادي و اجتماعي کشور و رشد فساد و فحشاء که تقريبا برا همه عادي شده! که حضور مديران نالايق و نا کارآمد با ديدهاي فناتيک و متحجرانه در بروز اين مسائل بي تاثير نبوده وخلاصه بسياري چيزهاي ديگه که همه ميدونن و احتياج به يادآوري نداره.
بهر صورت من که دارم به مرور اميد به آينده رو هم از دست ميدم و آخر عاقبتم فکر کنم به يکي از دو پيشبيني دوست برادرم برسه!!!
راستي يک شعر زيبا از مرحوم نادرنادرپور شاعر آزاده کشورمون پيدا کردم که حيفم اومد نذارم اينجا:

اگر روزي کسي از من بپرسد
که قصدت ديگر از اين زندگي چيست؟
بدو گويم که چون ميترسم از مرگ
مرا راهي بغير از زندگي نيست
من آندم چشم بر دنيا گشودم
که بار زندگي بر دوش من بود
چوبار عمر بر دوشم نهادند
ما کي چاره يي جز زيستن بود؟
من اينجا ميهماني ناشناسم
که با نا آشنايانم سخن نيست
بهر کس روي کردم ديدم آوخ
مرا از او خبر او را ز من نيست
حديثم را کسي نشنيد، نشنيد
درونم را کسي نشناخت ،نشناخت
بر اين چنگي که نام زندگي داشت
سرودم را کسي ننواخت، ننواخت
برونم کي خبر داد از درونم
که آن خاموش و اين آتش نشان بود
نقابي داشتم بر چهره آرام
که پشتش چه طوفانها نهان بود
اثر زنده ياد نادرنادرپور
خرم باشيد.






* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, November 01, 2003

شيرين عبادي
اينروزها هرکي از خانم والده محترمه قهر فرموده ، مشغول اظهار نظر و قلم فرسائي در مورد ايشون و جايزه که گرفته هستش وهر کس به نفع خودش اين قضيه رو تفسير ميکنه و طبق اون مطالبي که تو ذهنش داره انتظار يک عملکرد خاص هم از اين فرد داره!!
من نميدونم اين چه بدبختي فرهنگي ما داريم خودمون هيچ غلطي نميکنيم و فقط منتظريم کسي کاري انجام بده و سريع ما هم باهش شريک شيم!!! اصلا مفت خوري وحاضري خوري ظاهرا از عرب بدوي تو اين هزار وچهار صد سال خوب تو فرهنگ ما تزريق شده و جا افتاده! ما تو برخورد با اين مسئله به دو دسته تقسيم ميشيم. يا عبادي مطابق ميل ما عمل ميکنه که کلي قربون صدقش ميريم!! يا نميکنه و ما يک چماق برميداريم و خوب شخصيت طرف رو ميکوبيم ! آخه بابا جان ما کي ميخواهيم ياد بگيريم که در مورد عملکرد و موفقيت آدمها صرفنظر از اعتقاداتشون و اينکه آيا موافق ما هستن و يا نيستن قضاوت کنيم؟ دودسته الان به شدت اين فرد رو ميکوبن ، يکسري همين محافظه کارهاي خودمون هستن که هر کاري که مطابق ميلشون نباشه به توطئه استکبار جهاني و صهيونيزم و غيره ربط ميدن!! يکسري هم مخالفان تندرو و افراطي خارج از کشور ،که همه چيز رو در راستاي سياستهاي وزارت اطلاعات و يا توافق دولتهاي اروپائي با سيستم ربط ميدن!!! نه شيرين عبادي مثلا نلسون ماندلا هست و نه ايران آفريقاي جنوبي!! و نه الان دهه نود ميلادي .بوي تعفن اين افکار متحجرانه ديگه داره حال همه رو بهم ميزنه.
باباجان يکي يک موفقيتي در سطح بين المللي کسب کرده بيايد از اين قضيه برا بالا بردن پرچم کشور و اعتلاي غرور ملي مون استفاده کنيم و آدمها رو همون جور که هستن بپذيريم و توقع بيجا ازشون نداشته باشيم.
خرم باشيد.





* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home