-->
هشت پا





لينكدوني

بايگاني لينكدوني


فتوبلاگ

بايگاني فتوبلاگ
Tuesday, December 30, 2003

آسيب شناسي يک فاجعه بزرگ انساني-۱
اينروزها همه در جريان فاجعه انساني بزرگي که در منطقه بم اتفاق افتاده هستن و کم وبيش از طريق رسانه ها در جريان وقايع اونجا قرار ميگيرن ، اما چيزي که مهمه نگاه دقيق به اين مسئله هست که چرا يک زمين لرزه با شدت نه چندان زياد اين چنين کشتار ميکنه؟ فکر ميکنم پرداختن به اين سوال زمان زيادي رو بگيره ولي اگه درست باهاش برخورد کنيم شايد نتايجي داشته باشه که بدرد همه ميخوره. پس بيايد همراهم يک بار از اول به اين اتفاق نگاه کنيم....
زمين لرزه در ساعت ۵:۲۸ صبح جمعه به وقوع مي پيوندد ،اخبار ساعت هشت صبح راديو اعلام ميکند که زمين لرزه با قدرت ۵.۸ در مقياس ريشتر در بم به وقوع پيوسته است ودر ادامه اضافه ميکند اخبار تکميلي در مورد تلفات وخسارات وارده را در بخشهاي بعدي خبر به اطلاع خواهد رسانيد. درست در همان موقع خبرگزاريهاي خارجي به نقل از ايستگاههاي زمين شناسي آمريکا اعلام کردند که زمين لرزه با قدرت ۶.۷ در مقياس ريشتر که کانون آن در نزديکي شهر بم واقع در جنوب شرقي ايران بوده به وقوع پيوسته است. تا نزديک ظهر هيچ خبر خاصي گزارش نميشود و هر چه گفته ميشود به صورت مبهم وخلاصه است . در اخبار ظهر قدرت زمين لرزه از ۵.۸ به ۶.۳ افزايش پيدا ميکند وتازه از بعد ظهر به بعد است که ابعاد فاجعه مشخص ميشود!!! جلسات هيئت دولت بعد از ظهر تشکيل ميشود و در مورد نوع برخورد با اين فاجعه تصميم ميگيرد. اولين گروههاي امدادي ، مردمي هستند از شهرها و روستاهاي دور و نزديک و با هر وسيله ممکن به سمت شهر بم مي شتابند تا بلکه بتوانند به هموطنان و عزيزان خود کمک کنند. اولين گروه امدادي که توسط نهادهاي رسمي به شهر مي رسد ساعت از سه بعد از ظهر هم گذشته است. بيش از هفتاد درصد مردم شهر زير آوار هستند و از همه جا صداي ناله و فرياد به گوش ميرسد. تقريبا هفتاد درصد ساختمانهاي شهر به طور کامل تخريب شده است و گفته پاساژ سه طبقه که به تازگي در مرکز شهر ساخته شده است به طور کامل ويران شده است....
ادامه در قسمت بعد




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, December 27, 2003



شهر تاريخي بم با خاک يکسان شد!!!
بار ديگر دست قهار و ستمگر طبيعت با خشم و کين بسيار فاجعه ديگر آفريد. روز جمعه حدود ساعت پنج صبح زلزله با قدرت ۶.۷ در مقياس ريشتر بوقوع پيوست. زلزله حدود دوازده ثانيه طول کشيده است وطبق آخرين گزارشات رسيده به علت عدم استحکام ساختمانها وبافت قديمي، شهر تقريبا با خاک يکسان شده است. آمارهاي اوليه حاکي از هزاران کشته و دهها هزار زخمي ميباشد.به علت عدم وجود امکانات براي کمک رساني در ساعات اوليه بروز فاجعه و همچنين قطع شدن تمام امکانات شهري موجود از قبيل آب و برق واز بين رفتن بيمارستانها و هواي بسيار سرد و خشک کويري آمار تلفات احتمالا به چندين برابر افزايش خواهد يافت و اين يعني فاجعه به معناي مطلق کلمه. گفته ميشود هنوز هزاران نفر زير آوار هستند که بايد به سرعت به کمکشان شتافته شود.تمامي راههاي ارتباطي از ميان رفته است و تمامي کمکها و انتقال مجروحان بايد از طريق هوايي صورت گيرد.به گزارش شاهدان عيني بقدري تلفات بالاست و به علت اينکه هنوز براي دفن کشته شدگان حادثه اقدامي صورت نگرفته است هزاران جسد در سطح شهر رها شده است واين احتمالا باعث بروز انواع بيماريهاي مختلف خواهد بود.هشتاد درصد ساختمانهاي شهر بکلي ويران و بيست درصد بقيه آسيب هاي جدي و در حد هفتاد درصد به بالا ديده اند. همچنين متاسفانه ارگ تاريخي بم با خاک يکسان شده است و اين ميراث فرهنگي بزرگ که در دل خود هزاران داستان و گزارش از گذشته تاريخي ما داشت از ميان رفته است محلي که داستانها در مورد دلاوريهاي سردار جوان و بيباک زندي و همچنين خيانت حاکم منطقه به سردار دلاور ايراني داشت از ميان رفته است.اکنون راهنمايان گردشگران را بکجا ببرند؟ کجا را نشان بدهند و بگويند که اينجا اصطبلي ميباشد که لطفعلي خان چند ساعت با سربازان قجري جنگيد؟ به عبارت ساده تر ارگ تاريخي بم با هزاران سال سابقه و با تمام مجد و عظمت خود به تاريخ پيوسته است و چيزي به جز تلي از خاک از آن باقي نمانده است. براي تمام داغديدگان و آسيب ديدگان حادثه آرزوي صبر و تحمل اين فاجعه برزگ را دارم.
خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, December 24, 2003

همکلاسي
ديشب وقتي بهمراه يکي از دوستان به سمت خونه برميگشتيم، سوار يک ماشين مسافرکش شديم تا چشمم به راننده افتاد شناختمش، يکي از همکلاسيهاي دوران دبيرستانم بود حدود ۱۰ يا ۱۱ سال پيش تو يک کلاس بوديم.تغييرات وحشتناکي تو صورتش اتفاق افتاده بود ولي بازم ميشد براحتي شناختش، پوست صورتش سياه و لباش مثل قير شده بود. صداش به طرز وحشتناکي تغيير کرده بود و ميشد خيلي چيزها رو ازش درک کرد. با اون حالتي که داشت ترجيح دادم آشنايي ندم هرچند اگه هم ميدادم ، گمون نميکنم ميتونست بشناسه. اينقدر وضعش خراب بود که بهيچ وجه نميتونست رانندگي کنه. همش به چپ و راست منحرف ميشد، دائم خوابش ميبرد و نفر جلوي مجبور بود صداش کنه وبهش بگه حرکت کن.هر بصورت خودش مي کوبيد تا خوابش يا به عبارت بهتر خماريش بپره! ديگه تحمل اون وضعيت برام ممکن نبود. مسافر جلوئي که يک دختر جون بود با تاثر شديد توام با ترس اولين نفر بود که پياده شدو ما سه نفر مسافر ديگه که عقب نشسته بوديم چند صدمتر جلوتر پياده شديم، با اون وضعيت گمون نميکنم اون بيشتر از اين ميتونست ادامه بده... يادم مياد سالي که من پشت کنکور موندم اون مهندسي صنايع دانشگاه آزاد تهران قبول شد. همون موقع هم قاچاقي از بابا سيگار ميکشيد و هميشه تعريف ميکرد که يکي از عموهاش معتاد شده و پدر چندين بار اون رو کتک زده و سر همين قضيه خونشون راه نميده مگه ترک کنه!! ديدن اين وضعيت هم برام تاثر انگيز بود هم خدا رو شکر کردم که من جاي اون نيستم چون جبر جامعه و دست تقدير ميتونست همون بلا رو سر من بياره. فقط اميدوارم کساني که با جونهاي اين کشور اين معامله رو ميکنن و اونها رو به اعتياد ميکشن و از اينراه ثروتهاي بزرگ رو کسب ميکنن روزي تقاص کارهاشون رو بدن.
خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, December 20, 2003

صدام، موش در بند!!!
بعد از آن شوک اوليه خبر دستگيري صدام، چيزي که اينروزها بيشترين بحث در مورد آن موجود دارد اينست که بايد با او چکار کرد؟ از اعدام گرفته تا ساير راه ها پيشنهاد ميشود ، هر کس به تبع منافع خودش پيشنهادي ميکند.خوب اين وسط منم راه خودم پيشنهاد ميکنم!!!! من!!! چه حرفها!!!
من فکر ميکنم اين مرد بايد در يک دادگاه عراقي در مورد جناياتي که در حق ملت عراق مرتکب شده محاکمه بشه و تواما يک دادگاه بين المللي به جناياتي که در سطح خارجي مرتکب شده مثل حمله به ايران و کويت رسيدگي کنه وسپس يک راي که بيشتر حالت نمادين داره و جنبه نمايشي داره صادر بشه. صدام آدم کثيفي بوده ولي آيا با اعدام اون مشکلي حل ميشه و یا هزاران وبلکه ميليونها نفري که مردن زنده ميشن؟؟نه نمي شن، تازه با کشتن اون ،يک عده آدم متحجر واحمق که در کشوري منطقه و بخصوص عربي کم نيستن ازش بت درست ميکنن و اونو اول قهرمان و بعد به مرتبه خدائي ميرسونن!! مثل طرفداران ناسيوناليسم عربي و کساني از ناصر و امثالهم قهرمان ساختن !!ولي اگه زنده بشه دو تا فايده داره، اول اينکه کم کم فراومش ميشه و نامش به حاشيه رونده ميشه و همه ميفهمن که بابا اين آدم اساسا بيمار ورواني بوده نه يک سياستمدار! بعد شايد بشه وادارش کرد که خاطراتشو بيان کنه تا دنيا بدونه ريشه شکل گيري اين آدمها از کجاست؟ و اينکه بسياري از اسراري رو که شايد فقط اون بدونه بيان کنه! البته آگه اهل راست گفتن باشه!!بايد منتظر بود ديد که چي ميشه ، اميدوارم آمريکايها بخاطر منافع خودشون هم که شده درست و منطقي با ايم مسئله برخورد کنن و سعي نکنن که خودخواهانه و يک طرفه با اين قضيه برخورد کنن.
راستي بعضي چيزها رو آدم ميشنوه که نميدونه چي بگه؟! يکي اين مسئله که ايران ميخواد عضو ناظر اتحاديه عرب بشه!!! و امارات با اين مسئله مخالفه!! ما عوض تضعيف کردن اين اتحاديه که هميشه بر عليه ما بوده داريم تائيدش هم ميکنيم!!! دومي اينکه ميخوان مسئله غرامت رو به عراقي ها ببخشن!!! بابا حاتم طائي ببينيمت!!!‌واي ديگه دارم ديوانه ميشم!!! گوري باباي سياست!!! اونم از نوع احمقانه که تو اينجا هست!!!!!
خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, December 14, 2003


"Ladies and gentlemen, we got him" US administrator Paul Bremer told journalists in Baghdad

ديکتاتور در غار تنهايي خود بدام افتاد
صدام حسين تکريتي کسي خود را صلاح الدين ايوبي ميدانست وکسي که زماني سوداي فتح ايران و سردار قادسيه شدن در سر داشت در يک تونل تنگ و تاريک در روستايي در نزديکي تکريت زادگاهش در بدترين وضع و به حقارت بارترين شکل ممکن بازداشت شد گفته ميشود او را با بيل از تونل بيرون کشيده اند ، ديدن صدام که کثافت از سرو رويش ميباريد و دکترها مثل موجودي آزمايشگاهي او را زيرو رو ميکردند برايم از هر چيزي لذت بخش تر بود . مردم عراق که از هر کسي بيشتر او را مي شناختند اول خبر را باور نميکردند ولي بعد نميدانستند که از خوشحالي چکار کنند، گريه شوق و رقصيدنشان آنهم بعد آنهمه بدبختي که از دست او کشيده بودند زينت بخش برنامه بسياري از تلويزيونهاي خبري جهان بود.
بهرام که گور ميگرفتي همه عمر ديدي که چگونه گور بهرام گرفت؟
امروز تمام خستگي کار از سرم پريد وقتي خبر رو شنيدم.جنايتکار کثافتي که دستش به خون بسياري از هموطنان ما آلوده بود به دام افتاد ، فکر ميکنين با يک حکم اعدام ميشه تلافي جنايتش رو در آورد؟ واقعا چه حکمي بايد در موردش اجرا بشه؟؟
عاقبت صدام سرنوشت تمام ديکتاتورهايي که سرنوشت ملتهاي رو بازيچه توهمات خودشون قرار ميدن و خودخواهانه با اعمالشون هر جنايتي رو مرتکب ميشن.
خرم باشيد.

پي نوشت: عکسهاي صدام و مطلب هودر




بيست ويکم آذر روز نجات آذرآبادگان
در ۲۱ آذر ماه ۱۳۲۴ ، اعضاي فرقه تازه تاسيس حزب دمکراتيک آذربايجان به رهبري سيد جعفر پيشه وري و همکاري افراد ديگري مانند غلام يحيي دانشيان و محمد بي ريا و با اشاره و حمايت مير جعفر باقراوف که يکي از اعضاء برجسته حزب کمونيست و رهبر فرقه پان ترکيستهاي باکو در جهت تحقق رويائي وي يعني جدا کردن آذربايجان و الحاق آن به کشور شوروي آنروز ، ابتدا اعلام خودمختاري و سپس با حمايت کامل شوروي اعلام استقلال کردند.از اين زمان به بعد روزهاي سياهي شروع شد که درست يک سال بعد در همان روز يعني ۲۱ آذر ۱۳۲۵ پس خروج کامل نيروهاي متجاوز شوروي و ورود نيرهاي ارتش ايران و انقلاب مردم شهر تبريز بر عليه جدائي خواهان به پايان رسيد. اما همين اتفاق هميشه مورد بحث بوده و بخصوص در سالهاي اخير با رشد روشنفکرنمايان جدائي خواه و حمايت بيدريغ دولت باکو و ترکيه از ايشان بيشتر مورد مناقشه بوده است.بسياري از مسائل به دروغ در نزد افکار عمومي شايع شده است وبسياري از مسائل از نظرها دور مانده است. محمدرضا شاه پهلوي هميشه خود را ناجي آذربايجان ميناميد در حاليکه وي در آن زمان قدرت و اراده لازم را براي اينکار نداشته است و اين کار بدست دولتمردان آن زمان ايران انجام شده است که نام بسياري از آنها در غبار تاريخ کم رنگ شده و يا به خاطر اعمال ديگرشان مخدوش شده است. قوام السلطنه يکي از سياستمداران استخواندار آن زمان بود که در روزهاي آخر غائله آذربايجان نخست وزير ايران ، وي در سفر به مسکو با استالين ملاقات کرد و قول امتياز نفت شمال را به وي داد به شرطي که او دستور خروج ارتش شوروي را از ايران صادر نمايد استالين که به خاطر توافقات بين متفقين و عدم انجام تعهداتش در اين زمينه يعني تخليه ايران از سربازان ارتش سرخ ، تحت فشار بين المللي به خصوص ترومن رئيس جمهور وقت امريکا بود اين امر پذيرفت و دستور به تخليه ايران داد. قوام السلطنه در بازگشت به ايران لايحه مربوط به امتياز نفت شمال را که سالها مورد علاقه دولت شوروي بود به مجلس داد و با آگاهي از نوع برخورد وکلاي مجلس ، خود از سمت نخست وزيري استفاء داد و سپس مجلس لايحه فوق را رد کرد و بدين ترتيب نام قوام جزو معدود کساني که موفق به فريب ديکتاتور بيرحم و شکاک يعني استالين شده بودند ثبت شد. قبل از او نام کساني چون هيتلر و مارشال تيتو به چشم ميخورد.بعد از عملکرد دولتمردان در غائله آذربايجان ، نقش مردم و روحانيان آذربايجان به ويژه شهر تبريز بسيار مهم بود مردم به هيچ وجه راضي به جدائي از ايران نبودند و هر فرصتي براي نشان دادن نارضايتي خود استفاده ميکردند عملکرد جنايتکارانه پيشه وري و يارانش در اين زمينه بي تاثير نبود بخصوص سرکوب و اعدام مخالفان که بسياري از مردم عادي به ويژه تجار و بازاريان بودند کينه و خشم مردم را تشديد ميکرد.به هر صورت در روز ۲۱ آذر ماه ۱۳۲۵ با ورود ارتش و فرار نيروهاي به اصطلاح مردمي وخلقي حزب دمکرات و حمله مردم به ايشان ، اين غائله پايان يافت ولي عوامل و بقاياي حزب دمکرات هنوز هم فعالند حتي بعد از نيم قرن. افرادي مانند زهتاب و امثالهم و کساني که از نظر فکري وارث ايشان هستند هنوز هم در صدد هستند از اختلاف فرهنگي و نا آگاهي مردم به ويژه نسل جوان و عملکرد غلط دولتمردان استفاده کنند و بار ديگر گوشه ديگر را از دل ايران بزرگ بيرون بکشند همانگونه در زمان سلسله بي کفايت قاجاريه اين اتفاق افتاده است.متاسفانه به علت ضديت با رژيم گذشته اين واقعه بسيا مهم تاريخي هيچ وقت به درستي مورد توجه واقعه نشده و رسانه هاي عمومي از سخن گفتن در اين مورد پرهيز ميکنند . در هر صورت پيشه وري خائن و يارانش آرزوي جدائي آذربايجان را با خود به گور بردند همانگونه که وراثان ايشان به گور خواهند برد. اما بشنويد از سرنوشت آقايان، پيشه وري به دستور کميته مرکزي و در يک سانحه ساختگي چندسال بعد کشته شد گفته ميشود وي در روزهاي آخر پشيمان شده بود واين مسئله را در چند جا بيان کرده بود. محمد بي ريا که او نيز پشيمان شده بود چندين بار تلاش کرد که به ايران بازگردد ولي هر بار به بهانه ای دستگير وزنداني ميشد و سالهاي طولاني را در زندان گذراند وسرانجام موفق به بازگشت به ايران شدو در شهر تبريز درگذشت.
خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, December 09, 2003

هندونه!!!
شما ميدونين با يک دست چندتا ميشه هندونه برداشت؟؟؟
يادمه در دوران خدمت آرزو ميکرديم که روزها کوتاهتر بشن و بجاي ۲۴ ساعت مثلا ميشد ۱۲ ساعت !! چرا ؟ چون ميخواستم زودتر از شر اون شرايط نکبت بار خلاص شم....
اما حالا درست بر عکس شده و دلم ميخواد که روزها به جاي ۲۴ ساعت ميشد مثلا ۴۸ ساعت!! نه اينکه فکر کنين بهم خيلي خوش ميگذره و دلم نميخواد روزها تموم بشه!!! نه ، راستش اونقدر کار عقب افتاده دارم که نميدونم چه خاکي تو سرم بريزم!!! هر جا ميرم يکي يقه ام رو ميگيره که فلاني ، مثلا بهمان کار چي شد !! يا با ديدن هرچيزي اغلب يادم ميفته که اي واي بايد يک کاري انجام ميدادم و ندادم! تازه تو اين اوضاع دو تا کار بزرگم شروع کردم که هر کدوم به تنهاي ميتونه تمام وقتمو بگيره!!! خيلي رو دارم نه؟؟ مديريت زمان ديگه کاملا از دستم رفته!!! اين عقربه هاي خاک تو سر ساعت هم با سرعت دويستا پشت هم ميدون!! انگار برا تموم کردن عمر ما مسابقه گذاشتن!!! يکي نيست بهشون بگه آخه خاک بر سر مگه مرض دارين ؟؟ خلاصه فکر ميکنم عمرم با سرعت در حال سپري شدنه و هيچکاري از دستم بر نمياد! حتي تو اين چند وقته که سيتم نظرخواهي بلاگم خراب شد وقت نکردم يک نگاه هم بهش بزنم ببينم چه مرگشه! آخرسرهم بيخيالش شدم و يک سيستم نظر خواهي ديگه موقتا راه انداختم تا ببينم چي پيش مياد!! کاش يک ريموت کنترل داشتم که ميشد باهاش کاري کنم که گذر زمان با دور کند انجام بشه ولي افسوس نميشه!!!!
افسوس و صد افسوس......
خرم باشيد




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home