هشت پا |
|
Tuesday, April 27, 2004
● نظامي و بانو آفاق قبچاقي ـ داستان يك عشق جاودانه
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *من از دوران بچگي عاشق خوندن تاريخ بودم ،چون هم شيرينه و هم عبرت آموز... و هم تو گوشه تاريخ چيزهاي ميشه پيدا کرد و تجربياتي رو ديد که همينطوري تو زندگي روزمره آدم امکان وقوعش نيست.متاسفانه به خاطر نگاه ايدولوژيکي که به تاريخ ايران ميشه هيچوقت مردم ما بدرستي باهاش آشنا نشدن و هميشه تاريخ ما پشت تبليغات اين گروه يا اون گروه گم بوده وتو کتابهاي مدرسه هم نگاه کلي و گنگ بوده بنابر اغلب مردم ما يا از خوندن تاريخ بيزارن يا براشون مهم نيست و يا فکر ميکنن که تاريخ رو بايد صرفا تو مدرسه خوند وبس و بعد از اون هم بايد فراموشش کرد چون کاربرد نداره و باهاش نميشه پول درآورد!!!اصولا اين مردم حافظه تاريخي ندارن چون کاردبرد نداره براشون .....امروز داشتم وبگردي ميکردم اين مطلب رو تو سايت ايران تاريخ که متعلق به دکتر حسين خنجي هست پيدا کردم ديدم بد نيست اينجا بزارمش. آفاق يك كنيز زيباروي قفقازي بود كه حاكم دربند بعنوان تحفه به نظامي بخشيده بود. نظامي درآن هنگام در عنفوان جواني بود، و چونكه طلبه بود، منظومة مخزنالاسرار را سروده بود، كه عموما رنگ و بوي سخنان يك پير خردمند وكارديده را ميداد و سراسرش پند و اندرز حكيمانه بود. درهمان جواني هم بود كه نظامي به لقبِ «حكيم» ملقب گرديد. ولي اين كنيز زيباروي كه آفاق نام داشت، به يكباره فكر نظامي را تغييير داد و اورا به سرودن داستانهاي عشقي كشاند، و داستان زيباي خسرو و شيرين را آغاز كرد. اما بتِ قفقازيِ او مهماني زودسفر بود و عمرش وفا نكرد و پيش ازآنكه نظامي منظومة خسرو و شيرين را به پايان رسانده باشد، از اين سراي فاني رخت سفر بربست، ونظامي را به سوگ نشاند. او براي اين بتِ زيبا مرثيهئي نسرود، زيرا كه نميخواست كسي از راز عشق آتشينش به آفاق بوئي ببرد. ولي وقتي داستان خسرو وشيرين را به پايان ميرَسانَد، و زمان آن فرا ميرسد كه شيرينِ زيبا و دلرُبا در اوج زيبائي جان به جان آفرين تسليم كند، نظامي چنان است كه گوئي بربالينِ نعش شيرين ايستاده و به او مينگرد و در مرگ او جهاني اندوه را با خود دارد. او درآن لحظات پيكر بيجانِ آفاق را دربرابر ديدگان خويش مجسم ميكند و چنين ميسُرايد: تو كاز عبرت به اين افسانه ماني | چه پنداري مگر افسانه خواني در اين افسانه شرط است اشك راندن | گلابي تلخ برشيرين فشاندن به حكمِ آنكه آن كم زندگاني | چو گل برباد شد روز جواني سبكرو چون بتِ قبچاقِ من بود | گمان افتاد خود كآفاق من بود همايون پيكري نغز و خردمند | فرستاده به من داراي دربند پرندش دِرع و از دِرع آهنينتر | قباش از پيرهي تنگآستينتر سران را گوش برمالش نهاده | مرا در همسري بالش نهاده چو تركان گشت سوي كوچ محتاج | به تركي داد رختم را به تاراج نظامي هيچگاه عشق آتشينش به آفاق را فراموش نكرد، در هرفرصتي به كنايه يا اشاره از اين دلبرِ جانانه يادي برزبان راند و در منظومههايش ويرا جاودانه ساخت. در اواخر عمرش كه منظومة اسكندرنامه را به پايان رساند، در ياد عشرتِ روزها و شبهائي كه در كنار آفاق گذرانده بود، چنين سرود: چه فرخ كسي كاو به هنگام دي | نهد پيش خويش آتش و مرغ و مي بتي نارپستان به چنگ آورَد | كه در نارِ بُستان شكست آورَد ازآن ناربُن تا به گاهِ بهار | گهي نار گيرد كهي آبِ نار برون آرَد آنگه سر از كنجِ كاخ | كه آرد برون سر شكوفه زشاخ جهان تازه گردد چو خرم بهشت | شود خوب صحرا و بيغولـه زشت بگيرد سر زلف آن دِلسِتان | واز آنجا خرامد سوي بوستان گلآگين كند چشمة قند را | به شادي گذارد دمي چند را اما بازيِ شگفت روزگار را ببينيم: شهر گنجه كه اقامتگاه دائمي نظامي بود، در زمان صفوي به دست تركان مهاجم ويران گرديد، و بعدها درآن حوالي شهري ديگر به همين نام بنا شد. آرامگاه نظامي نيز قرنها متروك ماند و به ويراني و فراموشي گرائيد. پس از جنگ جهاني دوم، دولت باکو تصميم به بزرگداشت نظامي گرفت، و برآن شد كه بارگاهش را تجديد بنا كند. ادارة باستانشناسيِ شوروي در تلاش براي يافتن جسد نظامي بهكاوش پرداخت. در اين كاوش جسد يك زن نوجوان از زير خاك بيرون آمد. در ادامة كاوش جسد مردي نيز يافت شد كه يقين كردند ازآنِ نظامي است. هردو جسد را در صندوق ويژهئي نهادند و به جاي مطمئني انتقال دادند تا بعد از بناي آرامگاه آن را دوباره دفن كنند. جرياناتي پيش آمد كه بناي آرامگاه را به تعويق افكند، و صندوق حاويِ دوجسد چندبار جابجا شد. سرانجام وقتي آرامگاه آماده شد و صندوق را آورده گشودند، ديدند كه نقل و انتقال صندوق سبب شده كه استخوانهاي دو جسد در هم آميخته شود، به گونهئي كه جداسازيِ آنها ممكن نبود. پس تصميم گرفتند كه هردو جسد را با هم در يك گور دفن كنند. به اين ترتيب نظامي و آفاق پس از يك فراق نهصدساله دوباره به هم پيوستند، و دست در آغوش يكديگر آرميدند. خرم باشيد. Sunday, April 18, 2004
● کرت کوبين
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *همزمان با دهمين سالمرگ اين خواننده بزرگ وبنيانگذار گروه محبوب و جاودانه نيروانا ، فيلمي در مورد زندگي وي جلوي دوربين خواهد رفت. اين فيلم در مورد کودکي و طلاق والدينش و همچنين ريشه هاي شکلگيري و صعود گروه نيروانا به قله هاي موفقيت خواهد بود. جسد کرت کوبين در سال ۱۹۹۴ در حاليکه با شليک يک گلوله به مغز خود به زندگيش پايان داده بود پيدا شد. روزي که کرت کوبين مرد روزي بود که موسيقي براي يک نسل مرد. به گزارش کانال بي بي سي اين فيلم از روي بيوگرافي پرفروش Heavier than Heaven به قلم چارلز کراس که در سال ۲۰۰۱ چاپ شد ساخته خواهد شد.( نقل به مضمون از روزنامه ايران) در ادامه اضافه ميکنم نيروانا نام يکي تعاليم برگرفته از بودا به معناي گرايش به نيستي مطلق است اين يعني گسترش تمام ذرات وجودي در ذات طبيعت طوري که قابل تفکيک از آن نباشد. پلنگ صورتي امسال چهلمين سال آفرينش شخصيت کارتوني پلنگ صورتي ميباشد ، اين شخصيت بر مبناي تيتراژ فيلمي کمدي با همين موسيقي متن با هنرنمايي پيتر سلرز شکل گرفت.به همين مناسبت نمايشگاهاي در آمريکا و انگلستان براي يادبود آن برگزار ميگردد. خرم باشيد. Wednesday, April 07, 2004
● هيچ
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *دنيا ديدي و هر چه ديدي هيچ است وآن که گفتي و شنيدي هيچ است سرتاسر آفاق دويدي هيچ است وآن نيز که درخانه خزيدي هيچ است دوران جهان بي مي و ساقي هيچ است بي زمزمه ساز عراقي هيچ است هر چند در احوال جهان مينگرم حاصل همه عشرت است و باقي هيچ است از رباعيات استاد عمر خيام نيشابوری خرم باشيد
|
صفحه اصلی
|