هشت پا |
|
Sunday, May 23, 2004
● دوست تنهايي من
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *ديشب وقتي با صداي رعد وبرق از خواب بيدار شدم بعد از ترس اولين چيزي كه به ذهنم آومد اين بود ؛ الان تو چه حالي هستي؟؟ آيا كسي هست كه تنهايت رو پر كنه؟ آيا كسي هست كه بهت بگه نترس من پيشتم و ازت حمايت ميكنم؟ ياد اون لحظاتي افتادم كه با صداي تندر تو خودت جمع ميشدي و چشماتو ميبستي و ناخودآگاه به بازوم چنگ ميزدي و با صداي ضيعف در حاليكه ميشد ترس رو لابلاش ديد مي گفتي من مي ترسم... اما من هميشه ميخنديدم و ميگفتم مگه ترس داره؟؟ و سربسرت ميذاشتم در حاليكه تو به حمايت احتياج داشتي... يادمه بهم مي گفتي ... پيشم ميموني تا رعدوبرق تموم شه؟؟ اما زمان به تندي گذشت و اون روزهاي خوب با تو بودن تموم شد... اما دوست تنهايي من كاش پيشم بودي با تمام قدرت بغلت ميكردم و با تمام وجود سعي مي كردم تو فضاي كه هستي امنيت رو پراكنده كنم... ميدونم هيچ وقت برات آغوش امني نداشتم... ميدونم هيچ وقت سنگ صبوري خوبي نبودم... ميدونم همشو ميدونم... اما آيا كسي بهم آغوش امن بودن ياد داده بود كه من از تو دريغ كردم؟؟ آيا كسي سنگ صبورم بوده كه من با تو نكردم؟؟ ميدوني بعضي چيزا از دريغ كردن نيست ازنداشتنه... اما امروز كه ميخوام اون چيزي باشم كه تو خواستي ديگه نيستي كه ببيني... اما چون بهت قول دادم... هنوز يادمه... يادته كه اونروز وقتي درد نداشتنت رو حس كردم و باهم با اين درد گريه كرديم بهم گفتي : هميشه يادت باشه هميشه با اون آدمهاي كه خنديدي فراموش ميشن اما اونهايي كه باهاشون گريستي در آينه ذهنت هميشگي خواهند بود. ميدوني تو هميشه در ذهنم جاودان خواهي بود چون مهربون بودن و دوست داشتن و عشق ورزيدن اونهم بدون هيچ انتظاري رو بهم ياد دادي... دوستت دارم با تمام وجود در حاليكه ميدونم سهم من از تو در اين زندگي پوچ هيچ است و هيچ... Monday, May 17, 2004
● روز جهاني خيام
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *امروز بيست هشتم اردبيهشت ماه و مصادف است با روز جهاني خيام که اين مناسبت توسط سازمان يونسکو انتخاب شده است. حکيم خيام نيشابوري يکي از سخنوران وشاعران بنام است که همچنين از استادان بزرگ رياضي و نجوم به شمار ميرود. در مورد اين مرد دانشمند متاسفانه اطلاعات دقيق و درستي در دست نيست و دوران زندگي او در هاله اي از ابهام قرار دارد آنچه به دقت ميتوان گفت که او دستي در شعر داشته و رباعيات فراواني سروده است که متاسفانه اغلب آنها در غبار زمان مفقود شده و به دست فراموشي سپرده شده است ، بيشتر مورخان بر مباني گزارشات موجود توسط همعصران وي در مورد او صحبت ميکنند .ظاهران وي در ابتداي زمان ورود ترکان سلجوقي و پايان گرفتن نفوذ ترکان غزنه به دنيا آمده است يعني چيزي حدود ۳۰ تا ۴۰ سال بعد از مرگ فردوسي نگهبان بزرگ زبان پارسي. بيشتر رباعيات که به او منتسب است مورد شک و ترديد قرار دارد ، آنچه مشخص است اينست که وي تحت تاثير فرهنگ جاري در زمان سامانيان قرار داشته و فردي خرد گرا بوده که توسط شريعتگران اغلب به کفر و زندقه متهم شده است .دوران سامانيان دوران اوج فرهنگ وعلم در ايران بعد از اسلام به شمار ميرود که با ورود ترکان متعصب و تحت نفوذ خليفه بغداد اين عصر خاتمه يافته و ايران در سراشيبي سقوط افتاده است در اين مقطع تاريخي فرهنگ جاري بر ايران بسيار شبيه زمان ساسانيان بوده و بسياري از رسوم آن زمان که اينک متروک است رواج داشته است و ايرانيان در هر جاي که بوده اند در تلاش براي احياي ايران بزرگ بوده اند اما وقتي تاريخ به دقت نگاه ميکنيم در ۲۰۰ سال بعد آنچنان تحولات در جهت سقوط ايران و ايراني حرکت ميکند که ديگر اثري از آن روح دانشپرور و آزاده باقي نمانده است . به هر صورت خيام علاوه بر سخنوري رياضيدان و منجم زبر دستي بوده و او بوده که سالنماي جلالي را محاسبه کرده است که يکي از دقيقترين سالنامه ها به شمار ميرود که امروزه تاريخي هجري شمسي نيز بر مبناي آنست . در مورد زندگي خصوصي وي نيز اطلاعات دقيقي وجود ندارد و بنظر ميرسد که نام خيام در واقع کنيه پدرش بوده نه او. خيام يکي مشاهير ماست متاسفانه در مورد وي ظلم شده و کمتر در کتب مدارس يا برنامه هاي تلويزيوني صحبت ميشود. يک جرعه مي ز ملک کاووس به است از تخت قباد وملکت توس به است هر ناله که رندي به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است *** اين کوزه چ من عاشق زاري بوده است در بند سر زلف نگاري بوده است اين دسته که بر گردن او مبيني دستي است که بر گردن ياري بوده است *** گويند بهشت وحور وکوثر باشد جوي مي و شير وشهد وشکر باشد پرکن قدح باده و بر دستم نه نقدي ز هزار نسيه خوشتر باشد خرم باشيد Friday, May 14, 2004 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * Monday, May 03, 2004
● دغدغه هاي ذهني
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *يک چند به کودکي به استاد شديم----- يک چند به استادي خود شاد شديم پايان سخن شنو که ما را چه رسيد----- از خاک بر آمديم و بر باد شديم افسوس که بي فايده فرسوده شديم ----- و ز داس سپهر سرنگون سوده شديم دردا و ندامتا که تا چشم زديم ----- نابوده به کام خويش ، نابود شديم خرم باشيد.
|
صفحه اصلی
|