-->
هشت پا





لينكدوني

بايگاني لينكدوني


فتوبلاگ

بايگاني فتوبلاگ
Sunday, July 25, 2004

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, July 20, 2004

تير ماه
 
اول ماه تابستان يعني تير ماه تموم شد و من عملا هيچ استفاده اي ازش نکردم وهيچکدوم از برنامه مو پيش نبردم!  تا ببينم دو ماه بعديش چي ميشه! البته دو هفته ازش رو صرف مهمونداري اونم از يکي از عزيزترين اعضاي خونواده که در ديار غربت بسر ميبره وهر چند سال به خونه برميگرده کردم.
تير ماه در فرهنگ وتاريخ ايران يکجور کارکرد ناسيوناليستي داره و سه تا مناسبت مهم درش هست که هميشه بايد مورد يادآوري قرار بگيره وبسيار هم مهمه.
اوليش يک جور جشن باستاني و ايراني هست که در روز تير از ماه تير انجام ميشه وبنام تيرگان شناخته ميشه و روز دهم تيرمصادف با جشن تيرگان ميباشد. جشن تيرگان در اوستا تشتريه و در پهلوي تشتر ناميده شده است. در گاتاها تشتر يا تير نام ايزد بانوي است که به باريدن باران کمک ميکندو همچنين در باور ايرانيان قديمي تشتر نام ستاره اي است که هنگامي که ظاهر ميشود مژده باريدن باران را ميدهد. همچنين گفته ميشود در دوران پادشاهي پيروز ساساني هفت سال تمام خشک سالي روي داده است و مردم در چنين زماني از سال رو به بيابان نهاده اند و براي باريدن باران نيايش کرده اند و سپس باران باريده است و بهمين مناسبت هر سال چنين روزي را جشن ميگيرند و بهم آب ميپاشندو شادي ميکنند.
دوم يادآور پهلواني اسطوره اي ميباشد بنام آرش کمانگير. گفته ميشود در زمان منوچهر پس از جنگ طولاني ميان ايرانيان و تورانيان سپاهيان افراسياب وارد خاک ايران شدند وايرانيان را در طبرستان (مازندران امروزي) به محاصره درآوردند و افراسياب براي توهين و تمسخر ايرانيان پيشنهاد کرد که کسي از ميان ايرانيان تيري بياندازد و هر جا که آن تير به زمين نشست مرز ميان ايران و توران باشد. در اين ميان آرش که جواني دلير و قوي هيکل دواطلب اينکار شد و گفت من براي اين امر برگزيده هستم . او به ميان ديگر جنگجويان رفت و جوشن وسپر ولباسهاي خود را از تن به دراورد و گفت اندام ستبر و تناور وبدون عيب مرا ببينيد و بدانيد که مرا هيچ کاستي و ضعف و بيماري نيست اما پس از پرتاب تير بر من کاستي وسستي عارض خواهد شد و سرانجام خواهم مرد اما چه باک اگر جانم فداي وطن شود. سپس تير را پرتاب کرد و هر چه تير پيشتر رفت او رنجورتر شد و پس از سه روز در حالي که تير در ساحل جيحون به تنه درختي کهنسال برخورد کرده بود جان خود را از دست داد و همين موجب پيروزي ايرانيان بر تورانيان و عقب نشيني افراسياب و سپاهيانش به آنسوي جيحون شد.
سوم بنا به يادآوري تاريخ اوسط تير ماه سالروز تولد رادمرد بزرگ ايران و فرزند آذرآبادگان بابک خرمدين است که در زمان مامون خليفه جبار عباسي علم استقلال  را برافراشت و به جنگ خليفه رفت و حدود بيست و پنج سال بر تمامي سپاهياني که از طرف خليفه براي سرکوبي او ميامدند پيروز شد وسرانجام به حيله و خيانت يک شاهزاده ايراني بنام افشين اخشيدي اسير و همراه خانواده اش به بغداد برده شد. خليفه عباسي معتصم بالله به او گفت اگر طلب بخشش کند از خون خواهد گذشت اما او پاسخ داد هرگز در مقابل يک تازي به خاک نخواهد افتاد خليفه دستور داد به زن و دختر او تجاوز کردند اما باز بابک طلب بخشش نکرد سپس دستان او را قطع کردند بابک خون دستانش را به صورتش ماليد و خليفه با تعجب از او علت را پرسيدو او پاسخ داد چون خون از بدنم بيرون ميرود رخسارم زرد گردد خونم را به صورتم ميمالم که زردي رخسارم در مقابل بوزينه اي چون تو معلوم نباشد ، خليفه دستور داد زبان او را از پشت گردنش بيرون کشيدند واو را بر دروازه اي بغداد بردار کردند. خليفه چنان از اين پيروزي خوشحال شده بود که افشين را به پاس اين پيروزي به مقام سپاهسالاري منصوب کرد و هنگامي که خبر اسارات بابک و يارنش را شنيده بود دستور داد شيپور بزنند و مردم به جشن و شادي بپردازند.البته بعدها افشين پاداش خود را دريافت کرد و در همان مکاني که بابک را به دار کشيده بودند به دار آويخته شد.گفته ميشود بابک معتقد به آيين خرمديني بوده است اين آيين بسيار به آيين مزدکيت نزديک بوده و اصولا آنها معتقد به شاد زيستن بودند وفکر ميکردند دنياي زماني سعادتمند خواهد بود که غم و درد ديگر در آن وجود نداشته باشد بنابر اين براي رسيدن به آن تلاش ميکردند آنها متعقد بودند که آيين زرتشت نيز در ابتدا به همينگونه بوده وبعدها توسط روحانيون زرتشتي به انحراف کشيده شده است .چون همگي لباس سرخ ميپوشيدند در تاريخ به سرخ جامگان نيز معروف گشته اند و گفته ميشود تا دو سه قرن بعد نيز در آذرآبادگان پيرواني فراواني داشته اند و کم کم اين جنبش رو به افول نهاده و از ميان رفته است. هرساله در هفته دوم تيرماه مردم در قلعه بز يا بژ که به قلعه بابک معروف است جمع ميشوند و نام و ياد اين فرزند قهرمان آذرآبادگان را گرامي ميدارند.
البته چنديست کساني که سوداي تجزيه ايران و جدايي آذرآبادگان را از مام ميهن دارند براي تاريخ سازي و جعل تاريخ براي استفاده سياسي بابک را ترک و حرکت او راترکي مينامند براي اسب او نام ترکي و براي خودش يک فرزند با نام ترکي (بابک هرگز فرزند پسر نداشته است) اختراع کرده اند!!! عجب!!! بابک را با نام ايراني (نام عربيش حسن بوده و او خود نامش را تغيير داده است) و آيين خردميني !! ترک ميخوانند!!! بعضي ها خيلي پررو هستند بخدا!!
خرم باشيد.





* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, July 14, 2004

فريدون فرخ فرشته نبود
ز مشک ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيکويی
توداد و دهش کن فريدون تويی




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, July 04, 2004



پدرخوانده به تاريخ پيوست

مارلون براندو هنرپيشه بزرگ و جاودان تاريخ سينما درگذشت. کسي بيشک فيلمهاي بزرگي چون زنده باد زاپاتا، ياغي،در بارانداز ، اتوبوسي بنام هوس و آخرين تانگو در پاريس و پدرخوانده را بدون نام او به خاطر نخواهد آورد. براندو از نسل بازيگران بزرگ و صاحب سبک اواسط قرن بيستم بود آن زمان که از جلوه هاي ويژه و ترفندهاي کامپيوتري کمتر خبري بود وبسياري از فيلمهاي بزرگ موفقيت خود را مرهون خلاقيتهاي بازيگران خود بودند.او کسي بود که از همان ابتدا ثابت کرد که هنرپيشه اي مقتدر است و پيروزهايش در سينما بيشتر مرهون خلاقيتهاي شخصيش مي باشد تا نقش آفريني در فيلمهاي بزرگ.
از شنيدن خبر درگذشت اين هنرمند بزرگ نارحت شدم چون خيلي دوسش داشتم ،متاسفانه هنرمندان واقعي سينما يکي يکي دارن ميرن و جاشون رو يک مشت بازيگرنما ميان که بيشتر خوش تيپ و خوش قيافه هستن تا هنرمند! و به کمک تبليغات دارن رشد ميکنن تا هنر بازيگري.ميشه از قياس مارلون براندو و همدوره هاش با دي کاپريو و همدوره هاش به اين قضيه پي برد!!!
يکي از صحنه هاي زنده باد زاپاتا رو خيلي دوس دارم ،اونم اونجاس که جمعي از دهقانان ناراضي که زاپاتا هم بينشون هست براي شکايت از مصادره زمينهاشون پيش استاندار محلي رفتن و اونجا وقتي حرفهاشون رو ميزنن اون استاندار اسم زاپاتا ازش سوال ميکنه اونم بخاطر گستاخي بيش از حد و اون جواب ميده زاپاتا ... اميليانو زاپاتا و بعدها عين همين واقعه برا خودش تکرار ميشه.
براندو در اواخر عمر دچار مشکلات زيادي شد از جمله خودکشي دخترش و به زندان افتادن پسرش به جرم قتل . براندو تمام ثروتش رو خرج کرد تا بتونه پسرش آزاد کنه اما موفق نشد.
سرانجام براندوي بزرگ در سن هشتاد سالگي و در اثر بيماري سينه پهلو درگذشت.
بدرود براندوي بزرگ...

خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home