-->
هشت پا





لينكدوني

بايگاني لينكدوني


فتوبلاگ

بايگاني فتوبلاگ
Saturday, April 26, 2008

بازگشت همه بسوی اوست
احتراما به استحضار میرساند در راستای کنار گذاشتن تنبلی و بلاگ نویسی دوباره و اینکه وبلاگ ما دچار معایب و مشکلات زیادی هست و بنابر به تشویق بسیاری از دوستان به واسطه امکانات خوب و راحتی کار کردن با وردپرس و اینکه با روحیه آدمهای تنبلی مثل من که عادت به آماده خوری دارن بنابر به ساختمان وردپرس و اشکوب فارسی واحد 8paa.wordpress.com تغییر مکان دادیم ، بازدید شما از مکان جدید! باعث شادی روح آن مرحوم تازه درگذشته (blogger) و تسلی خاطر بازماندگان میگردد.
با تشکر یک هشت پای تنبل!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, February 24, 2008

آژانس
امروزرفتم پيش يكي از همكاران كه مسير برگشت به خونه بعضي وقتها باهم برميگرديم وديدم سوييچ ماشينش رو ميزه ، منم از روي طمع كه آخ جون امروز راحت برميگردم خونه بهش گفتم ماشين آوردي ؟ و اون همكارم جواب داد با آژانس اومدم!!!
گفتم پس اين سوييچ چيه؟؟ گفت نكته اينه كه منم خودمم نميدونم چرا آوردمش!!!
ترا خدا مبينين من با چه IQ هايي همكارم؟!!
شاد باشيد.




يكي روستايي سقط شد خرش ****** علم كرد بر تاك بستان سرش
جهان ديده پيري بر او برگذشت ****** چنين گفت خندان به ناتور دشت
مپندار جان پدر ، كين حمار ****** كند دفع چشم بد از كشتزار
كه اين دفع چوب از سرو گوش خويش ****** نيارست تا ناتوان مرد و ريش
چنان داند تبي بر كسي رنج برد ****** كه بيچاره خواهد خود از رنج مرد


شيخ اجل سعدي شيرازي

بظر ميرسد نگرش سعدي هشت قرن پيش به امور دنيوي بسيار خردمندانه تر از ما بوده است




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Friday, February 15, 2008

یکی ابلهی شب چراغی به جست ****** که با وی بدی عغد(عقد) پروین درست
سزاوار بازوی جمشید بود****** درخشان تر از ماه خورشید بود
خری داشت آن ابله کور دل ****** که با وی بدی جان خر متصل
چنین گوهری را که ناید به دست ****** شنیدم که بر گردن خر ببست
من آن گوهرم بخت ناسازگار ****** مرا بسته بر گردن روزگار

حکیم نظامی گنجوی




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, February 13, 2008

والنتاين يا سپندارمذگان

در آستانه مراسم پرشكوه و عاشق شكن والنتاين قرار گرفتيم و به همين مناسبت يكي از مطالب قبلي كه در همين مورد نوشته بودم مجددا پستش ميكنم.


امروز روز ۱۴ فوريه مصادف با ۲5 بهمن ماه روز جشن به اصطلاح عشاق يا والنتاين مي باشد وچندي است اين رسم از کشورهاي غربي به ايران وارد شده و در ميان جوانان و بخصوص علاقه مندان به فرهنگ غرب جايگاه ويژه اي پيدا کرده است گفته ميشود در اوايل قرن سوم همزمان با شاهنشاهي ساساني در ايران ، امپراتوري در روم به قدرت ميرسد بنام کلوديوس و او متعقد بوده که سرباز خوب ميجنگد که مجرد باشد و ازدواج باعث تخريب روحيه و جسم سرباز ميشود بنابر طي فرماني ازدواج را براي تمام سربازان امپراتوري قدغن ميکند در اين ميان کشيشي پيدا ميشود بنام والنتيوس (والنتاين ) که سربازان مخفيانه به او مراجعه ميکردند و با دختران مورد علاقه خود ازدواج ميکردند. تا اينکه امپراتور از موضوع با خبر ميشود و دستور دستگيري و مجازات او را ميدهد کشيش بازداشت ميشود و اين جناب کشيش در مدت زندان ظاهرا عاشق دختر زندانبان خود ميشود و سرانجام با قلبي عاشق اعدام ميشود و مبدل ميشود به شهيد راه عشق و سمبل عشاق!! پايان تراژدي!! توصيه ميشود قطره عشقي براي حضرتش بريزيد!
در دو دهه اخير با توجه به فضاي فرهنگي کشور که هرچه از غرب وارد ميشود بايد بدون چون و چرايي پذيرفت (چون امل و سنتي و عقب مانده تلقي ميشوي!) اين رسم رواج بسيار يافته است و هر سال در چنين روزهاي غلغله ميشود که بيا و ببين!
اما آيا تمام حقيقت اينست؟؟
پس بشنويد روايتي ديگر را:
پس از اشغال ايران توسط الکساندر مقدوني ، تمايل شديدي ميان يونانيان بوجود آمد به تقليد از فرهنگ ايران و حتي پادشاهان و سرداران يوناني براي کسب مشروعيت با خاندانهاي ايراني وصلت ميکردند (به تقليد از الکساندر و سردارنش) و بعد از افول دولتهاي يوناني و جانشيني آن توسط روميان آيين ايرانيان غربي و بخصوص مادها نفوذ عجيبي در ميان روميان کرد و بطوري که آيين مهر پرستي به روم رفت و به مذهب اول آن امپرتوري تبديل شد بطوري که اغلب امپراتوران روم مهر پرست بودند. با نفوذ اين آيين بسياري از اين رسوم نيز به همراه آن به فرهنگ مغرب نشينان نفوذ کرد از جمله آن جشنهاي ايراني بودکه به غرب رفتند و رنگ لعاب غربي گرفتند اما همچنان ايراني ماندند.از آن جمله جشن چله بنام کريسمس و جشن اسپندارمذگان بنام والنتاين و ..
ايرانيان هفته نداشتندو هر ماه سي روز بوده و هر روز يک نام داشته و روز هر ماه را جشن ميگرفتند مانند روز مهر از ماه مهر يا روز اسفند از ماه اسفند و روز تير از ماه تير...
اما جشن سپندارمذگان يا اسفندگان چيست؟
مردم ايران از هزاره هاي پيش ميلاد اين جشن را برگزار ميکردند و اين روز جشن زمين و عشق است بدين صورت که ايرانيان زمين را بنام سپندارمذ يعني گستراننده، مقدس، فروتن ،(نماد عشق)ميناميدند و معتقد بودند زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند.سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند. اين نشان دهنده غنا فرهنگي ايران باستان و شناخت دقيق آنان از طبيعت است و هر جشني در پشت سر خود دنيايي جهان بيني و شناخت داشته است ايرانيان براي جشنهاي خود داستانسرايي و افسانه سازي نميکردند درست برخلاف کشيشهاي مسحيت که همه دغل کار و دروغگو بودند و نمادهاي فرهنگي ديگران با افسانه هاي به خود نسبت ميدادند تا دين خود را تحکيم کنند!! جشن چله را با جعل به کريسمس تبديل کردند و بعد رسم هديه دادن که رسم ايرانيست به کشيشي مجعول نسبت دادند و هنوز هم استخوانهاي بابا را نگه داشتند!! و ميگويند که روغن مقدس از آن تراوش ميکند!!! نميدانم چرا تا حالا نگذاشته اند يک محقق مستقل در اين مورد مطالعه کند!! و يا جشن سپندارمذگان را بک کشيش ديگر نسبت ميدهند!! جالب اينجاست که اين رسوم با معادل ايراني آن چند روز بيشتر تفاوت ندارد! مثل جشن چله با کريسمس يا سپندارمذگان با والنتاين که اين آخري فقط سه روز تفاوت دارد! نکته ديگر اينست که چرا بنيان گزار تمام اين مراسم ها حتما بايد يک کشيش باشد !! نميدانم چرا همش سرو کله يک کشيش اين وسط پيدا ميشود!!
شايد هنوز دير نشده باشد كه روز عشق را از 26 بهمن (Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ايرانيان باستان) منتقل كنيم.
بیایید امسال به جای والنتاین از سپندار مذگان بگوییم.

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, January 23, 2008

سرنوشت
چیزی بنام سرنوشت وجود ندارد
ما همیشه گزینه های زیادی داریم!
انتخاب بعضب راهها آسان
وبعضی دشوار است,
ولی آنهایی مهم هستند
که ما را تبدیل به انسان میکنند.


از فیلم شماره 23




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, May 02, 2007

درود
بعد یک سال سکوت وبلاگی تصمیم گرفتم دوباره اینجا بنویسم البته با سبک جدید.
بهر حال این یک تولد دوباره است برای این وبلاگ.


برای شروع اینرو ببینید اكنون اينترنت به يك اسباب‌بازي و وسيله سرگرمي تبديل شده است
بهر صورت کسی که بگه شبکه جهانی اینترنت قطعا بیسوادی هستش حتی اگه دبير شوراي عالي فناوري اطلاعات کشور باشه!!!
شاد باشید.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, October 02, 2006

مهرگان خجسته باد



فریدون چو شد بر جهان کمکار*****ندانست جز خویشتن شهریار

به رسم کیان تاج و تخت مهی*****بیاراست با کاخ شاهنشهی

به روز خجسته سر مهر ماه*****به سر برنهاد آن کیانی کلاه

زمانه بی اندوه گشت از بدی*****گرفتند هر کس ره بخردی

دل از داوری ها بپرداختند*****به آیین یکی جشن نو ساختند

نشستند فرزانگان شادکام*****گرفتند هر یک ز یاقوت جام

می روشن و چهره ی شاه نو*****جهان نو ز داد از سر ماه نو

بفرمود تا آتش افروختند*****همه عنبر و زعفران سوختند

پرستیدن مهرگان دین اوست*****تن آسانی و خوردن آیین اوست

کنون یادگارست ازو ماه مهر*****به کوش و به رنج ایچ منمای چهر


مهرگان برشما خجسته باد




پيش بسوي اتاق عمل!

آدم هميشه تصور ميکنه که هيچگاه بيمار نميشه و هميشه همينطور سلامت و قبراق خواهد بود ولي با گردش روزگار يهو ميبيني تو بيمارستاني تو راه اتاق عمل!
خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, August 01, 2006

فرصتی نمونده ای عشق!
بيابيد از محيطبانان و جنگلبانان اين سربازان گمنام مهين حمايت كنيم


شاه‌کوه محلی و همرزمان بیداردلش را نیز فراموش نمی‌کنیم ... شمار امضاءها در پایان سوّمین روز به شماره 125 رسیده است... هم میهن عزیز! شما نیز با امضا لینک اعتراض می‌توانید به پشتیبانی از محیط‌بانان دلیر و بی‌ادعای طبیعت برخیزید.
.

لينك اعتراض به فقدان حمايت‌هاي حقوقي و حقيقي لازم از محيط‌بانان

سه‌شنبه‌ي گذشته، بيستم تيرماه 1385، پيكر پاك و سوخته‌ي شهيد شاه‌كوه محلي در حرم مطهر امامزاده عبداللّه گرگان و در ميان موج اندوه و شيون مردم و بازماندگان تشييع و به خاك سپرده شد. در شرایطی كه نه مسئولين بنياد شهيد اجازه دادند تا پيكر وي در قطعه‌ي شهدا به خاك سپرده شود و نه حتا هيچ يك از مديران و رؤساي سازمان محيط زيست در مراسم خاكسپاري‌اش شركت كردند! این در حالي است كه از حدود يك ماه پيش، بسياري از همكارانش نيز مي‌دانستند زمان شهادت او نزديك و نزديك‌تر مي‌شود!
راستي! اين ديگر چه روزگاري است؟! مگر اين پاسداران گمنام و بي‌ادعاي وطن، سرباز همين خاك مقدّس و فرزند همين مردم هميشه در صحنه و دريادل و آگاه نيستند؟ مگر آنان در اجراي اصل پنجاهم قانون اساسي‌مان، يعني بزرگترين ميراث خون شهداي انقلاب، نمي‌كوشند تا با حفاظت از مواهب طبيعي ارزشمند وطن، حيات اجتماعي رو به رشدي را براي فرزندان پاك‌نهاد اين بوم و بر فراهم سازند؟ پس اين همه مظلوميت براي چيست؟ چرا آنان را نمي‌بينيم و آن طور كه بايسته است، از ايشان حمايت نمي‌كنيم؟
اينها پرسش‌هايي است كه مردم انتظار دارند تا سرانجام مسئولين حكومتي در قوه‌ي قضائيه و سازمان حفاظت محيط زيست به آنها پاسخي شفاف و دقيق دهند.

او را ناجي ميانكاله ناميده‌اند؛ محيط بان عاشقي كه در دفاع از مواهب طبيعي آشوراده، اينگونه مي‌ايستد و در برابر هيچ تهديدي پا پس نمي‌كشد ... 125 امضاء تاكنون پاي نامه‌اي را امضاء كرده است كه از عالي‌ترين مقام مسئول در حوزه‌ي محيط زيست كشور، يك درخواست دارد: كاري كنيد كه ديگر هيچ متجاوز به طبيعتي به خود اجازه ندهد تا اينگونه آسان پاسداران گمنام و مظلومش را هدف آماج گلوله‌هاي آتشين انتقام خويش قرار دهد يا به جان و مال عزيزترين كسانش تهديدي روا دارد. آیا این انتظار زیادی است؟



بنقل از وبلاگ مهار بيابانزايي

اميدوارم كه ديگر شاهد چنين فجايعي نباشيم هر چند در كشوري كه مديران و مردمش حتي درك درستي از محيط زيست ندارند بگمانم خيال عبثي بيش نباشد!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Thursday, July 27, 2006

وقتي پرواز ميکني و اوج ميگيري از نظر آنان که پرواز نميدانند کوچکتر ميشوي
آندره ژيد




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, July 22, 2006

فرد ترسو و احمق به اتفاقاتی که رخ میدهد نام تقدیر مینهد اما فرد پر دل و جرئت با اقتدار کامل در برابر مشکلات ایستاده میگوید :من خود سرنوشت خود را رقم خواهم زد
مثلي به زبان سنسكريت




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, July 19, 2006

نمايش بايد ادامه يابد...

در اين پوچي مطلق ،از چه روست که ميزييم؟
در اين بيودگي محض ،به گمانم از فرجام کار ، آگاهيم...
به هر تقدير،
کسي آيا ميداند در جستجوي چه ايم؟

قهرماني ديگر... بي مهابا جنايتي ديگر...
پشت پرده ها در نمايشي بي کلام
به راهت استوار باش... ديگر آيا کسي را توان رفتن هست؟
نمايش بايد ادامه يابد
نمايش بايد ادامه يابد...
ذره ذره از درون فرو مي ريزم
شايد نقاب از چهره ام رفته باشد،
لبخندم اما هنوز برجاست

هر آنچه رخ دهد، به نقديرش خواهم سپرد
اندوهي ديگر... عشق ويرانه اي ديگر...
به هر تقدير،
از چه روست که تن به زندگي سپرده ايم؟
اينک نور خرد را درونم احساس ميکنم،
بي شک اکنون گرمتر خواهم بود
و ديري نميپايد که به راهي ديگر خواهم رفت
آنجا ، وراي حصار روشنايي،تيرگي درهم ميشکند
و اينجا در ظلمت درونم،فراق از رهايي را به سوگ نشسته ام...

نمايش بايد ادامه يابد...
ذره ذره از درون فرو مي ريزم
شايد نقاب از چهره ام رفته باشد،
لبخندم اما هنوز برجاست

روحم بسان بال پروانه اي نقاشي شده
امروز، افسانه هاي پريان بر مي بالند و هرگز رنگ نمي بازند
من اي دوستان ، اينک بال پريدن يافته ام ...
نمايش بايد ادامه يابد
نمايش بايد ادامه يابد...
به ريشخندش خواهم گرفت
و هرگز از پا نخواهم نشست،
همگام با نمايش

بر بلنداي زمان خواهم رفت ... بر مرکب جنون خواهم تاخت...
و ناگزيرم از يافتن شوري که به پيش راندم
همگام با نمايش ،
همگام با زندگي
نمايش بايد ادامه يابد
نمايش بايد ادامه يابد...

شعر آهنگ The Show Most Go On از فردي مرکوري




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, May 01, 2006

روز کارگر مبارک باد!!

بدلايلي حوصله پست کردن مطلب ندارم ولي دلم نيومد روز اول ماه مه چيزي ننويسم بنابر مطلب پارسال رو مجددا پابليش کردم!

نميدونم چرا يک جورائي احساس ميکنم اين تبريک مثل فحش ميمونه ، مثل يکجور پوزخند، مثل توهين...
هميشه يادمه اين مدل کارها براي کساني بودن که حقي ندارن و مهم نيستن ، مثل حالتي ميمونه که ميخوان سر کسي رو شيره بمالن! مثل روز زن! هميشه زن تو جامعه ما مورد انواع توهينها واقع ميشن مثلا متهم به ناقص العقل بودن و چيزهاي ديگه ميشن بعد همون آدما که بهشون توهين ميکنن روز زن بهشون تبريک ميگن!! حکايت کارگر همينه! در سراسر طول سال مورد سوء استفاده و استثمار قرار ميگيرن بعدروز کارگر بهشون تبريک ميگن!!
نميدونم چرا تو ايران تعريف کارگر اشتباه جا افتاده و وقتي ميگن کارگر همه ياد کارگر ساختموني يا شهرداري ميفتن!! ياد يه آدم با لباسهاي کثيف و سر وصورت روغني!! بابا تو هم که کارشناس ارشد مديريت هستي وقتي برا کسي کار ميکني يعني کارگر اما کارگر متخصص! تو که مهندس مکانيک يا عمران هستي وقتي برا کسي کار کني ميشي کارگر متخصص! تو بازار کار آدما دو جور هستن يا صاحب سرمايه و کار هستن يا کارگر هستن و برا ديگران کار ميکنن ، هرکي هم جز اين بهتون گفته خلاف به عرض رسونده!! قصد مزاح داشته!!
کارگرا تو ايران دو نوع هستن يا مرد هستن يا زن، مردا که همش بايد بيگاري کنن البته تو سطوح مختلف . حالا اگه از نظر فني ضعيفتر باشن و نياز مالي شون بيشتر باشه اوضاعشون بدتره! برا زن وضعيت افتضاحتره ، چون هم بايد هم اندازه آقايون و حتي بيشتر کار کنن با حقوق کمتر! هم اغلب مورد اذيت و آزار جنسي واقع ميشن و چون اين مسائل تابو هستش کسي جرائت نميکنه حرفي بزنه و اغلب اين شرايط رو به ناچار تحمل ميکنن، فاجعه اونجا شکل ميگيره که اگه زني از اين وضعيت شکايت کنه خودش متهم ميشه به انواع مسائل ... وهمه ميگن حتما خودش مشکل داشته که اينجور شده!! اينم از محاسن فرهنگ غني امروز ماست! يکي از آشنايان يکبار تعريف ميکرد که رفته جائي براي کار ،طرفي که داشتن مصاحبه ميکرده بهش گفته: شما تخصص و سابقه لازم رو داري اما چون اينجا محيط دوستانس بايد کمي تو پوششت راحتر باشي! در ضمن ما اينجا بعضي وقتا اضافه کاري داريم که اون مهمتر از کار اصليه!! اگه خوب باشي حقوقتر رو تا دوبرابر زياد ميکنيم!!
اينجاست که بايد کمي کلاهمون رو بالاتر بزاريم! امنيت کاري هم که رسما تعطيله و بيشتر مثل جوک ميمونه چون کارفرما اگه بخواد سه سوت پرتت ميکنه بيرون! زمان استخدام انواع ضمانتها رو ميگيرن که يک وقت شاخ نشي!! مثل چک سفيد امضاء يا سفته و نامه استعفاء بدون تاريخ!!
يادمه اولين جائي که رفتم سر کار مدير اداري برا قرارداد يک کاغذ گذشت جلوم و يکجاش رو نشون داد گفت امضاء کن! وقتي گفتم ميشه بخونم گفت نه!! وقتي که اعتراض کردم گفت تو اين شرکت قانون همينه!!
قانون کار هم که بيشتر براي خالي نبودن عريضه هستش و در عمل بدرد لاي جرز ديوار ميخوره! يعني در عمل کسي يا جائي نيست که از حقت دفاع کنه بنابر اين يا بايد خودت از نظر کارائي خودت رو بالا بکشي که بتوني براي کارفرما شرايط بزاري که اينم تا حدي امکان داره يا هم بايد سر بندازي پائين بار بکشي و جيک هم نزني!‌
روشنفکر هم طوري از کارگر صحبت ميکنن که آدم عارش مياد خودش رو جزو اون طبقه حساب کنه!! انگار گداهاي هستن که بدلسوزي حضرات نياز دارن!! سياستمدارها هم که تکليفشون معلومه زماني که لازم باشه سنگ رو به سينه ميزنن و بعد يادشون ميره که چه قولهاي دادن!!
يا هم يک عده بچه پولدار که يک روز هم کار نکرده اند ميان حزب کارگري راه ميندازن!! مثل اغلب اعضاي حزب توده که از خانوادههاي فئودالها و ملاکين و اشراف قجري بودن!! يا مثل بنيانگذاران حزب کمونيستي کارگري!! که بچه سوسولي مثل ژوبين رازاني که حتي اسمش رو عوض کرده بود به منصور حکمت!!(مثلا از طبقات پائين بنظر بياد) حزب راه انداخته بود جالب اينه که وقتي آقا مرحوم شد حزب دويست نفريش به دو گروه منشعب شد!!!
کلام آخر اينه که کسي که ميتونه از حقش دفاع کنه خود ماها هستيم که به تنهايي بايد جلويي سواستفاده را بگيريم و به کارفرمايان محترم باج نديم!! به اميد هيشکي هم نباشيم!!


خوش باشيد.


پي نوشت: تو رو خدا يک موقعه با خودتون نگين طرف سياسيه!! نه بابا من فقط چيزهايي که همه کم و بيش ميدونيم و درکش کرديم ياد آوري کردم! بعد هم از هرچي حزب سياسيه بخصوص انواع چپش بدم مياد !! اينم جهت ياد آوري!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, March 21, 2006

نوروزتان پيروز باد

نوروز ۱۳۸5 خورشيدي خيامي۷۰۴۲ آريايي ميترايي و ۳۷۴4 زرتشتي بر همه ايرانيان خجسته باد

نوروز از نخستين روز بهار برابر با روز اورمزد ماه فروردين آغاز وتا پايان روز سيزده بدر ادامه ميابدو در گاه باستان تا اخر فروردين ماه ادامه ميافته است.نوروز بزرگترين جشن ملي ايرانيان است که چه پيش از اسلام و چه بعد از اسلام با شکوه تمام برگزار ميشده و ميشود.اين جشن از روزگاران بسيار دور و باستان بيادگار مانده است و بنياد آنرا به جمشيد شاه پيشدادي نسبت ميدهند يعني زماني پيش از مهاجرتهاي بزرگ آرياييان به نقاط مختلف جهان.امروز نيز اين جشن به نام نوروز جمشيدي معروف است، گويند به دوران جمشيد سرما و طوفان بزرگي ايرانويج (ايران ) را فرا ميگيرد و در پايان سه سال سرما و طوفان به پايان ميرسد و به شادي آن جشن بزرگي برپا ميشود که نوروز ناميده ميشود. حکيم خيام در نوروز نامه درباره اين جشن ميگويد سبب نام نهادن نوروز از آن بوده است که آفتاب در هر ۳۶۵ روز و ربعي به اول حمل باز آيد و چون جمشيد اين موضوع را فهميد جشن بزرگي بر پا کرد و مردم نيز از وي پيروي نمودند.
استاد سخن در اين مورد مي فرمايد:
سر سال نو هرمز و فرودين****** بر آسوده از رنج و دل ز کين
به جمشيد بر گوهر افشاندند***** مر آن روز را روز نو خواندند
چنين جشن فرخ از آن روزگار******بمانده از آن خسروان يادگار

نوروز پيروز باد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Thursday, March 16, 2006

ميشه يه غرولندي کنم اينجا؟
آخه تو اين موقعيت که بيشتر از هر زماني لازمه که من حرف بزنم ( فک بزنم) ، چرا من بايد لارنژيت بگيرم؟؟؟ اونم طوري که اصلا نتونم حرف بزنم؟!
جون من بدشانس تر از منم پيدا ميشه؟؟؟




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, March 14, 2006

چهارشنبه سوري

امروز چهارشنبه سوري هستش و بساط انواع مواد منفجره!!!و غيره و در کنار اون آتش بازي براهه!
نارنجکهاي دست سازي که صداي انفجارش بي شباهت به خمپاره ۱۲۰ و بازوکا نيست!! بقول دوستي که بطنز ميگفت چون صداي نارنجکها ديگه ارضا کننده جوانها نيست براي سال بعد با نيروي هواي هماهنگ کردن تهران رو بمباران کنه تا کمي جونها با صداش حال کنن!!
آيا واقعا چهارشنبه سوري اين چنين رسمي هستش؟ يا در چند سال اخير به خاطر برخوردها و ممانعت ها از مسير اصليش خارج شده و به اين روز افتاده؟ بهر صورت من فکر ميکنم در اصل هر چي که بوده امروز از معنا تهي شده. بياييد نگاهي به سابقه و ريشه اين رسم بندازيم:

در تاريخ ايران باستان (پيش از اسلام) هيچ اثري از آييني بنام چهارشنبه سوري به چشم نميخوره، و به دو دليل اصلا نميتونسته وجود داشته باشه ، دليل اول آتش از نگاه ايرانيان مقدس بوده و شايسته تکريم و نيايش چون فکر ميکردن هستي بخشه ونماد اهورامزدا و پروردگاره ، هميشه رو به آتش گاتا ها يا ساير نيايش ها رو ميخودن و قاعدتا پريدن از روي آتش نميتونسته کار قابل قبولي باشه و دليل دوم اينه که اصولا ما پيش از اسلام هفته نداشتيم و ماه شامل سي روز بوده که هرکدوم نامي داشته ،بنابر چهارشنبه ايي در کار نبوده که سوري هم باشه !!! اما رسمي وجود داشته که در پنج روز آخر سال جزو هيچ ماهي نبوده و آزاد ،آتش روشن ميکردن و روح درگذشتگان رو به خونه هاشون دعوت ميکردن از سوي ديگه احتمال هم داره جشن سده که بعد از اسلام که کم کم متروک ميشد جابجا شده باشه و تغيير ماهيت داده به شکل جشن چهارشنبه سوري .
از طرف ديگر چهارشنبه از نظر عرب نحس بوده و با توجه به اين که از نظر عربها آغاز روز بعد از غروب روز تا غروب بعد که نمونه اش رو در مراسم هاي مذهبي ميبينيم بنابر بايد يکجور ترکيب و تداخل فرهنگي باعث شکلگيري رسمي بنام چهارشنبه سوري شده باشه.
اين رسم تنها شامل آتش روشن کردن نيست و در مناطق مختلف ايران شامل کوزه شکني ، گوش گيري و قاشق زني و خوردن انواع آجيل و ميوه هاميشه جالبه که بدونيد زردشتيان در اين روز اوستا خواني ميکنن در مقابل آتش و ميوه خشک ميخورن.

بهر صورت بنظر نبايد اجازه داد رسوم و آيين هاي فرهنگي که ميراث ملي محسوب ميشن تغيير ماهيت بدن و از هويت اصلي خودشون فاصله بگيرن و يا در دالان تاريخ گم بشن.

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, March 13, 2006

من بي مي ناب زيستن نتوانم
بي باده کشيد بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقي گويد
يک جام دگر بگير و من نتوانم


خيام نيشابوري




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, March 04, 2006

رودابه با گستاخي به مادر خود مي گويد كه او شيفته زال گشته است:

نخواهم بدن زنده بي روي او
جهانم نيرزد بــه يك موي او
بدان كه مرا ديد و با من نشسـت
به پيمان گرفتم دو دستش بدست

منيژه بيژن را براي همسري برميگزيند و اورا بيهوش كرده به رختخواب خود ميبرد:

چو هنگام رفتن فراز آمدش
بديدار بيژن نياز آمدش
منيژه چون بيژن دژم روي ماند
پرستندگان را برخويش خواند
بفرمود تا داروي هوش بر
پرستنده آميخت بانوش بر
بدادند چون خورد شد مرد مست
ابي خويشتن سرش بنهاد پست
چون بيدار شد بيژن و هوش يافت
نگار سمنبر در آغوش يافت.
به پيچيد برخويشتن بيژنا
بيزدان پناهيد ز اهريمنا


استاد سخن فردوسي




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, February 20, 2006

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, February 12, 2006

هر چقدر زمان ميره جلو اوضاع افتضاح تر ميشه!!!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, February 07, 2006

آنفلوانزاي مرغي

بالاخره بعد از کلي پنهانکاري و تکذيب و داستانهاي مشابه ظاهرا حضور مهمان نخوانده اي بنام آنفلوانزاي مرغي در استان گيلان تاييد شده است! ظاهرا بعد از مرگ دسته جمعي تعداد زيادي از پرندگان مهاجر در استان گيلان و تالاب انزلي مسئولين مربوطه ضمن اعلام خبر ، خريد و فروش هر نوع پرنده اي رو در سطح استان ممنوع کردن. گزارشات تاييد نشده اي از مرگ پرندگان در آذربايجان و کردستان و همچنين تهران وجود داره که هنوز هيچ منبع موثقي اونو تاييد نکرده . گفته ميشه ابتلا به آنفلوانزاي مرغي از طريق گوشت خام پرندگان صورت ميگيره و در صورت پختن کامل گوشت احتمال ابتلا به صفر ميرسه ولي بهر صورت احتياط لازمه چون بيماري بسيار خطرناکي رو بوجود مياره که در سالمندان و کودکان اغلب منجر بمرگ ميشه. البته هنوز هيچ موردي که مبني بر انتقال بيماري و ابتلا از راه انسان به انسان باشه مشاهده نشده ولي ميدونيم که کافي جهشي در ساختان اين ويروس صورت بگيره و اين قدرت به اون بده .بهرصورت بايد مواظب اين مهمون ناخوانده يعني ويروس H5N1 که در اطرفمون داره پرسه ميزنه باشيم!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, February 04, 2006

کسي ميدونه چرا من اينهمه بد شانسم؟؟؟؟؟؟؟




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, January 30, 2006

جشن سده يا جشن پيدايش آتش

امروز مصادف است با پايان چله بزرگ و جشن پيدايش آتش يا همان جشن سده معروف که در صد روز پس از پايان تابستان يا صد شب و روز (پنجاه شبانه روز) به نوروز مانده برگزار می شود. ایرانیان باستان سال را به دو فصل تقسیم مي‌كردند.تابستان كه در اولین روز فروردين ماه آغاز و آخرين روز مهر ماه تمام می شد و زمستان که از آغاز آبان ماه شروع مي‌شد و تا پايان اسفند به طول مي‌انجاميد. ايرانيان از روزگاران بسيار دور در چنين شبي آتش بزرگ برمي افروختند و به جشن و پايکوبي مي پرداختند و اعتقاد داشتند که بعد از آن هوا به تدريج روي به گرمي ميرود و در واقع سده را پاياني بر اوج سرما ميدانستند. به لحاظ تاريخي گفته ميشود که زماني که هوشنگ شاه با همراهانش در دامنه کوهي حرکت کرده با ماري برخورد ميکند و براي کشتن او سنگي پرتاب ميکند که در اثر برخود آن با سنگي ديگر آتش پديد ميايد ولي مار فرار ميکند. ظاهرا هوشنگ شاه به پاس گرما و روشنايي که از طرف اهورامزدا به او هديه شده است به جشن و پايکوبي ميپردازد و بعد از آن در هر سال در همان روز جشن سده برگزار ميگردد . اين رسم بعد از اسلام نيز کم و بيش وجود داشته و ظاهرا در 323 هجری و در روزگار مرداویج بن زیار دیلمی و در کنار زاینده رود اصفهان با شکوه بسياري برگزار شده است.در روزگار کنوني نيز توسط زردشتيان و علاقه مندان به فرهنگ ايران برگزار ميشود.
اما عمده مراسم جشن سده بدین صورت است که از چند روز قبل از جشن سده جوانان و نوجوانان هیزم مورد نیاز را فراهم میکنند و انها را به محل برگزاری جشن میبرند و توده بزرگی از هیزم مورد نیاز را فراهم میاورند در پسین روز جشن سده بانوان زرتشتی با حضور در محل برگزاری جشن سیرگ و خوراکیهای سنتی فراهم میکنند هنگامی که خورشيد غروب ميکند موبدان با آتشدان آتش در حالی که لباس سپید بر تن دارند برای شعله ور نمودن هیزم به آرامی بسوی هیزم ها حرکت میکنند در حالی که جوانان سپید پوش که مشعل های روشن با خود دارند موبدان را همراهی میکنند موبدان بخشی از نیایش آتش را میسرایند این گروه سه بار در گرداگرد توده هیزم میگردند و پس از آن اطراف توده هیزم می ایستند و به آرامی و هماهنگ بسوی خرمن هیزم میایند و هیزم را آتش میزنند.این مراسم همه ساله در روز دهم بهمن ماه در تمام شهر ها و کشور های زرتشتی نشین برگزار میگردد.

اما جشن سده به روايت استاد سخن فردوسي:


یکی روز شاه جهان سوی کوه-----گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز-----سیه رنگ و تیره​تن و تیزتاز
دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون-----ز دود دهانش جهان تیره​گون
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ-----گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زور کیانی رهانید دست-----جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد به سنگ گران سنگ خرد-----همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ-----دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز-----ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیش جهان آفرین-----نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد-----همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی-----پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه-----همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد-----سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار-----بسی باد چون او دگر شهريار
کز آباد کردن جهان شاد کرد-----جهانی به نیکی ازو یاد کرد



خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, January 28, 2006

اتفاق عجيب!

چند روز پيش از سر خيابان دولت به مقصد حسينيه ارشاد سوار تاکسي شدم:

راننده- عصر بخير قربان
من- عصر شمام بخير
- قربان معمولا شما تا حسينيه ارشاد چقدر کرايه ميدن؟
-معمولا من تا پل سيدخندان ميرم و دويست تومن ميدم.
بعد يک سکه پنجاه تومني درآورد به من داد منم دويست تومن بهش دادم.
راننده- جسارتا شما يک پنجاه تومني ندارين با پنجاه تومني که بهتون دادم بهم بدين؟ يک صد تومني بجاش بهتون ميدم.
- ببخشيد ندارم
- جسارتا ميشه خواهش کنم يکباره ديگه جيباتون رو نگاه کنيد؟
منم با بيميلي از رو شلوار دستي به جيبام کشيدم و گفتم : شرمنده ندارم
- پوزش ميخوام که جسارت ميکنم ميشه جيب سمت راستتون رو نگاه کنيد منظورم پيش باتريهاست ، جيب کوچک رو ميگم، فکر ميکنم اونجا يک پنجاه تومني داشته باشين!
منم با عصبانيت از گيري که اين راننده داده بود دستم رو بردم زير کاپشنم تا به جيبم برسه ، وقتي انگشتام رو وارد جيبم کردم عرق سردي رو پيشونيم نشست!! دندونام داشت کليد ميشد!! آره تو جيب کوچکه شلوارم يک سکه پنجاه تومني داشتم!!! احساس کردم عريانم و راننده با يک نگاه درونم رو ميبينه!
- ميشه بپرسم شما از کجا فهميدي؟
- تعجب نکنيد حدس زدم.
- ميشه بپرسم شما غيبگو هستين يا نه؟؟ اگه هستين بگين من چهار پنج تايي سوال دارم هااا!
-نه نيستم، من فقط کمي متفاوت نسبت به بقيه راننده ها با مسافرينم برخورد ميکنم.
وقتي پياده ميشدم چنان نگاه نافذي بهم کرد فکر کل افکارم داشت اسکن ميکرد!!!
نميدونم چجوري اين موضوع تعبيرش کنم و با توجه به لباسام و ظاهرم اينکه محتويات جيبم رو بتونه ببينه احتمال صفر بوده و اينکه بتونه حدس بزنه يک در ميليون!!!

خوش باشيد




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, January 15, 2006

گذشته و زندگي

برا هرکسي ممکنه پيش بياد که وقتي گذشته خودش رو مرور ميکنه با خودش فکر نکنه کاش ميشد مسير حوادث رو تغيير بده و از اينکه چرا کاري رو درست انجام نداده يا اصلا چرا انجام داده ويا نداده احساس ندامت کنه ودلش بخواد اونو رو بتونه تغيير بده ، اما افسوس و صد افسوس که زمان گذشته و آب رفته رو نميشه بجوي برگردوند! اين احساسي که بعضي وقتها با شدت مياد سراغم و بااينکه ميدونم به گذشته فکر کردن عبث و بيفايده اس ولي با اين حال آزار دهنده و سخته. جالبيش اينجا که هميشه در زمان انجام کارها فکر ميکنيم که درستترين حالت ممکن رو داريم انجام ميديم اما بعد از گذشت زمان متوجه اشتباهمون ميشيم!
هميشه با خودم فکر ميکنم که ديگه از اين به بعد از اشتباه خبري نيست و تموم! اما دريغ و صد دريغ که بازم که جلو ميري و به عقب ميري ميبيني که کم خطاکار نبودي!
فاجعه زماني شروع ميشه که ديد و نگاهت به زندگي از بيخ و بن فرو ميريزه و از نو شروع ميکني به نگاه کردن به فردا و ميبيني هرچي که تا حالا فکر ميکردي درسته ، کشکه و بايد بريزي دور و از نوع شروع کني و افقت چقدر محدود و احمقانه بوده !!!
چيزي که ميگم برا بعضي افراد ممکنه بارها و برا خيليها لااقل يکبار پيش اومده و برا بعضي شايد هرگز پيش نياد اما در گذر زندگي بعضي وقتها چيزيهاي بظاهر ساده چنان تغييرات عميقي رو باعث ميشن که احساس ميکني برگشتي به نقطه شروع! اما سالها از زمان شروع بازي گذشته!!
نميدونم بهتر آدم جزو کدوم گروه باشه اما هرچي هست دست خود آدم نيست!

شايد وقتي اينجا رو ميخونين بگين اين بابا چرا هذيون ميگه! خب بالاخره هرکس تو يک دوره مجازه هذيون بگه نه؟!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, January 08, 2006

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, January 04, 2006

يک سوال

ميگم ايني که ميگن کلمه عسل و جيگر فيلتر شده شوخيه يا جدي؟؟؟
آگه درست باشه بايد سريال شبهاي برره هم فيلتر بشه چون مدام کلمه منحط و مبتذل جيگر!! مورد استفاده واقع ميشه!! راستي برخورد با جيگرکيهاي ميدون بهمن فراموش نشود! قابل توجه مسئولين مربوطه!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, January 02, 2006

باز هم يك رخداد غم‌انگيز ديگر!

خبر كوتاه بود! در شامگاه نخستين جمعه‌ي زمستان، يعني دومين روز دي‌ماه 1384، در تلاشي غرورآفرين و مشاركتي كم‌نظير! سرانجام پرسنل نيروي انتظامي، محيط‌بانان سازمان حفاظت محيط‌زيست و مأمورين آتش‌نشاني تبريز با كمك ديگر نيروهاي مردمي و در حضور مسئولين قضايي و دامپزشكي، اصحاب مطبوعات و دوربين‌هاي تلويزيوني موفق شدند، يك خرس قهوه­اي نادر را كه از شدت گرسنگي و سرما خود را از جنگل‌هاي ارسباران به حومه‌ي شهر تبريز رسانده بود، با شليك چند گلوله از پاي درآورند؛ جدالي كه بيش از 8 ساعت به طول انجاميد!! تأسف‌آورتر آنكه مسئولان سازمان حفاظت محيط زيست ايران مي‌گويند: « اين سازمان تمام راه‌ها را پيش از کشتن خرس رفته و همه‌ي تلاش خود را برای زنده‌‌گيری خرس انجام داده، اما موفق نشده است! به گفته‌ي آنان، در سراسر ايران تنها ده قبضه سلاح بيهوش ‌کننده وجود دارد که هيچکدام از اينها در استان آذربايجان شرقی که محل وقوع حادثه بوده، وجود نداشته و از آنجا که حمل اسلحه‌ي بيهوشی با هواپيما ممنوع است، امکان انتقال آن با هواپيما وجود نداشته وگرنه زنده‌گيری خرس امکان‌پذير می‌شده است.»

به نقل از بلاگ مهار بيابان زايي

فكر ميكنم به اندازه كافي گويا باشه و هيچ احتياجي به توضيح نيست!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, January 01, 2006

مشکل

نميدونم چرا بعضي وقتها طوري رفتار ميکنم که ۱۸۰ درجه با تمايل و خواست قلبيم تفاوت داره ، با افرادي ميگم و ميخندم در حاليکه دوست دارم سر به تنشون نباشه و با بعضيها چنان خشک و سرد و گاهي زننده برخورد ميکنم در حاليکه اصلا ازشون بدم نمياد.
چند وقت به اين نتيجه رسيدم که مشکل عمده من تو برخورد با آدمها اينه که بلد نيستم احساساتم رو درست و بموقع بکار ببندم و شايد اين مسئله روزي بزرگترين ضربه رو به من بزنه.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, December 21, 2005

شب چله

امشب شب چله است ،طولاني ترين شب سال.
شبي که در درازاي تاريخ ايرانيها و کلا همه آريايها اون رو جشن ميگرفتن. شبي که اعتقاد داشتن با پايان يافتن اون و دميدن سپيده ايزد مهر يا ميترا زاده ميشود و روشبي بر تيرگي برتري ميگيرد.شب چله يکي از مهمترين آئين ايرانيست که در طي قرون با شدت و ضعف هميشه برگزار ميشده و جزو معدود جشنهاي ايرانيهاست که هنوز با حفظ روح اوليه بر پا ميشود. بسياري از آئين اصيل ايراني مانند جشن سده و مهرگان ويا تيرگان ديگه اون فراگيري سابق رو ندارن و کم کم در حال محو شدن هستن اما شب چله به مانند نوروز و چهارشنبه سوري همچنان با قوت تمام گرامي داشته ميشود . بجز در ايران در قفقاز و قسمتهاي از ترکيه ،تاجيکستان و افغانستان و بعضي مناطق پاکستان برپا ميشود و آئين اين جشن با کمي تفاوت تقريبا يکسان برگزار ميشود يعني در همه جاي ايران فرهنگي.
اوج برگزاري اين مراسم در هنگام حکومت اشکانيان بوده که آئين مهر پرستي در ميان ايرانيان رواج بسيار داشته و به توسط پارتي ها به ميان روميان رفت و قبل از ظهور مسيحيت در اروپا طرفداران بسيار داشته و بعدها در دين مسيحيت نفوذ کرده است. در دوران پيش از اسلام در چنين شبي مردم آتش روشن ميکردند و تا سپيده در کنار آن به رقص و پايکوبي ميپرداختند همچنين يک درخت به نشان زندگي و سبزي تزئين ميشده است بعدها اين آئين در ميان اروپائيان نفوذ کرد و با اينکه کليسا صريحا پنجم ژانويه را روز تولد مسيح ميداند اما جشن چله با نام روز تولد مسيح جايگزين آن شد با اين تفاوت که بر اثر يک اشتباه از ۲۱دسامبر به ۲۵ دسامبر منتقل شد و امروزه با نام جشن کريسمس با همان درخت سبز برپا ميشود. اين جشن با اين فرم از قرن چهارم ميلادي در ميان مسيحيان برگزار ميشود. نام يلدا از ريشه زبانهاي سرياني و به معني تولد است يعني همان تولد ايزد مهر. مهر يعني ايزد خورشيد و روشنايي وبه معناي عهد و پيمان است .در تمام حجاريها وقتي يک شاهنشاه مقام خود را به شاهنشاه ديگري تفويض ميکند و يا شاهنشاه مقام خود را از اهورمزدا دريافت ميکند به صورت حلقه مهر ميباشد. در طاق بوستان و نقش رجب اين مسئله به خوبي ديده ميشود.

شب چله و زاده شدن مهر و روشنايي بر شما خجسته باد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, December 19, 2005

بيست و سه سال گذشت...

صبح آن روز پاييزي پزشک پس از آخرين معاينه گفت شايد طلوع روز ديگري در کار نباشد، پدر خانواده ميدانست اما سکوت کرده بود چون چيزي براي گفتن نداشت. همه خانواده دور مادر جمع شده بودند ، فضاي دلتنگي حاکم بود همه رفتن را احساس کرده بودند، مادر اما از روزهاي قبل بهتر بود و لبخند از لبانش محو نميشد شايد او نيز ميدانست که آخرين روز است ،تمام اندام هايش از کار افتاده بودند حتي زبانش از گفتار باز ايستاده بود و فقط دست راستش روي کاغذ حرکت ميکرد و از ميان خطوط کلامش را بيان ميکرد.
درست در لحظه غروب آفتاب ، آفتاب زندگيش به آرامي غروب کرد و لبخند بر لبانش خشکيد.
او آرام و معصومانه در حاليکه سايه لبخند هنوز بر لبانش بود به خواب ابدي فرو رفته بود.
اين خشت اول ديوار بود...

از آن روز هرگز پاييز را دوست نداشته ام.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, December 17, 2005

دو مسافر

امروز دو تا مسافر داشتيم...
يکي اخوي اوسط که از ديار فرنگستان يعني بلاد بريتاني سوار برکشتي هوايي به ممالک محروسه بازگشته و ديگري ني ني کوچولوي که از اون دنيا اومده و هنوز براش اسم نذاشتيم و خلاصه کمي دوربرمون شلوغه ! در حال حاضر دنبال اسم برا اين ني ني خانم هستيم که با حرف پ شروع بشه، که هم زيبا و کوتاه باشه و هم اصيل و ايراني. بهر حال بازم عمو شدم و دارم کم کم پير شدن رو درک ميکنم!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, December 12, 2005

روز بيست يکم آذر ماه ، روز نجات آذرابادگان

حدود ۵۹ سال پيش توطئه تجزيه ايران و جدا کردن آذرآبادگان با قيام مردم شهر تبريز و حرکت قواي دولتي خنثي شد و امثال خائنان و وطن فروشاني چون پيشه وري و غلام يحيي دانشيان و محمد بي ريا راه فرار به سمت کشور ارباب خود يعني شوروي پيش گرفتند. امروز نيز عده اي با اشاره و حمايت دشمنان ايران در اينسو و آنسو فعالند و چشم طمع به خاک ايران دوخته اند گاهي درقالب چهرگانها و گاهي در قالب تلويزيون گوناز خودي نشان ميدهند شايد بتواند از ناآگاهي و اختلاف و فرصتها سود ببرند اما تا زماني مردم به هويت تاريخي خود آگاه باشند چيزي جز شکست نصيبشان نخواهد شد پس تنها راه مبارزه با اين قماش خود فروختگان و وطن فروشان ، چيزي نيست جز آگاهي و اگاهي و آگاهي.
حالا بروند از امثال الهام علي اف ها و ديگران که منافع خود را در تجربه اين آب و خاک ميبينند پول و امکانات بگيرند و شب روز رو به قبله باکو و آنکارا نماز گزارند و زهتاب را تا حد پيامبري بالا ببرندو پشت افرادي مانند چهرگاني بياستند و تاريخ جعل کنند و داستان سرايي کنند اما بدانند تا خون ستارخان و باقرخان و بابک خرمدين در رگهاي ماست همانگونه پيشه وري ها و بي ريا ها و غلام يحيي ها آرزوي تجزيه آذرآبادگان را با خود به گور بردنند چهرگاني هاو زهتاب ها نيز به گور برده و خواهند برد.

پي نوشت
مطلب سال پيش با همين عنوان
مطلب دو سال پيش با همين عنوان
حدود و ثغور آذربایجان در دوره‌ی اسلامی
زبان آذربایجان

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Friday, December 02, 2005

راه را آغاز مي کنيم با اميدها و روياهايمان،
در حاليکه سرانجام
حقيقت از توقعات روياهايمان بسي فراتر ميرود...




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, November 29, 2005

تضاد از تفکر تا عمل

خيلي بده که آدم پيش خودش مدرن فکر کنه ، سنتي عمل کنه و سنتي جواب بگيره و نتيجه عمل با انديشه مدرن تحليل کنه!
اين تضاد و پارادوکس چيزيست که کم وبيش گريبانگير ماست!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, November 27, 2005

هر چند که رنگ و بوي زيباست مرا ***** چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که طربخانه خاک ***** نقاش ازل بهر چه آراست مرا




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Thursday, November 24, 2005

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, November 22, 2005

دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر ***** که از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما ***** گفت آنکه يافت مي نشود آنم ارزوست




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, November 20, 2005

هميشه خرد را تو دستور دار **** بدو جانت از ناسزا دور دار




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, November 16, 2005

کريستف کيسلوفسکي

او سعي در سه گانه ماندگار خود يعني آبي سفيد و قرمز دو اصل را که به آن اعتقاد دارد بيان کند
-برابري يعني ارضاء حس انتقام جويي
- اساس شکلگيري شخصيتي انسانها حس حقارت آنهاست
من دوران دانشجويي اين سه گانه رو ديدم به لطف يکي از دوستان فرصتي دست داد تا اين مجموعه رو با فرمت دي وي دي با زير نويس فارسي و بدون سانسور ببينم ، بازم تاثير فيلم روم شديد بود! بقول بروبکس خون دماغ شدم!!! واقعا کار معرکه ايست و آخرين کار اين کارگردان بزرگه چون يکي دو سال بعد از ساخت مجموعه درگذشت .

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, November 02, 2005

خبر!!

اخبار حوادث از صداو سيما: طي يکسري عمليات پليسي در ايتاليا چهار شبکه اينترنت!! که به کار تجارت و سوءاستفاده جنسي از کودکان اشتغال داشتند متلاشي شدند!!!

توضيح : اعضاي احتمالي اين باند شمال يک سرور رکمانت اينتل، يک روتر سري شش هزار بهمراه يک وب سرور آپاچي و سيستم عامل لينوکس!!!

جون خودم يکسري نابغه و دانشمند و دکتر!! در صدا و سيما جمعند!! خبرهاي توپ ميدن و سريالهاي مشتي ميسازن!!(شامل انواع آقا قندي هاو آقا هاشم ها و غيره...). من که واقعا لذت ميبرم جا داره از همينجا و از صميم قلب سپاس و قدرشناسيم رو به محضر مديريت محترم صدا و سيما تقديم کنم!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, October 30, 2005

حکايت خودپرداز و شبکه شتاب!!!

من همينجا از مسئولين محترم بانکها و بانيان شبکه شتاب و سيستم خودپردازهاي مربوط نهايت سپاس و قدرداني رو بواسطه اينکه اينهمه در فکر خدمت به مردم هستند اعلام ميکنم!!! اميدوارم پروردگار بتمام رفتگان و نرفتگانشون رحمت کنه!!
چند روز پيش در راه برگشت بخونه برام مشکلي پيش اومد و پول لازم شدم شديد و دست انداختم تو کيفم رو نگاه کردم ديدم چهارتومن بيشتر همرام نيست بنابر اين تو مسير به اولين خودپردازي که رسيدم واستادم تو صف تا پول بگيرم، شايد پنج نفر جلوم بودن که هرکدوم فکر کنم دويست تومن برداشت کردن!!! نوبت من که شد کارت رو تو دستگاه وارد کردم ديدم ميگه بعلت مشکل در مرکز برقراري ارتباط ممکن نميباشد!! نفر پشت سرم که پسر جوني بود گفت آقا کارتت ماله کدوم بانکه؟؟ گفتم تجارت ! گفت بانک صادرات تا پنجم برج فقط به کارتهاي خودش و بانک ملي سرويس ميده!!! خلاصه سلانه سلانه راه افتادم که به بانک ديگه اي برسم اوليش بانک ملي بود که زده بود تا اطلاع ثانوي از دادن سرويس به مشتريان معذوريم! اونطرف خيابان بانک کشاورزي بود گفتم حالا اگه با کارت بانک تجارت مشکل داشت از کارت مهر ،که ماله خودشونه استفاده ميکنم. رفتم و ده دقيقه اي صف وايستادم تا نوبتم بشه ، کارت تجارت رو که وارد کردم با همون صفحه آبي مواجه شدم!!! وکلي پوزم کش اومد! کارت مهر وارد کردم وقتي پسورد و مبلغ رو وارد کردم!! ناگهان ديدم اين پيام تو صفحه ظاهر شد که بدلايل امنيتي کارت شما ضبط شد!! اصلا ديگه داشتم قاط ميزدم !! شانس آوردم که چند نفر تو شعبه مشغول اضافه کاري بودن ، خلاصه بعد از کلي در زدن و ايما اشاره يکي اومد در باز کرد و موضوع رو گفتم کارت شناسايي خواست و بعد کارت رو پس داد گفتم چرا اينطور شد گفت حتما پسورد رو اشتباه زدي! گفتم تا اونجا که يادم دوباره سوال ميکنه اونم تا سه بار آگه اشتباه بعد کارت ضبط ميکنه!! گفت نه حتما کنار موبايل گذاشتي خراب شده ! منم تو فکر بودم که شايد اينکار کردم! که ديدم داد يک خانمه دادش رفت هوا که آقا کارت منو گرفت !!‌ ماله اونم همون دفعه اول گرفته بود! خلاصه کارمند بانک گفت حتما دستگاه مشکل داره و رفت قطعش کرد!! بازم از رو نرفتم پياده راه افتادم دنبال بانک تجارت! بعد چند دقيقه پياده روي رسيدم به يک خودپرداز بانک تجارت که ديدم هم کار ميکنه هم کسي جلوش نيست کلي خوشحال شدم رفتم که پول بگيرم ديدم پول نداره!!!
در نتيجه هم از رو رفتم هم پوزم خورد و هم کلي دچار افسردگي مزمن شدم و بحالت لشگر شکست خورده برگشتم سمت خونه!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, October 22, 2005

لرد بايرون ميگويد: براي پيشرفت سه چيز لازم است ، اول پشتکار ، دوم پشتکار و سوم پشتکار!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, October 18, 2005

تعطيلي نيمه رسمي

گمونم دو ماه شد كه مطلبي پست نكردم، حقيقش يك مدت هست كه حس و حالش رو ديگه ندارم البته بعضي وقتا چيزهايي به ذهنم ميرسه كه بنويسم ولي پاي كيبرد كه ميرسم ته ميكشه و بيخيالش ميشم!
اين وسط كلي حوداث و اتفاقات هم افتاد كه منو برا مدتي از فضاي وبلاگ خوني و وبلاگ نويسي خارج كرد. بگذريم بالاخره تصميم گرفتم كه نزارم تا مدتي چراغ اينجا خاموش شه بنابر اين بازم مينويسم حالا تا بعد ببينم چي پيش مياد!

پفك جايزه جواب يك سوال!!!

امروز پشت ميز كارم نشسته بودم كه يكي از مدير پروژه هامون كه مردي حدودا 45 ساله وارد شد، اومد بالاسرم اولش كلي احوالپرسي و اين داستان يكدفعه يك قيافه جدي بخودش گرفت و گفت: "ببين يك سوال ازت ميپرسم كه اگه جوابش رو بگي ميفهمم كارت واقعا درسته ، يا نه اصلا ...." يك چند لحظه مكث كرد و گفت:" بهت جايزه ميدم ، چهارتا پفك ميخرم!!!"
يك لحظه همچين حالم گرفته شد!! احساس كردم كه يك بچه شش ساله شدم كه با پفك دارن سرم رو گول ميمالن!! كلي به شخصيتم توهين شد!!!
خلاصه جوابش رو دادم ، اونم كلي خوشحال شد چون ظاهرا خانومش كلاس كامپيوتر ميره و استادشون يك سوال داده و گفته هركي جواب رو بياره من نمره كامل بهش ميدم. خلاصه فعلا رفته برام چهار تا پفك بخره !!!

كسي سوالي چيزه نداره؟!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, October 02, 2005

جشن مهرگان بر همه ايرانيان خجسته باد

روز مهر از ماه مهر مصادف است با جشن مهرگان ، و يکي از باستاني ترين جشنهاي ايراني ميباشد ايرانيان از دوران باستان اين روز را جشن مي گرفتند زيرا نشانه پايان يک فصل (تابستان) و شروع فصلي ديگر (زمستان) بود.و اين رسم از زمان پيش از رواج آئين زرتشتيگري در ايران رواج داشته است ولي امروز متاسفانه به غلط رسم و جشني زرتشتي محسوب ميشود اگرچه بعدها اين رسم بعدها وارد آيين زردشتگري شد.اين جشن بعد از نوروز داراي بيشترين اهميت بوده است. مهرگان از روز مهر شروع ميشده و به مدت شش روز ادامه داشته است . گفته ميشود ايرانيان در چنين روزي به رهبري کاوه بر عليه ضحاک قيام کردند و بعد از شکست او فريدون را به پادشاهي برگزيدند.اين جشن در زمان هخامنشيان و پيش از آنها رواج داشته و در چنين زماني شاهان به زيردستان و پادشاهان محلي هداياي ميدادند.بعدها در زمان ساسانيان بر عظمت اين مراسم افزوده شد به طوري اهميت آن با نوروز يکسان شد. شاهنشاه ساساني در چنين روزي به ميان مردم مي آمد وبا آنان همسفره و همخوراک ميشد .بعد از ورود اسلام به ايران اين مراسم همچنان به قوت خود باقي بود بطوري که گزارشهاي مختلفي در مورد برگزاري اين مراسم در دربار سامانيان وجود دارد.با ورود مغول وبروز فقر وافسردگي و سپس رواج صوفگري در ميان ايرانيان از اهميت آن کاسته شد و با شکلگيري حکومت صفويه در ايران به کلي ز برگزاي آن ممانعت به عمل آمد زيرا سلاطين صفوي آن را از رسوم زردشتيان مي شمردندو خود را سلطان مسلمين ميدانستند .ظاهرا اين برخورد در زمان قجرها نيز به شدت دنبال ميشده است.اما امروزه ما ميدانيم که اين مراسم از ديرباز ميان ايرانيان چه پيش از اسلام و چه بعد از ان رواج داشته است و برگزاري آن توسط زردشتيان هيچ ربطي به آيين زردشتيگري ندارد.
خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, August 30, 2005

داستان سرايش شاهنامه (۲)

آغاز سرايش توسط فردوسي
فردوسي در ابتدا براي سرايش شاهنامه ترديد دارد:
دل روشن من چو برگشت از اوى ****** سوى نامه خسروان كرد روى‏
كه اين نامه را دست پيش آورم ****** ز دفتر به گفتار خويش آورم‏
بپرسيدم از هركسى بيشمار ***** بترسيدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسى ****** ببايد سپردن به ديگر كسى
فردوسي در سال ۳۷۰ بعد از خوابي که ميبيند شروع بکار ميکند و در اينراه ظاهرا مشوقاني داشته است:
به شهرم يكى مهربان دوست بود ****** تو گويى كه با من به يك پوست بود
مرا گفت خوب آمد اين راى تو ****** به نيكى خرامد مگر پاى تو
گشاده زبان و جوانيت هست ****** سخن گفتن پهلوانيت هست
شو اين نامه خسروان باز گوى ****** بدين، جوى نزد مهان آبروى
از جمله منصور بن محمد بن عبدالرزاق معروف به اميرک منصور پسر ابو منصور حاکم پيشين توس وي را تشويق کرده و شاهنامه ابومنصوري را در اختيار او قرار داده:
بدين نامه چون دست بردم فراز ****** يكى پهلوان بود گردن فراز
جوان بود و از تخمه پهلوان ****** سخن گفتن خوب و طبعى روان
مرا گفت كز من چه بايد همى ****** كه جانت سخن برگرايد همى
به چيزى كه باشد مرا دسترس ****** برآرم نيارم نيازت به كس
همى‏داشتم چون يكى تازه سيب ****** كه از باد برمن نيامد نهيب
اما ظاهرا اين شاهزاده دلير و ايراندوست سرنوشت تلخي داشته ، وي ابتدا در سال ۳۷۷ در هنگامه جنگهاي خراسان در نيشابور اسير ميشود و بعدها به بسال ۳۸۷ بفرمان سبکتگين ويا 389 بفرمان محمود گردن زده ميشود، البته تاريخ گرديزى تصريح دارد كه در همان سال سيصد و هشتاد و نه هجرى اميرك منصور در زندان كشته مى‏شود.
چنان نامور گم شد از انجمن ****** چو از باد سرو سهى در چمن (يا از چمن)
ستم باد بر جان او ماه و سال ****** كجا بر تن شاه شد بدسگال
بنا به گفته خود فردوسي شاهنامه در 25 اسفندماه سال 400 هجري به پايان رسيده است:
سر آمد كنون قصه يزدگرد ****** بماه سپندار مَذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار ****** كه من گفتم اين نامه شاهوار

آيا فردوسي براي محمود شاهنامه را سروده است؟
فردوسي سرايش شاهنامه را در حدود سال 370 آغاز كرده و در آن هنگام محمود بيش از ده سال نداشته است براي اولين نام محمود زماني برده ميشود كه در سال ۳۸۴ بهمراه پدرش سبكتگين بدستور امير ساماني مامور سركوب ياغيان خراسان ميشود كه در آن هنگام حدود 24 سال داشته است بنا به گفته خود شاهنامه در آن زمان اولين تدوين شاهنامه تمام شده بود است و در سال ۳۸۷ بعد از مرگ سبکتگين بين فرزندان او اختلاف مي افتد تا اينکه سرانجام محمود در سال ۳۸۹ برادران خود را سرکوب ميکند و قدرت را بدست ميگيرد، بنابر اين با در نظر گرفتن زمان وقوع وقايع اصولا اينکه فردوسي بدستور محمود غزنوي سرودن شاهنامه را شروع کرده باشد مردود است. ظاهرا ابوالعباس فضل بن احمد اسفرايني که تا سال ۴۰۱ وزير محمود بوده در هنگام پايان شاهنامه از فردوسي خواسته است برا اينکه اين اثر بزرگ از بين نرود انرا به محمود تقديم کند تا از دستبرد تاريخ در امان باشد ولي فردوسي در اين مورد ترديد داشته و زماني به اينکار اقدام کرده که ميمندي رقيب اسفرايني که بشدت مذهبي بوده و تمام مخالفان خود با اتهام قرمطي بودن از ميان برميداشته وزير بوده و بشدت با شاهنامه مخالفت کرده است. در سال ۴۰۴ اسفرايني اعدام شده و بايد شاهنامه در حدود ۴۰۱ تا ۴۰۴ بدربار محمود رسيده باشد، گفته ميشود فردوسي بجرم دگرانديشي و قرمطي بودن تحت تعقيب قرار گرفته و احتمالا در اواخر عمر بسمت مازندران گريخته است. بهر صورت او در پايان عمر بشدت فقير بوده و حتي گفته ميشود وي در سال ۴۱۱ يا ۴۱۶ در اوج فقر و گرسنگي درگذشته است. در هيچ منبع تاريخي اينکه فردوسي به ملاقات محمود رفته باشد ذکر نشده و اولين با در مقدمه شاهنامه بايسنقري اين داستان موهوم ذکر ميشود! بعدها بسياري ديگر با توجه بهمين ماخذ اين داستان را بشکلهاي مختلف ذکر کرده اند.

آيا شاهنامه موجود دقيقا همان شاهنامه سروده فردوسي ميباشد؟
با اطمينان کامل ميتوان گفت نه!
در شاهنامه ابياتي وجود دارد که نوع لحن گفتاري و ترکيب جمله بندي آن کاملا با لحن و ترکيب بندي استاد توس متفاوت است ، بعضا لغاتي ديده ميشود که در زمان فردوسي رايج نبوده است و بنابر اين او نميتوانسته از اين لغات استفاده کند! ابيات بسياري در ستايش محمود وجود دارد تحت عنوان شاهنشاه! در حاليکه محمود امير خراسان بوده و براي تاييد حکومتش از خليفه اي بغداد حکم دريافت کرده است و هميشه خود را امير خراسان ناميده است بنابر فردوسي با توجه به آشنايي دقيق با تاريخ ايران و شاهنشاهان باستاني نميتوانسته محمود را با اين عنوان بنامد. در شاهنامه فردوسي قسمتي وجود دارد تحت عنوان پادشاهي اسکندر که سراسر ستايش از اوست در حاليکه استاد توس او را در جاي ديگر با عنوان اسکندر گجستگ يا ملعون مينامد! استاد هرجا ميخواهد دشمنان ايران را نام برد حتما از اسکندر ذکر نام ميکند بر اين پايه اين قسمت از شاهنامه کار افزايندگان است. بسياري از لغات در معناي بجز معناي که در زمان استاد رايج بوده بکار برده ميشود و بسياري اسامي مناطق با نامهاي که بعد از زمان استاد رايج شده و يا بغلط ذکر ميشوند! بنابر اين تمام اين قسمتها افزوده اند.مثلا در جاي شهر استخر ذکر ميشود و در جاي صطخر!! در بعضي حاها جهت هاي جغرافياي به غلط ذکر ميشوند! بسياري از قسمتها نيز بدلايلي کاملا نامعلوم و بسليقه نسخه برداران و افزايندگان حذف شده اند! بهمين دليل چنديست که پژوهندگان شاهنامه دست به تصحيح آن زده و به پاکسازي ان از اضافات مشغولند در اين ميان استاد خالقي مطلق ( آلمان) و استاد جنيدي( تهران بنياد نيشابور) پژوهشهاي گرانسنگي انجام داده اند .

در پايان شاهنامه تنها يک کتاب شعر يا تاريخ يا داستان رزم و بزم شاهان نيست بلکه آينه تام نماي فرهنگ ايران است که بدرستي بسياري از پژوهندگان تاريخ و فرهنگ ايران معتقدند اگر شاهنامه نبود شايد امروز زبان پارسي بدين شکل وجود خارجي نداشت. استاد توس تنها يک شاعر نبود بلکه مردي وطن دوست و در عين حال استراتژيست بود که ميدانست آنچه از ايران دفاع ميکند لشگر و سپاه نيست بلکه فرهنگ و زبان نگاهبان هميشگي ملت و سرزمين ايران خواهد بود.

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, August 28, 2005

داستان سرويس ما

آقا نميدونم کجا و چه گناهي مرتکب شديم که الان دو سالي هست که من وگروهي از همکاران که تو يک مسير هستيم به غضب و نفرين دچاريم و يک راننده سرويس آدم حسابي گيرمون نمياد!
ميگين چرا؟ الان خدمتتون ميگم:
اولين راننده سرويس ما يکمي احساسات فمينيستي داشت و کلي ما اقايون سر اين موضوع دچار مشکل بوديم! داستان از اين قرار بود که تو مسيري که ميومديم آگه خانمي سرجاش نبود آقاي راننده ترمز ميکرد و منتظر ميشد تا خانمه خرامان خرامان بياد و سوار شده و تا نآميد نميشد و جا داشت صبر ميکرد بعد از که ديگه دير ميشد راه ميافتاد تا اينجا اشکالي نداشت ولي نوعي ديگري از رفتارش با آقايون آزار دهنده بود اونم اين بود که تا جايي که ميتونست آقايون رو جا ميذاشت!! يعني اگه زماني که سرويس ميومد تو اونور خيابون بودي و با يکي دو ثانيه مکث راننده به سرويس ميرسدي پاش رو چنان رو گاز ميذاشت که حتما جا بموني!! اگه کسي از همکاران هم ميديد و صداش ميکرد سعي ميکرد خودش رو به نشنيدن بزنه و از اونجا رد شه!! وقتي هم اعتراض ميکردي که فلاني چرا صبح منو جا گذاشتي با غرولند مگفت که خوب کمتر بخواب مگه مجبوري؟! اگه کمي زودتر بلند شي مشکلت حل ميشه و اينحرفها!!
خلاصه اين راننده رفت و نفر بعدي که اومد همين مشکل به نوعي ديگه داشت يعني بين خانم وآقا فرقي نميذاشت و آگه از ريخت و رفتار کسي خوشش نميومد تا جايي که ميتونست طرف رو اذيت ميکرد !! که مثلا اينجا نايست برو جلوتر يا بهانه هاي ديگه، جا گذاشتن که عادي بود!
اين بابا هم رفت نفر بعدي اومد!! چشمتون روز بد نبينه راننده بعدي فکر کنم تازه اومده بود ايران و سر تيم راننده هاي ماشينهاي کمپاني مکلارن و فراري بود!! با چنان سرعتي حرکت ميکرد که براي سوار شدن بايد شهادتين ميگفتي و طي عمليات انتحاري ميپريدي جلو ماشين و تمام قد جلوش رو ميگرفتي وگرنه قطعا جا ميموندي!!! تازه اگه عمرت بدنيا بود و بخت يارت و سوار ماشين ميشدي تا زماني که بمحل کار برسي دو تا سکته و يک وعده دستشويي!!! از شدت ترس و وحشت رو شاخش بود!! خوابيدن که عمرا!! عجب توقعات بيجاي داريد شما! تازه بعضي از همکاران با مکانيک سر کوچه شون قرارداد بسته بودن براي سرويس و آچارکشي هفتگي! چون تصور کنيد با ميني بوس فيات با اون کمکاش و نحوه رانندگي راننده سرويس ما آگه دست و پاتون ميشکست عادي بود! با دوستان صحبت کرده بوديم حرکتي دوست و آشناي داره که مبتلا به سنگ کليه هستش بياد پيش ما تضميني سنگ رو دفع ميکنيم!!! يک بار ديگه من داغ کردم بهش گفتم اين چه وضعشه مگه ما تو مسابقه فرمول يک شرکت کرديم؟ جواب داد که من يک پولي ميگيرم تا صبح ساعت فلان از بهمان جا حرکت کنم و تو مسيري که مشخص کردم برم شرکت ، اگه کسي بود سوارش ميکنم اگه جا موند هم مشکل خودشه!‌ دير نبايد برسم ولي اگه زود رسيدم بهتر خودم!!!
با اين جواب منطقي آقايه راننده من عذر خواهي کردم ازش چون فکر ميکردم اين سرويس گرفتن که ما برسونه و و مهم رسوندن ماست نه دير زود شدن !! و کلي از اين طرز فکر غلط خودم شرمنده شدم!
بالاخره با توجه به اينکه هر اومدي رفتي هم داره اين يارو هم رفت و راننده ماماني جديد ما اومد ...
از اون مردهاي مسن دوست داشتني که هم رو دختر و پسر خودش ميدونه و ميخواد همه رو بسلامت بمقصد برسونه .... ولي يک مشکل هست ...
اونم اينه که کمي البته کوچولو اختلال حواس و نسيان يا فراموشي داره طوري که هر خانم و آقاي تو مسير ميبينه ميخواد سوار کنه و هي بايد بهش توضيح بديم که اين مثلا همکار ما نيست يا اون همکار ماست تازه مسير هم يادش ميره !! من موندم چطوري ميره خونشون!! بعد چند روز هي ميپرسه از اينور برم يا اونور!! تازه بعضي وقتا تو ذهنش چيزي جرقه ميزه و مثلا ميپرسه ما اون آقارو که فلان جا واميسته سوار کرديم؟ و خود طرف بايد از اينور بگه آره بابا من هستم!!!
بچه ها ميگفتن بريم اعتراض کنيم که عوضش کنن گفتم نه تو خدا!! به چند دليل مهم اول اينه که معلوم نيست با اين روند نفر بعدي چطوري باشه!! بعدم که با اين بابا حداقل از سرويس جا نميمونيم چون حداقل نگران هست که مارو سوار کرده يا نه!!!
خدا عاقبتمون بخير کنه!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, August 23, 2005

داستان سرايش شاهنامه (۱)

به نام خداوند جان و خرد ****** كزين برتر انديشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جاى ****** خداوند روزى ده رهنماى‏
خداوند كيهان و گردان سپهر ****** فروزنده ماه و ناهيد و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است ****** نگارنده برشده گوهر است

فردوسي که بوده است؟
نامش حسن يا منصور فرزند علي و به ابوالقاسم فردوسي معروف بود است. او از طبقه دهگانان ( دهقانان) بوده است دهگان به گروهي از نجيب زادگان ايراني اطلاق ميشده که داراي املاک بوده اند واز محل درآمد آن ميتوانستند زندگي آبرومندي داشته باشند ، او احتمالا در ۱۳ ديماه سال ۳۲۳ يا ۳۲۹ بدنيا آمده است. در مورد معلومات او بنظر ميرسد زبان پهلوي را ميدانسته (به گفته خود شاهنامه) بدانشهاي زمانه خود از جمله حکمت وفلسفه و رياضي و نجوم و موسيقي آشنايي داشته و احتمالا تحت تاثير جنبشهاي فکري ايرانگرايانه زمانه خود گرفته است.

تاريخ سرايش شاهنامه
اولين بار در زمان اشکانيان و يا ساسانيان ( دقيقا مشخص نيست) کتابي بنام خوتاي نامگ که تاريخ شاهان بوده نوشته شده است بعدها در زمان خليفه عباسي منصور دوانيقي بدست روزبه دادويه معروف به عبدالله مقفع از پهلوي به عربي ترجمه شده تحت عنوان سير المولک فرس ( ظاهرا روزبه در ۳۸ سالگي بدستور خليفه بجرم زنديقي بطرز فجيعي اعدام شده است ).ظاهرا کساني ديگري به خداي نامه ها در همان زمان دسترسي داشته اند و در کتابهاي خود آنرا مورد استفاده قرار داده اند براي ذکر تاريخ باستان.
احتمالا در سال ۳۲۴ تا ۳۳۰ بنا به دستور ابومنصور محمد بن عبد الرزاق پور بابك خراساني حاکم توس ،ابو منصور معمري وزير شروع به جمع آوري خداي نامه ها ( خوتاي نامگ) ميکند در اين کار چهار موبد زرتشتي وي را ياري دادند شآخ ازهري از هرات ، يزدانداد از توس ، ماهوي خورشيد از نيشابور و شادان پورزين از سيستان .بيقين ميدانيم که منبع آنان خداي نامه هاي به زبان پهلوي يا اوستايي بوده است که به نثر دري برگردانده شده است و بنام شاهنامه ابومنصوري معروف است و امروزه فقط مقدمه اين شاهنامه بدست ما رسيده است. در حدود سال ۳۴۶ تا 350 جمع آوري اين شاهنامه به پايان رسيده است .
فردوسي در اين مورد در ابتداي شاهنامه ميگويد:
يكى پهلوان بود دهقان نژاد ****** دلير و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست ****** گذشته سخنها همه باز جست‏
ز هر كشورى موبدى سالخورد ****** بياورد و اين نامه را گرد كرد
بپرسيدشان از نژاد كيان ****** وزان نامداران فرّخ گوان‏
كه گيتى به آغاز چون داشتند ****** كه ايدون بما خوار بگذاشتند
چه گونه سر آمد به بد اخترى ****** بر ايشان همه روز گند آورى
در سال ۳۵۱ ابو منصور حاکم توس در جنگ با خاندان سيمجوري کشته شده و بعدها دقيقي در سال ۳۶۵ شروع به نظم کشيدن شاهنامه کرده است او که بشدت به آئين زرتشتي تعصب ميورزيده شاهنامه را از پادشاهي گشتاسب که همزمان با پيامبري اشو زرتشت آغاز کرده است ظاهرا وي بشدت مغرور و تندخو بوده و بهمين دليل در سال ۳۶۶ يا ۳۶۸ بدست غلامش کشته شده است ، فردوسي به اين مسئله اشاره کرده و براي او طلب آمرزش کرده است. دقيقي بيش از هزار بيت سروده که فردوسي آنها را در قسمت پادشاهي گشتاسب گنجانيده و مورد استفاده قرار داده .

ادامه دارد




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, August 15, 2005

سيل در گلستان

در طي ساليان اخير اين دومين باريست که سيل منطقه گلستان را هدف آماج حملات بيرحمانه خود قرار ميدهد اگرچه اينبار مسئولين ستاد حوادث غير مترقبه از قبل هشدار داده بودند ولي با اين همه حدود چهل نفر از هموطنان ما جان خود را از دست دادند اما در مقايسه با سيل قبل تلفات و خسارات بمراتب کمتر بود. من حدود چهار سال از بهترين دوران جواني خود رو تو اين منطقه گذرونم و به خاطر رشته تحصيليم وجب به وجب منطقه رو متر کردم ، وقتي اخبار چندين حوادثي ميشنوم چيزي به ذهنم نميرسه جزو سو مديريت و بهره وري بيرحمانه از طبيعت! اگه با پوشش گياهي منطقه اشنا باشيد حتما ميدونيد اون منطقه بر خلاف برخي اظهار نظرها در گذشته اصلا سيل خيز نبوده و اصلا در حافظه مردم منطقه سيل به اين وسعت بخاطر سپرده نشده.
در طي ساليان اخير به خاطر ديد کاملا غير تخصصي به موضوعات مانند حفاظت خاک و مرتعداري و دفاع از حريم جنگلها و نگهداري اونها و آبخيزداري ، مديريت در حوضه هاي مورد نظر خيلي خيلي بدتر از افتضاح بوده!! کافيه پا در دل چند تن از پژوهشگراني (دکترکيابي و دکتر آقاخاني) که بطور دائم تغييرات رو در اين منطقه زير نظر دارن بشينين تا بيبنين فاجعه و افتضاح کلماتي نيستن که بتونن واقعيات رو بيان کنن!!! پارک ملي از نظر تنوع زيستي و بيومس هفتمين پارک طبيعي دنياست اما ميخوام بدونم مردم کشورمون چي در موردش ميدونن؟؟ مديرانمون چي؟؟ چي سياستهاي براي نگهداري از اين مناطق انجام شده؟؟ اصلا سياستي در مورد منطقه وجود داره؟؟ خيلي جالبه بهتون بگم جنگلها منطقه زماني جزو جنگلهاي انبوه محسوب ميشدن اما امروزه دچار عارضه کچلي شدن!!! چرا؟ چون دهها شرکت با گرفتن مجوز از نهادهاي که صلاحيت اظهار نظر در مورد جنگلها رو ندارن بدون توجه به اعتراضات سازمان محيط زيست و سازمان جنگلها و مراتع مشغول قطع بي رويه درختان هستن با از بين رفتن پوشش گياهي منطقه پوشش خاک هم بشدت آسيب پذير ميشه و با کوچکترين بارندگي بايد منتظر بروز سيل باشيم!!! با يک آمارگيري ساده ميشه به سادگي دريافت که در چند سال اخير تعداد حوادث ناشي از بروز سيل چندين برابر شده!! خشک سالي دهه هفتاد و بهره وري بدون برنامه و جايگزين سازي و چرا دام در منطقه فاجعه ايجاد کرده!! جالبه بدونيد براي ايجاد هر سانتي متر خاک حدود صد سال وقت لازمه! طبق پيش بيني هاي پژوهشگران در چند سال آينده چيزي بنام جنگل در ايران نخواهيم داشت !! قطع بي رويه و نوعي بيماري انگلي درختان و همچنين عارضه پير درختي که دامنگير جنگلهاي ماست در آينده ما رو از نعمت جنگلهاي طبيعي محروم خواهد کرد. البته ميدونم الان ممکنه کساني که اين مطلب رو بخونن بگن برو بابا دلت خوشه!! يا فکر نون کن که خربزه آبه!! البته اصولا از مردم تابع مد و سطح نگر امروزي ايران که وقعي به ميراث تاريخي و طبيعي خودشون نميزارن و مسئوليت اجتماعي تقريبا براشون بيمعني هستش انتظاري جز اين نميره! متاسقانه تا وقتي که مردم و بطبع اون مديران ما ياد نگيرن که توسعه همه جانبه بايد باشه و بتمام مسائل بطور متناسب با اون نپردازيم چيزي عوض نميشه!! البته من چند سالي هست ارتباطم با رشته ام قطع شده اما يادم مياد در گذشته هم تقريبا اکثر موارد تحقيقاتي در موضوعات اين چنيني توسط ايرانيان شاغل به تحصيل و کار در دانشگاهها و مراکز معتبر تحقيقاتي خارج از کشور انجام شده و اين مايه تاسفه!

يعني ميشه روزي بياد که مردم در حفظ و حراست از ميراث طبيعي و تاريخيشون احساس مسئوليت کنن؟؟

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, August 14, 2005

روز جهاني چپ دستها

ديروز روز جهاني چپ دستها بود من با يك روز تاخير فهميدم!
با اين حال ميگم چپ دستها روزتون مبارك!!!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, August 09, 2005

احساس!!!

در جمعي دوستانه نشسته بوديم از يکي از دوستان که يازده ماه از شروع زندگي مشترکش ميگذره پرسيديم فلاني يک جمله و يا يک کلمه بگو که احساست رو در مورد اين يازده ماه بيان کنه، چند لحظه فکر کرد و گفت : فاجعه يازده سپتامبر!!!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home