-->
هشت پا





لينكدوني

بايگاني لينكدوني


فتوبلاگ

بايگاني فتوبلاگ
Wednesday, December 21, 2005

شب چله

امشب شب چله است ،طولاني ترين شب سال.
شبي که در درازاي تاريخ ايرانيها و کلا همه آريايها اون رو جشن ميگرفتن. شبي که اعتقاد داشتن با پايان يافتن اون و دميدن سپيده ايزد مهر يا ميترا زاده ميشود و روشبي بر تيرگي برتري ميگيرد.شب چله يکي از مهمترين آئين ايرانيست که در طي قرون با شدت و ضعف هميشه برگزار ميشده و جزو معدود جشنهاي ايرانيهاست که هنوز با حفظ روح اوليه بر پا ميشود. بسياري از آئين اصيل ايراني مانند جشن سده و مهرگان ويا تيرگان ديگه اون فراگيري سابق رو ندارن و کم کم در حال محو شدن هستن اما شب چله به مانند نوروز و چهارشنبه سوري همچنان با قوت تمام گرامي داشته ميشود . بجز در ايران در قفقاز و قسمتهاي از ترکيه ،تاجيکستان و افغانستان و بعضي مناطق پاکستان برپا ميشود و آئين اين جشن با کمي تفاوت تقريبا يکسان برگزار ميشود يعني در همه جاي ايران فرهنگي.
اوج برگزاري اين مراسم در هنگام حکومت اشکانيان بوده که آئين مهر پرستي در ميان ايرانيان رواج بسيار داشته و به توسط پارتي ها به ميان روميان رفت و قبل از ظهور مسيحيت در اروپا طرفداران بسيار داشته و بعدها در دين مسيحيت نفوذ کرده است. در دوران پيش از اسلام در چنين شبي مردم آتش روشن ميکردند و تا سپيده در کنار آن به رقص و پايکوبي ميپرداختند همچنين يک درخت به نشان زندگي و سبزي تزئين ميشده است بعدها اين آئين در ميان اروپائيان نفوذ کرد و با اينکه کليسا صريحا پنجم ژانويه را روز تولد مسيح ميداند اما جشن چله با نام روز تولد مسيح جايگزين آن شد با اين تفاوت که بر اثر يک اشتباه از ۲۱دسامبر به ۲۵ دسامبر منتقل شد و امروزه با نام جشن کريسمس با همان درخت سبز برپا ميشود. اين جشن با اين فرم از قرن چهارم ميلادي در ميان مسيحيان برگزار ميشود. نام يلدا از ريشه زبانهاي سرياني و به معني تولد است يعني همان تولد ايزد مهر. مهر يعني ايزد خورشيد و روشنايي وبه معناي عهد و پيمان است .در تمام حجاريها وقتي يک شاهنشاه مقام خود را به شاهنشاه ديگري تفويض ميکند و يا شاهنشاه مقام خود را از اهورمزدا دريافت ميکند به صورت حلقه مهر ميباشد. در طاق بوستان و نقش رجب اين مسئله به خوبي ديده ميشود.

شب چله و زاده شدن مهر و روشنايي بر شما خجسته باد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, December 19, 2005

بيست و سه سال گذشت...

صبح آن روز پاييزي پزشک پس از آخرين معاينه گفت شايد طلوع روز ديگري در کار نباشد، پدر خانواده ميدانست اما سکوت کرده بود چون چيزي براي گفتن نداشت. همه خانواده دور مادر جمع شده بودند ، فضاي دلتنگي حاکم بود همه رفتن را احساس کرده بودند، مادر اما از روزهاي قبل بهتر بود و لبخند از لبانش محو نميشد شايد او نيز ميدانست که آخرين روز است ،تمام اندام هايش از کار افتاده بودند حتي زبانش از گفتار باز ايستاده بود و فقط دست راستش روي کاغذ حرکت ميکرد و از ميان خطوط کلامش را بيان ميکرد.
درست در لحظه غروب آفتاب ، آفتاب زندگيش به آرامي غروب کرد و لبخند بر لبانش خشکيد.
او آرام و معصومانه در حاليکه سايه لبخند هنوز بر لبانش بود به خواب ابدي فرو رفته بود.
اين خشت اول ديوار بود...

از آن روز هرگز پاييز را دوست نداشته ام.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, December 17, 2005

دو مسافر

امروز دو تا مسافر داشتيم...
يکي اخوي اوسط که از ديار فرنگستان يعني بلاد بريتاني سوار برکشتي هوايي به ممالک محروسه بازگشته و ديگري ني ني کوچولوي که از اون دنيا اومده و هنوز براش اسم نذاشتيم و خلاصه کمي دوربرمون شلوغه ! در حال حاضر دنبال اسم برا اين ني ني خانم هستيم که با حرف پ شروع بشه، که هم زيبا و کوتاه باشه و هم اصيل و ايراني. بهر حال بازم عمو شدم و دارم کم کم پير شدن رو درک ميکنم!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, December 12, 2005

روز بيست يکم آذر ماه ، روز نجات آذرابادگان

حدود ۵۹ سال پيش توطئه تجزيه ايران و جدا کردن آذرآبادگان با قيام مردم شهر تبريز و حرکت قواي دولتي خنثي شد و امثال خائنان و وطن فروشاني چون پيشه وري و غلام يحيي دانشيان و محمد بي ريا راه فرار به سمت کشور ارباب خود يعني شوروي پيش گرفتند. امروز نيز عده اي با اشاره و حمايت دشمنان ايران در اينسو و آنسو فعالند و چشم طمع به خاک ايران دوخته اند گاهي درقالب چهرگانها و گاهي در قالب تلويزيون گوناز خودي نشان ميدهند شايد بتواند از ناآگاهي و اختلاف و فرصتها سود ببرند اما تا زماني مردم به هويت تاريخي خود آگاه باشند چيزي جز شکست نصيبشان نخواهد شد پس تنها راه مبارزه با اين قماش خود فروختگان و وطن فروشان ، چيزي نيست جز آگاهي و اگاهي و آگاهي.
حالا بروند از امثال الهام علي اف ها و ديگران که منافع خود را در تجربه اين آب و خاک ميبينند پول و امکانات بگيرند و شب روز رو به قبله باکو و آنکارا نماز گزارند و زهتاب را تا حد پيامبري بالا ببرندو پشت افرادي مانند چهرگاني بياستند و تاريخ جعل کنند و داستان سرايي کنند اما بدانند تا خون ستارخان و باقرخان و بابک خرمدين در رگهاي ماست همانگونه پيشه وري ها و بي ريا ها و غلام يحيي ها آرزوي تجزيه آذرآبادگان را با خود به گور بردنند چهرگاني هاو زهتاب ها نيز به گور برده و خواهند برد.

پي نوشت
مطلب سال پيش با همين عنوان
مطلب دو سال پيش با همين عنوان
حدود و ثغور آذربایجان در دوره‌ی اسلامی
زبان آذربایجان

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Friday, December 02, 2005

راه را آغاز مي کنيم با اميدها و روياهايمان،
در حاليکه سرانجام
حقيقت از توقعات روياهايمان بسي فراتر ميرود...




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, November 29, 2005

تضاد از تفکر تا عمل

خيلي بده که آدم پيش خودش مدرن فکر کنه ، سنتي عمل کنه و سنتي جواب بگيره و نتيجه عمل با انديشه مدرن تحليل کنه!
اين تضاد و پارادوکس چيزيست که کم وبيش گريبانگير ماست!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, November 27, 2005

هر چند که رنگ و بوي زيباست مرا ***** چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که طربخانه خاک ***** نقاش ازل بهر چه آراست مرا




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Thursday, November 24, 2005

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, November 22, 2005

دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر ***** که از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما ***** گفت آنکه يافت مي نشود آنم ارزوست




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, November 20, 2005

هميشه خرد را تو دستور دار **** بدو جانت از ناسزا دور دار




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, November 16, 2005

کريستف کيسلوفسکي

او سعي در سه گانه ماندگار خود يعني آبي سفيد و قرمز دو اصل را که به آن اعتقاد دارد بيان کند
-برابري يعني ارضاء حس انتقام جويي
- اساس شکلگيري شخصيتي انسانها حس حقارت آنهاست
من دوران دانشجويي اين سه گانه رو ديدم به لطف يکي از دوستان فرصتي دست داد تا اين مجموعه رو با فرمت دي وي دي با زير نويس فارسي و بدون سانسور ببينم ، بازم تاثير فيلم روم شديد بود! بقول بروبکس خون دماغ شدم!!! واقعا کار معرکه ايست و آخرين کار اين کارگردان بزرگه چون يکي دو سال بعد از ساخت مجموعه درگذشت .

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, November 02, 2005

خبر!!

اخبار حوادث از صداو سيما: طي يکسري عمليات پليسي در ايتاليا چهار شبکه اينترنت!! که به کار تجارت و سوءاستفاده جنسي از کودکان اشتغال داشتند متلاشي شدند!!!

توضيح : اعضاي احتمالي اين باند شمال يک سرور رکمانت اينتل، يک روتر سري شش هزار بهمراه يک وب سرور آپاچي و سيستم عامل لينوکس!!!

جون خودم يکسري نابغه و دانشمند و دکتر!! در صدا و سيما جمعند!! خبرهاي توپ ميدن و سريالهاي مشتي ميسازن!!(شامل انواع آقا قندي هاو آقا هاشم ها و غيره...). من که واقعا لذت ميبرم جا داره از همينجا و از صميم قلب سپاس و قدرشناسيم رو به محضر مديريت محترم صدا و سيما تقديم کنم!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, October 30, 2005

حکايت خودپرداز و شبکه شتاب!!!

من همينجا از مسئولين محترم بانکها و بانيان شبکه شتاب و سيستم خودپردازهاي مربوط نهايت سپاس و قدرداني رو بواسطه اينکه اينهمه در فکر خدمت به مردم هستند اعلام ميکنم!!! اميدوارم پروردگار بتمام رفتگان و نرفتگانشون رحمت کنه!!
چند روز پيش در راه برگشت بخونه برام مشکلي پيش اومد و پول لازم شدم شديد و دست انداختم تو کيفم رو نگاه کردم ديدم چهارتومن بيشتر همرام نيست بنابر اين تو مسير به اولين خودپردازي که رسيدم واستادم تو صف تا پول بگيرم، شايد پنج نفر جلوم بودن که هرکدوم فکر کنم دويست تومن برداشت کردن!!! نوبت من که شد کارت رو تو دستگاه وارد کردم ديدم ميگه بعلت مشکل در مرکز برقراري ارتباط ممکن نميباشد!! نفر پشت سرم که پسر جوني بود گفت آقا کارتت ماله کدوم بانکه؟؟ گفتم تجارت ! گفت بانک صادرات تا پنجم برج فقط به کارتهاي خودش و بانک ملي سرويس ميده!!! خلاصه سلانه سلانه راه افتادم که به بانک ديگه اي برسم اوليش بانک ملي بود که زده بود تا اطلاع ثانوي از دادن سرويس به مشتريان معذوريم! اونطرف خيابان بانک کشاورزي بود گفتم حالا اگه با کارت بانک تجارت مشکل داشت از کارت مهر ،که ماله خودشونه استفاده ميکنم. رفتم و ده دقيقه اي صف وايستادم تا نوبتم بشه ، کارت تجارت رو که وارد کردم با همون صفحه آبي مواجه شدم!!! وکلي پوزم کش اومد! کارت مهر وارد کردم وقتي پسورد و مبلغ رو وارد کردم!! ناگهان ديدم اين پيام تو صفحه ظاهر شد که بدلايل امنيتي کارت شما ضبط شد!! اصلا ديگه داشتم قاط ميزدم !! شانس آوردم که چند نفر تو شعبه مشغول اضافه کاري بودن ، خلاصه بعد از کلي در زدن و ايما اشاره يکي اومد در باز کرد و موضوع رو گفتم کارت شناسايي خواست و بعد کارت رو پس داد گفتم چرا اينطور شد گفت حتما پسورد رو اشتباه زدي! گفتم تا اونجا که يادم دوباره سوال ميکنه اونم تا سه بار آگه اشتباه بعد کارت ضبط ميکنه!! گفت نه حتما کنار موبايل گذاشتي خراب شده ! منم تو فکر بودم که شايد اينکار کردم! که ديدم داد يک خانمه دادش رفت هوا که آقا کارت منو گرفت !!‌ ماله اونم همون دفعه اول گرفته بود! خلاصه کارمند بانک گفت حتما دستگاه مشکل داره و رفت قطعش کرد!! بازم از رو نرفتم پياده راه افتادم دنبال بانک تجارت! بعد چند دقيقه پياده روي رسيدم به يک خودپرداز بانک تجارت که ديدم هم کار ميکنه هم کسي جلوش نيست کلي خوشحال شدم رفتم که پول بگيرم ديدم پول نداره!!!
در نتيجه هم از رو رفتم هم پوزم خورد و هم کلي دچار افسردگي مزمن شدم و بحالت لشگر شکست خورده برگشتم سمت خونه!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, October 22, 2005

لرد بايرون ميگويد: براي پيشرفت سه چيز لازم است ، اول پشتکار ، دوم پشتکار و سوم پشتکار!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, October 18, 2005

تعطيلي نيمه رسمي

گمونم دو ماه شد كه مطلبي پست نكردم، حقيقش يك مدت هست كه حس و حالش رو ديگه ندارم البته بعضي وقتا چيزهايي به ذهنم ميرسه كه بنويسم ولي پاي كيبرد كه ميرسم ته ميكشه و بيخيالش ميشم!
اين وسط كلي حوداث و اتفاقات هم افتاد كه منو برا مدتي از فضاي وبلاگ خوني و وبلاگ نويسي خارج كرد. بگذريم بالاخره تصميم گرفتم كه نزارم تا مدتي چراغ اينجا خاموش شه بنابر اين بازم مينويسم حالا تا بعد ببينم چي پيش مياد!

پفك جايزه جواب يك سوال!!!

امروز پشت ميز كارم نشسته بودم كه يكي از مدير پروژه هامون كه مردي حدودا 45 ساله وارد شد، اومد بالاسرم اولش كلي احوالپرسي و اين داستان يكدفعه يك قيافه جدي بخودش گرفت و گفت: "ببين يك سوال ازت ميپرسم كه اگه جوابش رو بگي ميفهمم كارت واقعا درسته ، يا نه اصلا ...." يك چند لحظه مكث كرد و گفت:" بهت جايزه ميدم ، چهارتا پفك ميخرم!!!"
يك لحظه همچين حالم گرفته شد!! احساس كردم كه يك بچه شش ساله شدم كه با پفك دارن سرم رو گول ميمالن!! كلي به شخصيتم توهين شد!!!
خلاصه جوابش رو دادم ، اونم كلي خوشحال شد چون ظاهرا خانومش كلاس كامپيوتر ميره و استادشون يك سوال داده و گفته هركي جواب رو بياره من نمره كامل بهش ميدم. خلاصه فعلا رفته برام چهار تا پفك بخره !!!

كسي سوالي چيزه نداره؟!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, October 02, 2005

جشن مهرگان بر همه ايرانيان خجسته باد

روز مهر از ماه مهر مصادف است با جشن مهرگان ، و يکي از باستاني ترين جشنهاي ايراني ميباشد ايرانيان از دوران باستان اين روز را جشن مي گرفتند زيرا نشانه پايان يک فصل (تابستان) و شروع فصلي ديگر (زمستان) بود.و اين رسم از زمان پيش از رواج آئين زرتشتيگري در ايران رواج داشته است ولي امروز متاسفانه به غلط رسم و جشني زرتشتي محسوب ميشود اگرچه بعدها اين رسم بعدها وارد آيين زردشتگري شد.اين جشن بعد از نوروز داراي بيشترين اهميت بوده است. مهرگان از روز مهر شروع ميشده و به مدت شش روز ادامه داشته است . گفته ميشود ايرانيان در چنين روزي به رهبري کاوه بر عليه ضحاک قيام کردند و بعد از شکست او فريدون را به پادشاهي برگزيدند.اين جشن در زمان هخامنشيان و پيش از آنها رواج داشته و در چنين زماني شاهان به زيردستان و پادشاهان محلي هداياي ميدادند.بعدها در زمان ساسانيان بر عظمت اين مراسم افزوده شد به طوري اهميت آن با نوروز يکسان شد. شاهنشاه ساساني در چنين روزي به ميان مردم مي آمد وبا آنان همسفره و همخوراک ميشد .بعد از ورود اسلام به ايران اين مراسم همچنان به قوت خود باقي بود بطوري که گزارشهاي مختلفي در مورد برگزاري اين مراسم در دربار سامانيان وجود دارد.با ورود مغول وبروز فقر وافسردگي و سپس رواج صوفگري در ميان ايرانيان از اهميت آن کاسته شد و با شکلگيري حکومت صفويه در ايران به کلي ز برگزاي آن ممانعت به عمل آمد زيرا سلاطين صفوي آن را از رسوم زردشتيان مي شمردندو خود را سلطان مسلمين ميدانستند .ظاهرا اين برخورد در زمان قجرها نيز به شدت دنبال ميشده است.اما امروزه ما ميدانيم که اين مراسم از ديرباز ميان ايرانيان چه پيش از اسلام و چه بعد از ان رواج داشته است و برگزاري آن توسط زردشتيان هيچ ربطي به آيين زردشتيگري ندارد.
خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, August 30, 2005

داستان سرايش شاهنامه (۲)

آغاز سرايش توسط فردوسي
فردوسي در ابتدا براي سرايش شاهنامه ترديد دارد:
دل روشن من چو برگشت از اوى ****** سوى نامه خسروان كرد روى‏
كه اين نامه را دست پيش آورم ****** ز دفتر به گفتار خويش آورم‏
بپرسيدم از هركسى بيشمار ***** بترسيدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسى ****** ببايد سپردن به ديگر كسى
فردوسي در سال ۳۷۰ بعد از خوابي که ميبيند شروع بکار ميکند و در اينراه ظاهرا مشوقاني داشته است:
به شهرم يكى مهربان دوست بود ****** تو گويى كه با من به يك پوست بود
مرا گفت خوب آمد اين راى تو ****** به نيكى خرامد مگر پاى تو
گشاده زبان و جوانيت هست ****** سخن گفتن پهلوانيت هست
شو اين نامه خسروان باز گوى ****** بدين، جوى نزد مهان آبروى
از جمله منصور بن محمد بن عبدالرزاق معروف به اميرک منصور پسر ابو منصور حاکم پيشين توس وي را تشويق کرده و شاهنامه ابومنصوري را در اختيار او قرار داده:
بدين نامه چون دست بردم فراز ****** يكى پهلوان بود گردن فراز
جوان بود و از تخمه پهلوان ****** سخن گفتن خوب و طبعى روان
مرا گفت كز من چه بايد همى ****** كه جانت سخن برگرايد همى
به چيزى كه باشد مرا دسترس ****** برآرم نيارم نيازت به كس
همى‏داشتم چون يكى تازه سيب ****** كه از باد برمن نيامد نهيب
اما ظاهرا اين شاهزاده دلير و ايراندوست سرنوشت تلخي داشته ، وي ابتدا در سال ۳۷۷ در هنگامه جنگهاي خراسان در نيشابور اسير ميشود و بعدها به بسال ۳۸۷ بفرمان سبکتگين ويا 389 بفرمان محمود گردن زده ميشود، البته تاريخ گرديزى تصريح دارد كه در همان سال سيصد و هشتاد و نه هجرى اميرك منصور در زندان كشته مى‏شود.
چنان نامور گم شد از انجمن ****** چو از باد سرو سهى در چمن (يا از چمن)
ستم باد بر جان او ماه و سال ****** كجا بر تن شاه شد بدسگال
بنا به گفته خود فردوسي شاهنامه در 25 اسفندماه سال 400 هجري به پايان رسيده است:
سر آمد كنون قصه يزدگرد ****** بماه سپندار مَذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار ****** كه من گفتم اين نامه شاهوار

آيا فردوسي براي محمود شاهنامه را سروده است؟
فردوسي سرايش شاهنامه را در حدود سال 370 آغاز كرده و در آن هنگام محمود بيش از ده سال نداشته است براي اولين نام محمود زماني برده ميشود كه در سال ۳۸۴ بهمراه پدرش سبكتگين بدستور امير ساماني مامور سركوب ياغيان خراسان ميشود كه در آن هنگام حدود 24 سال داشته است بنا به گفته خود شاهنامه در آن زمان اولين تدوين شاهنامه تمام شده بود است و در سال ۳۸۷ بعد از مرگ سبکتگين بين فرزندان او اختلاف مي افتد تا اينکه سرانجام محمود در سال ۳۸۹ برادران خود را سرکوب ميکند و قدرت را بدست ميگيرد، بنابر اين با در نظر گرفتن زمان وقوع وقايع اصولا اينکه فردوسي بدستور محمود غزنوي سرودن شاهنامه را شروع کرده باشد مردود است. ظاهرا ابوالعباس فضل بن احمد اسفرايني که تا سال ۴۰۱ وزير محمود بوده در هنگام پايان شاهنامه از فردوسي خواسته است برا اينکه اين اثر بزرگ از بين نرود انرا به محمود تقديم کند تا از دستبرد تاريخ در امان باشد ولي فردوسي در اين مورد ترديد داشته و زماني به اينکار اقدام کرده که ميمندي رقيب اسفرايني که بشدت مذهبي بوده و تمام مخالفان خود با اتهام قرمطي بودن از ميان برميداشته وزير بوده و بشدت با شاهنامه مخالفت کرده است. در سال ۴۰۴ اسفرايني اعدام شده و بايد شاهنامه در حدود ۴۰۱ تا ۴۰۴ بدربار محمود رسيده باشد، گفته ميشود فردوسي بجرم دگرانديشي و قرمطي بودن تحت تعقيب قرار گرفته و احتمالا در اواخر عمر بسمت مازندران گريخته است. بهر صورت او در پايان عمر بشدت فقير بوده و حتي گفته ميشود وي در سال ۴۱۱ يا ۴۱۶ در اوج فقر و گرسنگي درگذشته است. در هيچ منبع تاريخي اينکه فردوسي به ملاقات محمود رفته باشد ذکر نشده و اولين با در مقدمه شاهنامه بايسنقري اين داستان موهوم ذکر ميشود! بعدها بسياري ديگر با توجه بهمين ماخذ اين داستان را بشکلهاي مختلف ذکر کرده اند.

آيا شاهنامه موجود دقيقا همان شاهنامه سروده فردوسي ميباشد؟
با اطمينان کامل ميتوان گفت نه!
در شاهنامه ابياتي وجود دارد که نوع لحن گفتاري و ترکيب جمله بندي آن کاملا با لحن و ترکيب بندي استاد توس متفاوت است ، بعضا لغاتي ديده ميشود که در زمان فردوسي رايج نبوده است و بنابر اين او نميتوانسته از اين لغات استفاده کند! ابيات بسياري در ستايش محمود وجود دارد تحت عنوان شاهنشاه! در حاليکه محمود امير خراسان بوده و براي تاييد حکومتش از خليفه اي بغداد حکم دريافت کرده است و هميشه خود را امير خراسان ناميده است بنابر فردوسي با توجه به آشنايي دقيق با تاريخ ايران و شاهنشاهان باستاني نميتوانسته محمود را با اين عنوان بنامد. در شاهنامه فردوسي قسمتي وجود دارد تحت عنوان پادشاهي اسکندر که سراسر ستايش از اوست در حاليکه استاد توس او را در جاي ديگر با عنوان اسکندر گجستگ يا ملعون مينامد! استاد هرجا ميخواهد دشمنان ايران را نام برد حتما از اسکندر ذکر نام ميکند بر اين پايه اين قسمت از شاهنامه کار افزايندگان است. بسياري از لغات در معناي بجز معناي که در زمان استاد رايج بوده بکار برده ميشود و بسياري اسامي مناطق با نامهاي که بعد از زمان استاد رايج شده و يا بغلط ذکر ميشوند! بنابر اين تمام اين قسمتها افزوده اند.مثلا در جاي شهر استخر ذکر ميشود و در جاي صطخر!! در بعضي حاها جهت هاي جغرافياي به غلط ذکر ميشوند! بسياري از قسمتها نيز بدلايلي کاملا نامعلوم و بسليقه نسخه برداران و افزايندگان حذف شده اند! بهمين دليل چنديست که پژوهندگان شاهنامه دست به تصحيح آن زده و به پاکسازي ان از اضافات مشغولند در اين ميان استاد خالقي مطلق ( آلمان) و استاد جنيدي( تهران بنياد نيشابور) پژوهشهاي گرانسنگي انجام داده اند .

در پايان شاهنامه تنها يک کتاب شعر يا تاريخ يا داستان رزم و بزم شاهان نيست بلکه آينه تام نماي فرهنگ ايران است که بدرستي بسياري از پژوهندگان تاريخ و فرهنگ ايران معتقدند اگر شاهنامه نبود شايد امروز زبان پارسي بدين شکل وجود خارجي نداشت. استاد توس تنها يک شاعر نبود بلکه مردي وطن دوست و در عين حال استراتژيست بود که ميدانست آنچه از ايران دفاع ميکند لشگر و سپاه نيست بلکه فرهنگ و زبان نگاهبان هميشگي ملت و سرزمين ايران خواهد بود.

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, August 28, 2005

داستان سرويس ما

آقا نميدونم کجا و چه گناهي مرتکب شديم که الان دو سالي هست که من وگروهي از همکاران که تو يک مسير هستيم به غضب و نفرين دچاريم و يک راننده سرويس آدم حسابي گيرمون نمياد!
ميگين چرا؟ الان خدمتتون ميگم:
اولين راننده سرويس ما يکمي احساسات فمينيستي داشت و کلي ما اقايون سر اين موضوع دچار مشکل بوديم! داستان از اين قرار بود که تو مسيري که ميومديم آگه خانمي سرجاش نبود آقاي راننده ترمز ميکرد و منتظر ميشد تا خانمه خرامان خرامان بياد و سوار شده و تا نآميد نميشد و جا داشت صبر ميکرد بعد از که ديگه دير ميشد راه ميافتاد تا اينجا اشکالي نداشت ولي نوعي ديگري از رفتارش با آقايون آزار دهنده بود اونم اين بود که تا جايي که ميتونست آقايون رو جا ميذاشت!! يعني اگه زماني که سرويس ميومد تو اونور خيابون بودي و با يکي دو ثانيه مکث راننده به سرويس ميرسدي پاش رو چنان رو گاز ميذاشت که حتما جا بموني!! اگه کسي از همکاران هم ميديد و صداش ميکرد سعي ميکرد خودش رو به نشنيدن بزنه و از اونجا رد شه!! وقتي هم اعتراض ميکردي که فلاني چرا صبح منو جا گذاشتي با غرولند مگفت که خوب کمتر بخواب مگه مجبوري؟! اگه کمي زودتر بلند شي مشکلت حل ميشه و اينحرفها!!
خلاصه اين راننده رفت و نفر بعدي که اومد همين مشکل به نوعي ديگه داشت يعني بين خانم وآقا فرقي نميذاشت و آگه از ريخت و رفتار کسي خوشش نميومد تا جايي که ميتونست طرف رو اذيت ميکرد !! که مثلا اينجا نايست برو جلوتر يا بهانه هاي ديگه، جا گذاشتن که عادي بود!
اين بابا هم رفت نفر بعدي اومد!! چشمتون روز بد نبينه راننده بعدي فکر کنم تازه اومده بود ايران و سر تيم راننده هاي ماشينهاي کمپاني مکلارن و فراري بود!! با چنان سرعتي حرکت ميکرد که براي سوار شدن بايد شهادتين ميگفتي و طي عمليات انتحاري ميپريدي جلو ماشين و تمام قد جلوش رو ميگرفتي وگرنه قطعا جا ميموندي!!! تازه اگه عمرت بدنيا بود و بخت يارت و سوار ماشين ميشدي تا زماني که بمحل کار برسي دو تا سکته و يک وعده دستشويي!!! از شدت ترس و وحشت رو شاخش بود!! خوابيدن که عمرا!! عجب توقعات بيجاي داريد شما! تازه بعضي از همکاران با مکانيک سر کوچه شون قرارداد بسته بودن براي سرويس و آچارکشي هفتگي! چون تصور کنيد با ميني بوس فيات با اون کمکاش و نحوه رانندگي راننده سرويس ما آگه دست و پاتون ميشکست عادي بود! با دوستان صحبت کرده بوديم حرکتي دوست و آشناي داره که مبتلا به سنگ کليه هستش بياد پيش ما تضميني سنگ رو دفع ميکنيم!!! يک بار ديگه من داغ کردم بهش گفتم اين چه وضعشه مگه ما تو مسابقه فرمول يک شرکت کرديم؟ جواب داد که من يک پولي ميگيرم تا صبح ساعت فلان از بهمان جا حرکت کنم و تو مسيري که مشخص کردم برم شرکت ، اگه کسي بود سوارش ميکنم اگه جا موند هم مشکل خودشه!‌ دير نبايد برسم ولي اگه زود رسيدم بهتر خودم!!!
با اين جواب منطقي آقايه راننده من عذر خواهي کردم ازش چون فکر ميکردم اين سرويس گرفتن که ما برسونه و و مهم رسوندن ماست نه دير زود شدن !! و کلي از اين طرز فکر غلط خودم شرمنده شدم!
بالاخره با توجه به اينکه هر اومدي رفتي هم داره اين يارو هم رفت و راننده ماماني جديد ما اومد ...
از اون مردهاي مسن دوست داشتني که هم رو دختر و پسر خودش ميدونه و ميخواد همه رو بسلامت بمقصد برسونه .... ولي يک مشکل هست ...
اونم اينه که کمي البته کوچولو اختلال حواس و نسيان يا فراموشي داره طوري که هر خانم و آقاي تو مسير ميبينه ميخواد سوار کنه و هي بايد بهش توضيح بديم که اين مثلا همکار ما نيست يا اون همکار ماست تازه مسير هم يادش ميره !! من موندم چطوري ميره خونشون!! بعد چند روز هي ميپرسه از اينور برم يا اونور!! تازه بعضي وقتا تو ذهنش چيزي جرقه ميزه و مثلا ميپرسه ما اون آقارو که فلان جا واميسته سوار کرديم؟ و خود طرف بايد از اينور بگه آره بابا من هستم!!!
بچه ها ميگفتن بريم اعتراض کنيم که عوضش کنن گفتم نه تو خدا!! به چند دليل مهم اول اينه که معلوم نيست با اين روند نفر بعدي چطوري باشه!! بعدم که با اين بابا حداقل از سرويس جا نميمونيم چون حداقل نگران هست که مارو سوار کرده يا نه!!!
خدا عاقبتمون بخير کنه!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, August 23, 2005

داستان سرايش شاهنامه (۱)

به نام خداوند جان و خرد ****** كزين برتر انديشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جاى ****** خداوند روزى ده رهنماى‏
خداوند كيهان و گردان سپهر ****** فروزنده ماه و ناهيد و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است ****** نگارنده برشده گوهر است

فردوسي که بوده است؟
نامش حسن يا منصور فرزند علي و به ابوالقاسم فردوسي معروف بود است. او از طبقه دهگانان ( دهقانان) بوده است دهگان به گروهي از نجيب زادگان ايراني اطلاق ميشده که داراي املاک بوده اند واز محل درآمد آن ميتوانستند زندگي آبرومندي داشته باشند ، او احتمالا در ۱۳ ديماه سال ۳۲۳ يا ۳۲۹ بدنيا آمده است. در مورد معلومات او بنظر ميرسد زبان پهلوي را ميدانسته (به گفته خود شاهنامه) بدانشهاي زمانه خود از جمله حکمت وفلسفه و رياضي و نجوم و موسيقي آشنايي داشته و احتمالا تحت تاثير جنبشهاي فکري ايرانگرايانه زمانه خود گرفته است.

تاريخ سرايش شاهنامه
اولين بار در زمان اشکانيان و يا ساسانيان ( دقيقا مشخص نيست) کتابي بنام خوتاي نامگ که تاريخ شاهان بوده نوشته شده است بعدها در زمان خليفه عباسي منصور دوانيقي بدست روزبه دادويه معروف به عبدالله مقفع از پهلوي به عربي ترجمه شده تحت عنوان سير المولک فرس ( ظاهرا روزبه در ۳۸ سالگي بدستور خليفه بجرم زنديقي بطرز فجيعي اعدام شده است ).ظاهرا کساني ديگري به خداي نامه ها در همان زمان دسترسي داشته اند و در کتابهاي خود آنرا مورد استفاده قرار داده اند براي ذکر تاريخ باستان.
احتمالا در سال ۳۲۴ تا ۳۳۰ بنا به دستور ابومنصور محمد بن عبد الرزاق پور بابك خراساني حاکم توس ،ابو منصور معمري وزير شروع به جمع آوري خداي نامه ها ( خوتاي نامگ) ميکند در اين کار چهار موبد زرتشتي وي را ياري دادند شآخ ازهري از هرات ، يزدانداد از توس ، ماهوي خورشيد از نيشابور و شادان پورزين از سيستان .بيقين ميدانيم که منبع آنان خداي نامه هاي به زبان پهلوي يا اوستايي بوده است که به نثر دري برگردانده شده است و بنام شاهنامه ابومنصوري معروف است و امروزه فقط مقدمه اين شاهنامه بدست ما رسيده است. در حدود سال ۳۴۶ تا 350 جمع آوري اين شاهنامه به پايان رسيده است .
فردوسي در اين مورد در ابتداي شاهنامه ميگويد:
يكى پهلوان بود دهقان نژاد ****** دلير و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست ****** گذشته سخنها همه باز جست‏
ز هر كشورى موبدى سالخورد ****** بياورد و اين نامه را گرد كرد
بپرسيدشان از نژاد كيان ****** وزان نامداران فرّخ گوان‏
كه گيتى به آغاز چون داشتند ****** كه ايدون بما خوار بگذاشتند
چه گونه سر آمد به بد اخترى ****** بر ايشان همه روز گند آورى
در سال ۳۵۱ ابو منصور حاکم توس در جنگ با خاندان سيمجوري کشته شده و بعدها دقيقي در سال ۳۶۵ شروع به نظم کشيدن شاهنامه کرده است او که بشدت به آئين زرتشتي تعصب ميورزيده شاهنامه را از پادشاهي گشتاسب که همزمان با پيامبري اشو زرتشت آغاز کرده است ظاهرا وي بشدت مغرور و تندخو بوده و بهمين دليل در سال ۳۶۶ يا ۳۶۸ بدست غلامش کشته شده است ، فردوسي به اين مسئله اشاره کرده و براي او طلب آمرزش کرده است. دقيقي بيش از هزار بيت سروده که فردوسي آنها را در قسمت پادشاهي گشتاسب گنجانيده و مورد استفاده قرار داده .

ادامه دارد




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, August 15, 2005

سيل در گلستان

در طي ساليان اخير اين دومين باريست که سيل منطقه گلستان را هدف آماج حملات بيرحمانه خود قرار ميدهد اگرچه اينبار مسئولين ستاد حوادث غير مترقبه از قبل هشدار داده بودند ولي با اين همه حدود چهل نفر از هموطنان ما جان خود را از دست دادند اما در مقايسه با سيل قبل تلفات و خسارات بمراتب کمتر بود. من حدود چهار سال از بهترين دوران جواني خود رو تو اين منطقه گذرونم و به خاطر رشته تحصيليم وجب به وجب منطقه رو متر کردم ، وقتي اخبار چندين حوادثي ميشنوم چيزي به ذهنم نميرسه جزو سو مديريت و بهره وري بيرحمانه از طبيعت! اگه با پوشش گياهي منطقه اشنا باشيد حتما ميدونيد اون منطقه بر خلاف برخي اظهار نظرها در گذشته اصلا سيل خيز نبوده و اصلا در حافظه مردم منطقه سيل به اين وسعت بخاطر سپرده نشده.
در طي ساليان اخير به خاطر ديد کاملا غير تخصصي به موضوعات مانند حفاظت خاک و مرتعداري و دفاع از حريم جنگلها و نگهداري اونها و آبخيزداري ، مديريت در حوضه هاي مورد نظر خيلي خيلي بدتر از افتضاح بوده!! کافيه پا در دل چند تن از پژوهشگراني (دکترکيابي و دکتر آقاخاني) که بطور دائم تغييرات رو در اين منطقه زير نظر دارن بشينين تا بيبنين فاجعه و افتضاح کلماتي نيستن که بتونن واقعيات رو بيان کنن!!! پارک ملي از نظر تنوع زيستي و بيومس هفتمين پارک طبيعي دنياست اما ميخوام بدونم مردم کشورمون چي در موردش ميدونن؟؟ مديرانمون چي؟؟ چي سياستهاي براي نگهداري از اين مناطق انجام شده؟؟ اصلا سياستي در مورد منطقه وجود داره؟؟ خيلي جالبه بهتون بگم جنگلها منطقه زماني جزو جنگلهاي انبوه محسوب ميشدن اما امروزه دچار عارضه کچلي شدن!!! چرا؟ چون دهها شرکت با گرفتن مجوز از نهادهاي که صلاحيت اظهار نظر در مورد جنگلها رو ندارن بدون توجه به اعتراضات سازمان محيط زيست و سازمان جنگلها و مراتع مشغول قطع بي رويه درختان هستن با از بين رفتن پوشش گياهي منطقه پوشش خاک هم بشدت آسيب پذير ميشه و با کوچکترين بارندگي بايد منتظر بروز سيل باشيم!!! با يک آمارگيري ساده ميشه به سادگي دريافت که در چند سال اخير تعداد حوادث ناشي از بروز سيل چندين برابر شده!! خشک سالي دهه هفتاد و بهره وري بدون برنامه و جايگزين سازي و چرا دام در منطقه فاجعه ايجاد کرده!! جالبه بدونيد براي ايجاد هر سانتي متر خاک حدود صد سال وقت لازمه! طبق پيش بيني هاي پژوهشگران در چند سال آينده چيزي بنام جنگل در ايران نخواهيم داشت !! قطع بي رويه و نوعي بيماري انگلي درختان و همچنين عارضه پير درختي که دامنگير جنگلهاي ماست در آينده ما رو از نعمت جنگلهاي طبيعي محروم خواهد کرد. البته ميدونم الان ممکنه کساني که اين مطلب رو بخونن بگن برو بابا دلت خوشه!! يا فکر نون کن که خربزه آبه!! البته اصولا از مردم تابع مد و سطح نگر امروزي ايران که وقعي به ميراث تاريخي و طبيعي خودشون نميزارن و مسئوليت اجتماعي تقريبا براشون بيمعني هستش انتظاري جز اين نميره! متاسقانه تا وقتي که مردم و بطبع اون مديران ما ياد نگيرن که توسعه همه جانبه بايد باشه و بتمام مسائل بطور متناسب با اون نپردازيم چيزي عوض نميشه!! البته من چند سالي هست ارتباطم با رشته ام قطع شده اما يادم مياد در گذشته هم تقريبا اکثر موارد تحقيقاتي در موضوعات اين چنيني توسط ايرانيان شاغل به تحصيل و کار در دانشگاهها و مراکز معتبر تحقيقاتي خارج از کشور انجام شده و اين مايه تاسفه!

يعني ميشه روزي بياد که مردم در حفظ و حراست از ميراث طبيعي و تاريخيشون احساس مسئوليت کنن؟؟

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, August 14, 2005

روز جهاني چپ دستها

ديروز روز جهاني چپ دستها بود من با يك روز تاخير فهميدم!
با اين حال ميگم چپ دستها روزتون مبارك!!!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, August 09, 2005

احساس!!!

در جمعي دوستانه نشسته بوديم از يکي از دوستان که يازده ماه از شروع زندگي مشترکش ميگذره پرسيديم فلاني يک جمله و يا يک کلمه بگو که احساست رو در مورد اين يازده ماه بيان کنه، چند لحظه فکر کرد و گفت : فاجعه يازده سپتامبر!!!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, August 06, 2005

Google Earth

شرکت گوگل در يک اقدام انقلابي و دشمن شکن نرم افزاري تحت عنوان Google Earth رو در اختيار کاربرانش قرار داده اين نرم افزار با عکسهاي ماهواره اي کره زمين رو به طور کامل پوشش ميده و در اغلب نقاط بخصوص آمريکا شما ميتونيد حتي خط کشي وسط خيابون ها رو ببينيد! البته در ايران وضوح زياد بالا نيست در ضمن يک دنيا اطلاعات در مورد مکانهاي عمومي در اختيار ميزاره! و بطور کلي آدم تحت تاثير قدرتش قرار ميگيره و ميشه گفت دفعه اول حتما دچار عوارض جانبي از جمله افتادگي فک يا ريختن موهاي بدن ويا مشکلات ديگه اي ميشين!!!
اطلاعات ديگرو ميتونيد از اينجا بگيريد.
من الان حدود ده روز که دانلود و نصبش کردم و هروقت که بتوننم باهاش کار ميکنم واقعا آدم لذت ميبره از کار کردن باهاش، بهتون توصيه ميکنم اگر پهناي باند بالاي ۱۲۸ کيلو بيت بر ثانيه داريد حتما امتحانش کنيد سه نسخه داره يکي رايگان و ديگري به قيمت بيست دلار و يک نسخه چهارصد دلار،در ضمن هموطنان محترم که اصلا از پرداخت پول براي نرم افزار دچار سوءهاضمه ميشد!! ميتوند نسخه پوليه کرک شده اش رو از اينجا دانلود کنيد.

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Thursday, August 04, 2005

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, August 01, 2005

پست فطرت

ميدونيد پست فطرت و فرومايه و... يعني چي؟
آگه خواستين من بهتون توضيح ميدم!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, July 30, 2005

بحران

نميدونم جريان چيه ، هرچي بيشتر ميدوم بيشتر عقب ميوفتم! اوضاع هم که حسابي قاط زده و بحران پشت بحران! شرکتي هم که توش کار ميکنم بسلامتي داره با مغز مياد پايين! احتمالا همين روزا بايد برم سر خيابان شيشه ماشينها رو پاک کنم!!! تا حالا مثل همه کارمندا که از دست صاحبکارشون مي نالن و غرولند ميکنن بودم و هزار يک ايراد ميگرفتم بهش ولي حالا درک ميکنم که تو اين بازار کار هرج مرج ايران کار کردن گاو نر ميخواد مرد کهن! کافيه يک ذره بيشتر از گليمت حرکت کني يا پا تو کفش بعضي ها کني چنان به زمين ميزننت که نفهمي از کجا خوردي! خيلي جالبه ميگن بايد از توليد کننده حمايت کنيم! اما کافيه که وارد بازار توليد بشي تا ببيني انواع و اقسام گروههاي مافياي رو که تو صنعت ما مشغولن تازه اين يک روي داستانه ، قوانين عهد حجري و دست و پا گير مثل تار عنکبوت دورت چنبره ميزه و نابودت ميکنه! بهر صورت اگر کسي کار سراغ داره اعم از پيرزن خفه کردن و آب حوض کشيدن و يا تميزکردن خونه و راه پله امثالهم به من ايميل بزنه!!‌ثواب داره به خدا!!

راستي پنجشنبه شب ديدم شبکه يک داره فيلم جوخه رو نشون ميده کلي حال کردم!! بعضي وقتا صدا وسيما مارو با اين فيلمهاش بدعادت و پر توقع ميکنه! ما تقاضا ميکنم بجاش بررسي سينماي برتر! هند و يا ژاپن رو بکنن! چيه اين مرتيکه ... اليور استون که فيلماشو رو نشون ميدن. البته پيشنهاد ميکنم با قرار قبلي و با کلي مرگ بر امريکا و غيره در جهت نشان دادن سيماي منحرف هاليوودي ، فيلمهاي چرتي مثل قاتلين بالفطره ، نيکسون و جي اف کي رو نشون بدن تا شايد بتونيم مبتذل بودن سيماي هاليوود رو درک کنيم!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, July 26, 2005

هركه ناموزد زجور روزگار
هيچ ناموزد زهيچ آموزگار




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, July 24, 2005

آشناي قديمي

ديروز بهمراه يکي از دوستان تو خيابون داشتيم ميرفتيم که نگاه خيره اي توجه منو به خودش جلب کرد ، منم بهش خيره شدم و ناخود آگاه بسمتش حرکت کردم ، ناگهان احساس کردم بهمني تو ذهنم فرو ريخت ...
اومد بطرفم و گفت سلام فلاني... بدون اينکه بفهمم ناخوداگاه اسمش اومد تو ذهنم و منم متقابلا باهاش سلام عليک کردم ، يکدفعه انگار از دالان زمان عبور کردم و رفتم بگذشته دور حدود ۱۲-۱۳ سال پيش به دوران دبيرستان و به شبهاي کنکور... همش از احوال بچه ها و اينکه چي کار ميکنن ميپرسيدم و هرکس هر خبري رو که داشت بيان ميکرد ... ۲ سال پيش فلاني ديدم مغازه داره...همه مدل آدم داشتيم از معتاد تا دندانپزشک ... خيلي برام عجيب و سخت بود باورش که اون بچه هاي شر و شلوغ الان هرکدومشون واسه خودشون کاره اي شدن. انگار ۱۷ -۱۸ ساله شده بودم ناگهان کلي انرژي گرفتم... هرچند که گذر زمان يکجوريم ميکرد احساس بد پير شدن و اينکه چقدر زياد تغيير کرديم .اونم تعجب کرده بود از اينکه ميديد من و دوستم بعد از اين همه سال هنوز باهميم و براش جالب بود .
وقتي گفت يک دختر سه ساله داره ، احساس عجيبي داشتم ...
هرگز گذر زمان رو به اين وضوح درک نکرده بودم ، با خودم گفتم تا چشم بهم بزاري با همين سرعت به پايان بازي ميرسي پس قدر دم رو بدون. پوچ بودن زندگي و اينکه هدف چيه از اين همه دوندگي و حرکت... و حاصل جز مشتي خاطره خوب و بد نخواهد بود.


گر يک نفست ز زندگاني گذرد ***** مگذار که جز به شادماني گذرد
هشدار که سرمايه سوداي جهان ***** عمر است که اش گذارني گذرد
(خيام)

پي نوشت: براي دوستي که سوال کرده بودن منظور مصرع دوم از بيت دوم چيه؟ من فکر ميکنم منظورش اينه که عمر رو هر جور بگذروني همونجوري هم ميگذره .

خوش باشيد




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, July 17, 2005

گرما + سر درد !!!

دو سه روزه گرما بيداد ميکنه تو تهران و ظاهرا بارگاه و تشکيلات خداوندي درصدد نمايش يک دمو جهنم برا ماها هستن!! البته ما بندهاي کافر و ... چشممون از اين چيزا پر و با اينکارا به راه راست هدايت نميشم!!
بهر صورت گرما کلافه کننده شده و ظاهرا قرار اين داستان تا آخر هفته ادامه پيدا کنه! خدا بخير کناد!
تو اين وضعيت سر درد و ميگرن لعنتي منم عود کرده!! منم با خودم گفتم گور باباش هر چي ميتونه زور بزنه! منکه براش تره هم خورد نميکنم! نه قرص خوردم نه کارهامو تعطيل کردم که مثلا استراحت کنم! سر درد جاشو به يک جور کرختي داده! و جفت چشمام مثل کاسه خون شده طوري که تو همون برخورد اول تو چشم ميزنه. بعضي به شوخي ميگن اکس زدي؟ يا سيگاري کشيدي؟ منم تو جواب دوستان ميگم من اکس زده يه خدايي هستم و احتياج به هيچکدوم از مواد ندارم!!
خلاصه اگه ديدين يکوقت ديدين چند روز بلاگم بروز نشد تعجب نکنين احتمالا کارم به حکيم و داو کشيده !! البته احتمال افقي رفتن تا بهشت زهرا فراموش نشه!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, July 13, 2005

کهکشان و انسان


انشتين فيزيکدان بزرگ قرن بيستم ميگه: دو چيز هست که بينهايت است، يکي وسعت کهکشانها و ديگري حماقت انسان. البته شايد روزي ثابت شود که وسعت کهکشانها بينهايت نيستند ولي در مورد حماقت انسان مطمئنم که هرگز خلافش ثابت نخواهد شد!!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, July 12, 2005

گرمه!!!

ديروز مردم از گرما !! هوا بسي ناجوانمردانه گرمست!!! باد گرم شبيه آبادان همراه با رطوبت! حالا من هم بر خلاف هميشه چندتا کار اداري داشتم و تو اين هوا مجبور بودم مرکز شهر رو گز کنم!! رسيدم خونه خيس کامل بودم. نفس آدم برگشت ميخورد تو صورتش! تا حالا تو تهران همچين هوايي نديده بودم .خدا عاقبت ما رو با اين هوا بخير کنه! گمونم فرشته ها و کارکنان بارگاه الهي قات زدن و درجه بخاريشون رو زياد کردن ، يکي نيست که حرفش اونجاها برو داشته باشه و ازشون خواهش کنه جون هرکي دوس داري اون درجه رو کم کنين؟؟

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, July 06, 2005

براي اينکه بت پرست نباشي، کافي نيست که بت ها را شکسته باشي ، بايد خوي بت پرستي را ترک گفته باشي.
فردريک نيچه




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, July 04, 2005



LIVE8
آیا آماده انقلاب هستید؟ آیا آماده تغییر مسیر تاریخ هستید؟


روز شنبه گذشته از ساعت ۵:۳۰ دقيقه بعد از ظهر به وقت تهران يکسري کنسرت سراسري و تقريبا همزمان در شهرهاي بزرگ دنيا از جمله توکيو و برلين و رم ،مسکو، پاريس ، ژوهانسبورگ ، لندن و کاناداو فيلادلفيا آغاز شد و تا پاسي از شب ادامه داشت . اين مجموعه کنسرت به همت حضرت باب گلدوف (اونايي که نميشناسن هنرپيشه فيلم ديوار) که خود از خوانندگان قديمي راک ميباشد براي جمع کردن كمك براي فقرا وگرسنگان افريقا برگزار شد. درست بيست سال پيش در سال ۱۹۸۵ کنسرتي با عنوان LIVE AID توسط همين حضرت گلدوف برگزار شده بود که گروهي از بزرگان موسيقي جهان تو اون شرکت کرده بودند .
اينبار اين مجموعه کنسرت با عظمت و هماهنگي بينظيري در وسعت جهاني برگزار شد. لشگري از بهترين هاي موسيقي در رشته مختلف در شهرهاي مختلف بسيج شده بودند تا ضمن برگزاري کنسرتهاي جذاب، شعارهاي انساني رو سر بدن و به وجدان جهانيان يادآوري کنن که در بغل گوش اونها ميليونها نفر انسان وجود داره از حداقل امکانات برخوردار نيست و در مرگ و گرسنگي و فقري وحشتناک دست و پا ميزنن و تنها جرمشون بدنيا امدن در آفريقاي سياه هستش.
فقط در هايد پارک لندن بيش از دويست هزار نفر امده بودن تا از اين حرکت حمايت کنن شايد بشه گفت بيش از صد ها هزار نفر در شهرهاي مختلف از اين حرکت بشري که فقط انسانيت رو به انسانها يادآوري ميکرد استقبال کردن.
در افتتاح کنسرت حضرت پل مکارتني با اعضاي گروه U2 باهم به صحنه رفتند و خوانندگان و گروههاي معروفي ازجمله مدونا و ماريا کري و سر التون جان ، برايان آدامز،استينگ و پت شاپ بويز بسياري ديگر از شخصيتهاي معروف به صحنه رفتند. جالب اينجاست در آهنگ افتتاحيه لندن تصويري در پشت سر پل مکارتني و همراهان او بچشم ميخورد که عکس تمام برندگان جايزه صلح نوبل از جمله شيرين عبادي در آن بود. در ژوهانسبورگ نلسون ماندلا نيز به حمايت از اين حرکت به سخنراني پرداخت در لندن بيل گيتس و کوفي عنان در حمايت از اين حرکت به روي صحنه رفتند. ويل اسميت با گفتن اين جمله که بشکن بزنيد و با هر بشکني که شما ميزنيد کودکي در افريقا از فقر ميميرد! لحظاتي جمعيت را شوک کرد. تقريبا تمام کساني که بروي صحنه رفتند در مورد عمق فاجعه که بصورت کاملا عادي هر لحظه در حال وقع است صحبت کردن و بعضي به سران کشورهاي صنعتي حمله کردند و خواستار مبارزه جدي با فقر شدند. جالبترين قسمت کار اونجايي بود که اعضاي گروه از هم جدا شده پينک فلويد با ديگر در کنار هم به صحنه رفتند و اجرايي افسانه اي از خود بيادگار گذاشتند.

"مادامی که فقر زق زق می کند، آزادی واقعی را نخواهیم ديد"
نلسون ماندلا، رهبر سابق آفریقای جنوبی


خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, July 02, 2005

بابک خرمدين

بنا به يادآوري تاريخ اوسط تير ماه سالروز تولد رادمرد بزرگ ايران و فرزند آذرآبادگان بابک خرمدين است که در ۱۸۰ بدنيا آمد و در جواني به جنبش خرمدينان برهبري شهرک جاويدان پيوست و با دختر او ازدواج کرد و سپس جانشين او شد.در زمان مامون خليفه جبار عباسي علم استقلال را برافراشت و به جنگ خليفه رفت و حدود بيست و پنج سال بر تمامي سپاهياني که از طرف خليفه براي سرکوبي او ميامدند پيروز شد وسرانجام به حيله و خيانت يک شاهزاده ايراني بنام افشين اخشيدي اسير و همراه خانواده اش به بغداد برده شد. خليفه عباسي معتصم بالله به او گفت اگر طلب بخشش کند از خون خواهد گذشت اما او پاسخ داد هرگز در مقابل يک تازي به خاک نخواهد افتاد خليفه دستور داد به زن و دختر او تجاوز کردند اما باز بابک طلب بخشش نکرد سپس دستان او را قطع کردند بابک خون دستانش را به صورتش ماليد و خليفه با تعجب از او علت را پرسيدو او پاسخ داد چون خون از بدنم بيرون ميرود رخسارم زرد گردد خونم را به صورتم ميمالم که زردي رخسارم در مقابل بوزينه اي چون تو معلوم نباشد ، خليفه دستور داد زبان او را از پشت گردنش بيرون کشيدند واو را بر دروازه اي بغداد بردار کردند. خليفه چنان از اين پيروزي خوشحال شده بود که افشين را به پاس اين پيروزي به مقام سپاهسالاري منصوب کرد و هنگامي که خبر اسارات بابک و يارنش را شنيده بود دستور داد شيپور بزنند و مردم به جشن و شادي بپردازند.البته بعدها افشين پاداش خود را دريافت کرد و در همان مکاني که بابک را به دار کشيده بودند به دار آويخته شد.گفته ميشود بابک معتقد به آيين خرمديني بوده است اين آيين بسيار به آيين مزدکيت نزديک بوده و اصولا آنها معتقد به شاد زيستن بودند وفکر ميکردند دنياي زماني سعادتمند خواهد بود که غم و درد ديگر در آن وجود نداشته باشد بنابر اين براي رسيدن به آن تلاش ميکردند آنها متعقد بودند که آيين زرتشت نيز در ابتدا به همينگونه بوده وبعدها توسط روحانيون زرتشتي به انحراف کشيده شده است .چون همگي لباس سرخ ميپوشيدند در تاريخ به سرخ جامگان نيز معروف گشته اند و گفته ميشود تا دو سه قرن بعد نيز در آذرآبادگان پيرواني فراواني داشته اند و کم کم اين جنبش رو به افول نهاده و از ميان رفته است. هرساله در هفته دوم تيرماه مردم در قلعه بز يا بژ که به قلعه بابک معروف است جمع ميشوند و نام و ياد اين فرزند قهرمان آذرآبادگان را گرامي ميدارند.
البته چنديست کساني که سوداي تجزيه ايران و جدايي آذرآبادگان را از مام ميهن دارند براي تاريخ سازي و جعل تاريخ براي استفاده سياسي بابک را ترک و حرکت او راترکي مينامند براي اسب او نام ترکي و براي خودش يک فرزند با نام ترکي (بابک هرگز فرزند پسر نداشته است) اختراع کرده اند!!! عجب!!! بابک را با نام ايراني(نام عربيش حسن بوده و او خود نامش را تغيير داده است) جانشين شهرک جاويدان و آيين خردميني !! ترک ميخوانند!!! بعضي ها خيلي پررو هستند بخدا!!
خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, June 28, 2005

اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست
عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري!

رند شيرازي




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, June 26, 2005

شب دراز است قلندر بيدار!!!
كي ميدونه اي ضرب المثل رو واسه چي ساختن؟؟
چون فكر نكنم اون زمون ها سرور و شبكه و ادمين بازي اين حرفها وجود داشته!!!
بهر صورت الان كه اين پست رو مينويسم ساعت 3:39 صبحه!!!
يك مطلب هم هست اگه قلندري شامل آدمين جماعت بشه شامل من يكي نميشه! چون آگه ميشد لابد تو رختخواب بودم!
در هر حال خوش بحال شما كه الان خوابيد!!
خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, June 22, 2005

بازهم انتخابات

عجب بازار اخبار وشايعات داغه!! بازار توهين و بازار دعواهاي سياسي! بيکباره همه شدن مفسر!! همه شدن تئورسين!! جالب اينجاست کساني که تا ديروز دم از تحمل مخالف ميزدن و خودشون رو ته دمکراسي ميدونستن بيکباره قاط زدن و طرف مقابل به انواع دشنام ها و تحقير و اهانت ميکوبن!! اوني که راي نداده به اوني که راي داده ميگه خائنين به ملت!!!! اوني هم که راي داده (بويژه طرافداران معين) به اونيکه راي نداده ميگه احمق و يا گاو و بيشعور!! بابا ما يک ملتيم باهم دوستيم از هر اردو و نظري که طرفداري کنيم دليلي نداره به طرف مقابل اهانت کنيم!! بابا مردم در لايه هاي مختلف اجتماعي زندگي ميکنن و منافع متضاد و عقايد مستقل از هم دارن ، چه خبره آخه؟ تو يک خونواده ممکنه زنه به يکي راي داده و شوهره به يکي و بچه هم مثلا راي نداده ، حالا اينا بايد باهم دعوا کنن؟ دوستان عزيز قبل از اهانت شنيدن نظارت ديگران و احترام به اون از اصول محسوب ميشه . اگه اين حرف رو قبول ندارين مثل خروس جنگي بزنين همديگر رو ناقص کنين احتمالا شعور و بلوغ لازم رو ندارين براي بحث سياسي. دقيقا علت عقب موندگي ما همينه چون کار رو به کاردان نميسپريم و خودمون راسا ميخواهيم در مورد همه چيز نظر بديم و تصميم بگيريم و در اين مورد اولا تابع مد هستيم و بدون در نظر گرفتن تمام جوانب و صرفا با شنيدن حرفهاي که اون لحظه چيزهاي مورد علاقه ما رو بيان ميکنه يا مثلا طرف خوشتيپه يا خوب حرف ميزنه يا ميخنده!! يا چون همه دوستامون کاري ميکنن ما بابت عقب نيفتادن و چيزهاي مشابه عمل ميکنيم!
بهرصورت فعلا که همه جو گيرن !
يک موضوعي که جالب بود برام که دوستان طرفدار معين تحريم کنندگان و کساني که در مرحله اول راي دادن رو مسبب شکست خودشون ميدونن در حاليکه اينجور نيست چرا؟ اولا اگر امار انتخاباتهاي مختلف رو بررسي کنيد تقريبا چيري حدود ۲۰٪ در هيچکدوم از انتخابات شرکت نميکنن پس ميمونه ۸۰٪ که حدود ۶۵٪ در انتخابات شرکت کردن براين پايه فقط ۱۵٪ راي ندادن که اگه اونها هم شرکت ميکردن دليلي وجود نداشت که حتما به معين راي بدن ، پس دوستان عزيز اگر آقاي معين و همراهان مشارکتي ايشون راي نياوردن به علت نداشتن مقبوليت عمومي بين عوام مردم بوده ، دوستان عزيز مردم فقط وبلاگ نويس ها و بچه هاي تهران و دانشجويان نيستند! بلکه اوني بابا که در روستاهاي اطراف ممسني يا ابرکوه يا علي آباد کتول زندگي ميکنه هم جزو مردم ايران محسوب ميشه! پس اينقدر نزنين تو سر اونهايي که راي ندادن ! چون سياست تحريمي ها به نظر من با شکست کامل مواجه شد و مشارکت مردم تو انتخابت حداکثري بوده (بالاي ۵۰ ٪) . پس شکست رو بپذيرين و مسئوليت اون رو گردن کسي ندازيد ادم عاقل اوني هست از شکستش عبرت بگيره و سعي در جبران اون داشته باشه.
خدا کنه زودتر اين بساط تموم شه ووبلاگستان به حالت عادي برگرده بخدا خسته شدم بسکه هر جا رفتم بحث انتخابات بود .
خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, June 19, 2005

انتخابات

بالاخره روز جمعه اومد و انتخابات با شور و هيجان تمام انجام شد. من هر چي به کانديدها فکر کردم و به هشت سال پيش نگاه کردم بيشتر در راي ندادنم مصمم شدم از اونجايي حوصله جر وبحث نداشتم (چون تو زندگي با اندازه کافي بدبختي دارم) حرفي نزدم و با اينکه متني نوشته بودم مبني بر دلايلم براي راي ندادن با خودم گفتم تو رو سننه بذار ديگران هرکاري دوست دارن بکنن و چون در ميان دوستان اکثرا ميخواستن به معين يا هاشمي راي بدن براي پرهيز از هرگونه درگيري و سوءتفاهم ساکت موندم با خودم گفتم من اينبار تماشا ميکنم رفتار دوستان رو و حرفي نميزنم.
با خودم فکر کردم بسال ۷۴ و۷۵ و اون تورم ۵۰٪ و اون ۳۰ ميليارد بدهي خارجي و رشد سرسام آور قيمت دلار و ملک و باقي قضايا! به کارمنداني که به بهانه تعديل اقتصادي و کوچک شدن دولت بازخريد شدن... به سال ۷۶ و اون شعارهاي زيبا که هيچکدون عملي نشد و رايهامون که به فراموشي سپرده شد! به اون مجلس به اصطلاح اصلاحات که هرگز قدمي براي ما برنداشت و به اون اميدهامون که خشکيد.مگه خود خاتمي نگفت رئيس جمهور فقط تدارکاتچيه؟؟ پس راي به تداوم اصلاحات يعني چي؟ رهبر اصلاحات کارش بجاي کشيد که وقتي دانشجويان خشمگين هو کردنش همه رو تهديد به اخراج کرد! امروز اما به اصطلاح اصلاح طلبان از مردمي که بهشون راي ندادن عصباني هستن و اونها رو متهم به بي مسئوليتي ميکنن!! آيا با خودشون فکر کردن که اون بيست ميليون همراه چه بلايي سرشون اومد؟؟ چرا مردم روي گردان شدن؟؟ چرا به زنگ خطر مجلس هفتم زماني که کسي به اعتصاب نمايندگان رد صلاحيت شده وقعي ننهاد گوش ندادن!! آقاي ابطحي ميگه اگه فلاني بياد جوانان بيشترين ضربه رو مبينن!! آخه بابا مگه آزادي فقط آستين کوتاه پوشيدن و آزادي روابط دختر وپسر تو پارک يا کوه يا آزادي پارتي گرفتنه؟؟ چرا اينقدر افق ديدتون محدوده؟ بابا مشکل مردم اول اقتصاد و بعد باقي قضايا!! بابا طرف ماهي يکبار رنگ گوشت رو نميبينه حالا بهش ميگي فلاني بياد ديگه نميتوني پارتي بگيري؟؟؟ آقايون وزارت کار شما چه خدمتي به طبقه کارگر کرد که حالا از راي دادن مردم به کسي که ميگه ۵۰ هزار تومن در ماه ميدم متعجب شدين؟؟ ايران فقط تهران نيست! به استانهاي محروم کشور رفتين تا ببينين فقر چطور بيداد ميکنه؟؟ دوستان وبلاگ نويس تلاش زيادي براي پيروزي معين کردن ولي خب شکست خوردن. امروز هم بايد بجاي عصبانيت کمي بگذشته و کارنامه اصلاح طلبها نگاه کنن.
امروز من خوشحالم که اصلاخ طلبها باختن چون حداقل ميفهمن که راي مردم ارثي پدريشون نيست که هرموقعه حضرات لازم داشتن راهي صندوق بشه بلکه اگه حمايت مردم رو ميخوان دوزار عملگرايي و وفا به عهد هم لازمه در ضمن اون آقايون که به اسم اصلاح طلبي پست و مقام گرفتن و بفکر جيب مبارک بودن تشريف ميبرن خونه و استراحت ميکنن!! از پيروزي اصولگرايان قطعا خوشحال خواهم شد چون اونا برا اينکه به مردم نشون بدن هم کار خواهند کرد و هم يقه بعضي از حضرات رو بخاطر بخور بخور خواهد چسپيد! اصول گرايان از نظر سياسي خيلي بيشتر شرافت دارن چون حداقل شعار خالبندي ندادن و هر از اصول خودشون هم عدول نکردن.
در آخر مردم ثابت کردن هم حافظه تاريخي ندارن و هم شديدا استعداد جو گير شدن دارن و طبق مد روز عمل ميکنن!!!
خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, June 18, 2005

تا حالا نميدونستم ولي يکي از دوستان عزيز لطف کردن و منو راهنمايي کردن و بهم گفتن که من آدم احمق وبي شعور و عوضي هستم! مرسي از تو دوست عزيز همينکه وقت گذاشتي و در مورد من و صفاتم فکر کردي و به اين نتيجه گيري رسيدي بسيار باعث مسرت منه و خوشحالم که دوستاني دارم که بفکر من هستن!!!

پي نوشت: دوست عزيز رضاجان من کي تو رو ... خطاب کردم؟؟ با وجدان خودت خلوت کنن و بعد بگو!کمي انصاف هم خوب چيزيست! من بتو گفتم از باخت فلالي خوشحالم شايد نبايد ميگفتم! تو بمن گفتي چون راي ندادم ادم بي شعوري هستم! بتو گفتم احترام بنظر ديگران همين هست؟؟ تو گفتي منو قانع کن که راي ندهم و من گفتم نظر تو بخودت مربوطه و نظر من مربوط بخودم و دليلي ندارد که من بخواهم نظر تورا عوض کنم و تو در پاسخ گفتي کساني که راي ندادند آدمهاي عوضي و بي شعور و احمقي هستند!! و در آخر تاکيد کردي که تو شخصا بي شعور ترين انها هستي! من هم بتو گفتم فکر نميکني که اينوقت شب چرا بايد وقت عزيزت با با صحبت کردن با يک آدم بي شعور تلف کني؟؟ و تو با يک دشنام منو به خوابيدن دعوت کردي و گوشي را قطع کردي!!! در هر صورت دوست عزيز نه تو سياسي هستي نه من و ارزش دوستيها بيشتر از اينحرفهاست. من تو بايد يار هم باشيم و در روز مشکلات کمک هم کنيم گور باباي سياست و سياست مداران با خودت فکرکردي آيا لحظات شيرين خاطرات ما باهم ارزش دارد که بخاطر فلانکس پايمال شود؟؟ آيا هزار سياستمدار ارزش يک لحظه دوستي ما را دارد؟؟




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, June 15, 2005

هر کس که نداند و بداند که نداند از همه کس داناتر است




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, June 13, 2005

تولد

ديروز يک برگ ديگه از دفتر زندگي ما ورق خورد و يک سال به آخر بازي نزديکتر شد!
از اونجايکه از اول صبح هرجا رفتم دوستان تحويل گرفتن و تبريک گفتن منم احساساتم قلبمه شد و دچار خودتحويل گرفتگي حاد شدم و گفتم يک تبريکي بخودم بگم!! مردم بسکه تحويل گرفتن مارو!! البته دوستان سه گروه بودن دو سه نفري که لطف دارن و هميشه بيادم بودن و منم سپاسگزارم از لطفشون . گروه دوم که به شيوههاي مختلف دوستانه و غير دوستانه وبا تهديد و ارعاب و بعضا با زور بنده رو به بهانه تولد اخاذي کردن!!! که منم بازم ازشون سپاسگزارم! و گروه سوم که اصولا ....! که از اونها هم سپاسگزارم!
منم که شدت تحويل رو ديده بودم تصميم گرفتم بخودم تبريک بگم!! بالاخره بعضي از حسها رو بايد ارضا کرد! که دوستان به شخص سومي تعبير کردن و گفتن باشه مبارکش باشه يا حتما مهم بوده!! ويا مثل کاپيتان گفتن خودت رو يکم تحويل بگير!! منم ميگم چشم کاپيتان تازه يک نوشابه هم واسه خودم باز کردم!!
مهمترين قسمت داستان اين بود که يک دهه از شادابترين و بهترين روزهاي جواني تقريبا يکجوري ميشد گفت دوران بيغمي يا بي مسئوليتي ، تموم شد و دهه بدود و کار تلاش شروع شد هرچند مدتي (چند سال)هست که وارد اين فاز شدم ولي عملا دهه چهارم با دهه سوم خيلي فرق داره. يکجورائي آدم آروم ميشه انگار زمونه به شر وشور آدم افسار ميزنه و اونو مهار ميکنه ، آدم محتاط و محافظه کار ميشه و قدرت ريسکش کلي کم ميشه!! وقتي با سالهاي گذشته نگاه ميکنه کلي از کارهاي که کرده تعجب ميکنه و با خودش ميگه عجب بي کله اي بودم من!! اون روح آيده آليستي و عدالتخواه تبديل به يک روح واقع بين و گاهي سازکار ميشه! طوري که اتفاقاتي که قبال برنميتافته براحتي از کنارش رد ميشه و چه بسا خودشم توش نقش پيدا ميکنه . از اين تغيير خوشم نمياد ولي ميگن عقلانيت و خردگرايي حاصل همين دهه هست و از روح سرکش آدم به خردگرايي نميرسه.بهرصورت چه خوشمون بياد و چه نياد کوره زندکي روح عصيانگر آدم خمير ميکنه و تو قالبهاي از پيش ساخته شده اجتماع جايگزينش ميکنه.

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, June 12, 2005

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, June 11, 2005

بعضي وقتها آدم چيزهاي ميبينه که نميدونه از شدت تعجب چکار کنه!! مثل خبر شوپن در نماز جمعه تهران!!
گمونم اوضاع اينجوري پيش بره بايد منتظر خانم آنجلينا جولي هم باشيم چون اونم سخت با جرج بوش مخالفه!!
جدا که آخر زمون شده!!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, June 08, 2005

پيش بسوي پيروزي

امروز تيم ملي با بحرين بازي داره و تقريبا همه دوست دارن که بازي با موفقيت تموم بشه.
من زياد فوتبال دوست نيست و فقط بازيهاي تيم ملي رو دنبال ميکنم و زياد با برد باخت جوشي نميشم اما امروز از ته دل آرزو ميکنم بازي ببريم ،اگه گفتين چرا؟
چهار سال پيش درست در چنين روزهاي ما براي دور مقدماتي در بازي آخر در منامه با بحرين بازي داشتيم و اگه پيروز ميشديم بليت جام جهاني تو دستمون بود ولي بحرينها اون رو ازمون گرفتن ، البته ما اونروز بد بازي کرديم و مستحق باخت بوديم ، حذف شدن از جام جهاني و باخت زياد مهم نيست ، مهم اون کار ضد اخلاقي و کثيفي بود که بحريني ها انجام دادن با يک شارلاتان بازي و جنگ رواني تيم ما رو بردن و بعدشم پرچم عربستانيها رو بالا بردن و جشن پيروزي براي صعود عربستان گرفتن! خيلي توهين آميز بود و تلخ ولي .....چهار سال گذشته و زمان انتقام فرا رسيده و اگه اما و اگرها و دستهاي پشت پرده و ... بزارن و بچه ها و برانکو کار خودشون رو انجام بدن با پيرزوي ميايم بيرون.امشب يا برنده و خوشحال ميشم و يا با پوزهاي کش اومده بايد به زور آرامبخش ميخوابيم!!! خدا کنه بچه ها بازي عادي خودشون رو انجام بدن و از کاريهاي فضاي و تخيلي که کار دستمون ميده پرهيز کنن و مثل چهار سال پيش ناهار خورشت بادمجون در کار نباشه!!!
از الان آماده برد هستيم و به قول قديمي ها چشم در مقابل چشم و خون در مقابل خون و روز در مقابل روز، روز تهران در برابر روز منامه.
يک درخواست از صدا و سيمايها دارم جون هرکي که دوست دارين نزارين شفيع گزارش کنه!!! بابا به اعصاب ما رحم کنين!! آخه ما چه گناهي داريم که گزارش افتضاح و خزعبات مرتيکه ... !!! رو تحمل کنيم!! لذت برد با گزارش عالي فردوسي پور دوچندان خواهد بود.

پس پيش بسوي پيروزي




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, June 01, 2005

تنور داغ داغ تبليغات!!!

ديشب داشتيم به همراه يکي از همکاران تو راه برگشت به خونه از خيابون فرشته رد ميشديم از جلوي ستاد تبليغاتي (همه با هم کار!! ) رد ميشديم يک مشت دختر و پسر خوشگل و خوش تيپ با لباسهاي آنچناني ريخته بودن تو خيابون و به قول خودشون تبليغات ميکردند! يک مشت از ماشينهاي بي کلاس و قديمي با نمره هاي عبور موقت و قيمتهاي مفت شصت هفتاد ميليون به بالا با عکسهاي کانديد محترم جلو ستاد پارک شده بود! به به تا باشه از اين مدل تبليغات باشه ما که کلي حظ بصري برديم! و با انواع و اقسام تيپ هاي آنچناني آشنا شديم!! گمونم تو حالت عادي نصف اين حالت هم لباس بپوشي سه سوت کار به مفاصد اجتماعي ميکشه!! يک لحظه آدم تصور ميکرد داره جاي فرشته تو شانزليزه قدم ميزه! تو اون فضا کلي شور انتخابات به آدم دست ميداد و چيزي نبوده همونجا راي بديم!! همکارام ميگفت منو بزارن تو اين ستاد دوطلبانه همکاري ميکنم چيزي هم نميخوام!! بعدشم شناسنامه جد آباد وکل فاميل اعم از مرحوم وغيرمرحوم و درو همسايه همه رو ميارم تا راي بدن به حضرتش!!
فقط من يک سوال برام پيش اومد اگه ما به اين کانديد محترم راي بديم ، وضيعتمون مثل اينهاي که داشتن فعاليت انتخاباتي ميکردن ميشه يا نه؟ خب شايد يکي دوست نداشته باشه پارتي بره ،ببخشيد فعاليت اجتماعي و مدني اين مدلي داشته باشه! يا شايدم دوست نداشته باشه ماشين آنچناني سوار شه؟ خب بالاخره ما دوست نداريم اين مدلي باشيم!!!
در آخر برو بکس درخواست داشتن اگه ميشه سالي پنج و شش بار انتخابات بزارن بالاخره دلشون ميگيره و احتياج به نشاط و سرگرمي دارن!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, May 28, 2005

بعد از سه ماه اندي ديدمش، شاد و سر زنده و زيباتر از قبل بنظر ميرسيد، اميدوارم هر جا که هست شاد وخوش وپيروز باشه.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, May 25, 2005

ميدوني چيه؟ نميدوني؟!
همون بهتر که نميدوني لااقل اينجوري راحتري!
لعنت به اين زندگي! من که پاک خسته شدم.

پي نوشت: آقا اين صفحه شخصي که گوگل درست کرده رو ببينيد و استفاده کنيد ، من وقتي ديدم کلي فکم کش اومد آخر پوز زنيه!!!!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, May 24, 2005

توصيف استاد سخن فردوسي ار زن خوب

اگر پارسا باشد و راي زن ****** يکي گنج باشد پر آکنده زن
بويژه که باشد ببالا بلند ****** فروهشته تا پاي مشکين کمند
خردمند و با دانش، ناز و شرم ****** سخن گفتن خوب و آواي نرم




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, May 22, 2005

دکتر يا ديپلمه شکارچي؟

امروز همينطور که داشتم وبگردي ميکردم به مطلبي با عنوان "دكتر هدايت تاجبخش: تاكسيدرمي را مي‌‌آموزيم تا طبيعت آرام بماند" برخوردم چون کمي تا قسمتي به آش رشته تحصيليم ميخوره رفتم نگاه کردم و آه از نهادم بلند شد!! حالا اينکه تاکسيدرمي چه ربطي داره به سايت ميراث فرهنگي بماند ، اما تاسف آور اين بود که با نوعي تبليغ به موضوع شکار نگاه شده بود و اين آقاي تاجبخش اشراف زاده قجري با افتخار از اينکه ما جد اندر جد شکارچي بوديم ياد کرده بود و اينکه حالا کارو من رو از حالت تفريحي خارج کردم و به صورت حرفه درآوردم ! البته اين موضوع که ايشون تاکسيدرمي رو به بهترين حالت بلده کلي از نمونه هاي موزه هاي حيات وحش کار ايشونه شکي درش نيست! اما موضوع اينجا که اين آقا با شکار بي رويه گونه هاي کمياب فلور جانوري ايران و تبليغ شکار!! چه صدمات جبران ناپذيري رو به حيات وحش زده خدا ميدونه! در تمام دنيا نمونه هاي رو تاکسيدرمي ميکنن که به دليلي مردن و حالا ميخوان به اين روش نگهداريش کنن نه اينکه بيفتن به جونه طبيعت و هرچي گونه کمياب هست تق و تق شکار کنن!! بعد هم کلي قيافه حق بجانب بگيرن که من همرو خودم شکار کردم!!! نه بابا! جون من راست ميگي؟! تازه اساتيد دانشگاه هيچکدوم ايشون رو قبول ندارن و ميگن مدرک نداره و دروغ ميگه، يکيشون بجد ميگفت ايشون يک ديپلمه شکارچي هست وتمام!! حالا راست و دورغش پايه خودشون .
اما تو رو خدا ننگ نيست يک همچين آدمي استاد دانشگاه باشه تو زمينه علوم جانوري و محيط زيست و تمام اعمالش به ضرر محيط زيست باشه؟ زشت نيست به اين آدم بگي استاد و اون رو در کنار اساتيدي مثل دکتر کيابي و دکتر حسيني و دکتر بلوچ قرار بدي؟

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, May 21, 2005

آدم پررو!

روز چهارشنبه بعد ظهر بود و در محل کارم نشسته بودم ، تلفن زنگ خورد ويکي از دوستان نسبتا قديمي پشت خط بودو درست در همين هنگام يکي از کارشناسان شرکت که نسبتا آدم پروئي هستش و احساس صميميتش منو کشته وارد بخش ما شد و اينک ادامه ماجرا:
من- به..... سلاممممممممم!
کارشناس - سلام آقا!
من- چطوري خوبي؟ بابا دلم تنگ شده بود برات
کارشناس- ما هستيم در خدمت شما ، کافيه پا تو بلند کني تا مرا ببيني!
من- مرتيکه تو خجالت نميکشي؟ آخه تو آدمي؟ معرفت داري؟
قيافه متعجب کارشناس مربوطه!!!
من- بابا نه زنگي نه چيزي اين چه وضعشه؟؟
پوز نسبتا کش آمده کارشناس محترم!!
بعد که تلفنم تموم شد ديدم همکارم داره ريسه ميره از خنده، ازش جريان پرسيدم، گفت فلاني صحبت تلفني تو رو اشتباه گرفته بود!! گفتم حقش بسکه پررو تشريف داره!! آخه يارو چهل سالشه و کلي يال و کوپال همچين با آدم شوخي ميکنه ، آدم فکر ميکنه دوره دبيرستانه!!! مثلا زنگ ميزنه و پشت خط ميگه فلاني(اسمش) هستم و چاکر! يا مياد تو بخش بلند داد ميزنه آي نفس کش!! يکبار بهش گفتم همکار محترم فکر نميکنيد اين اخلاق شما باعث سوتفاهم ميشه؟؟ جواب داد چکنم که اين خوش مشربي من کار دستم ميده!! مثلا با يکي واستادي و داري صحبت ميکني يهو ميبيني يکي داره اون وسط نظر ميده!! يکدفعه هم بحث يکي از سرويسهاي شبکه رو با همکارم ميکردم که بايد چيکارکنيم يهو ديدم يکي داره نظر کارشناسي ميده در حاليکه در حد باقالي از کامپيوتر نميفهمه يکبارهم باهش کنتاکت کردم و اما فرداش از روز اول صميميتر شد!! موندم باهاش چيکار کنم؟! بنظر شما با يک آدم پررو چکار بايد کرد؟

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, May 16, 2005



پيکان

بالاخره پيکان به تاريخ پيوست!! بعد بيش از ۳۸ سال توليد با رفتنش دلهاي ما رو غمگين کرد! پيکان هفت هزار توماني که تونسته بود رکورد شش ميليون تومان رو ثبت کنه با سلام و صلوات راهي موزه شد اگرچه هنوز موکب راهوار جاده ها و خيابونهاي ماست اما ديگه از صفر کيلومترش خبري نيست!پيکاني که با تلاش صنعتگران و مديران زحمتکش ايران خودرو (ايران ناسيونال سابق) مصرفش از صدي هفت به صدي پانزده ارتقا پيدا کرده بود!! با رفتنش ما رو دلتنگ خودش ميکنه! آخه مگه ميشه؟؟ من از روزي که چشم باز کردم همه جا رو با پيکان ديدم، از پيکان کار گرفته تا جوانان و دولوکس! حالا برام تصور دنياي بدون پيکان مشکله!
پريروز مديركل روابط عمومى سازمان گسترش و نوسازى صنايع ايران در حاليکه اشک ميريخت خبر درگذشت مرحوم مغفور شادروان پيکان رو اعلام کرد !! ما براي بازماندگان ،که اين خودرو درپيتي پانصد هزار توماني رو با کمال پروئي و وقاحت با قيمت پنج ميليون و خرده اي قابل مردم ميکردند تسليت عرض ميکنيم و اميدوارم خودروهاي ديگر سود مورد نظر آن مديران محترم و دلسوز و زحمتکش را تامين کند!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, May 15, 2005

نمايشگاه کتاب و ...

امسال موسم نمايشگاه کتاب شد و ما هم طبق عادت رفتيم که خريدي کنيم و گشتي تو بازار کتاب بزنيم. ولي هر سال دريغ از پارسال! جدا از تمام چيزهاي که دامنگير تمام نمايشگاهها هستش و کم و بيش همه دوستان تو بلاگاشون بهش اشاره ميکنن مانند نمايشگاه مد بودن و بيکار و بي هدف گشتن عمده جمعيت حاضر ! يا محل جفت يابي!! و ...
چيزي که تاسف آور بودو من ميخواستم بهش اشاهر کنم عناوين کتابهاي موجود و کتابهاي پر فروش نمايشگاه بود.
جدا از کتابهاي دانشگاهي و درسي که مشتري ثابت خودشون را دارن عمده کتابها شامل سه گروه زير بودن ، گروه اول: ارتباط با ارواح ، جن و جنيان ،ارتباط بي سيم ! ارتباط از راه دور و نزديک! و پيشگويي ، تعبير خواب ، فال قهوه، فال هندی! فال چيني! فال عربي! فال بوميان بورکينافاسو!!
گروه دوم: عشقهاي آتشين! مردمان مريخي و زنان پلوتوني!! مردمان آتشي و زنان سرد قطبي! درد عشق! چگونه عاشق شويم! خودآموز عشق در بيست وچهار ساعت!و غيره...
گروه سوم که بيشتر جنبه آموزشي داره! اونم برا نسل امروزي که ختم هر کاري هستش! مثل: خودآموز زناشويي، حل مشکلات زناشويي در هفت دقيقه!! هزار راه نرفته و روشهاي حل مشکلات! و غيره....
اون گوشه و کنار هم چندتايي کتاب شعر و متفرقه بود که البته اصولا زياد به چشم نميومد!!‌ فکر نميکنم هيچ جاي دنيا اينقدر کتابهاي فرهنگي و فلسفي چاپ بشه که اينجا ميشه!!البته در اين که ما ملت فرهنگ دوستي هستيم شکي نيست فقط خدا کنه که بيشتر از اين فرهنگي نشيم!!
دريغ از دوتا رمان خوب، دريغ از دو تا کتاب فلسفي خوب و دريغ از....

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, May 10, 2005

ديگه بسه!

ظاهرا اين حکايت مرگ پايان ناپذير است! ديگه کلافه شدم ،اين ماه ارديبهشت عجب ماه مزخرفي شد! به فاصله دو روز دو تا از نزديکان يکي از دوستان فوت شدند!! گمونم اينجوري پيش بره ما بهتره با لحاف و تشک بريم مسجد! بابا اين خدا هم با اين کاراش!! ديگه خسته شدم،چهار خبر مرگ تو يه هفته...
حوصله نوشتن ندارم فعلا تا ببينيم چي قراره پيش بياد، شايد ديديد پست بعدي آگهي دق مرگ شدن منه از زندگي که توسط دوستان پابليش شده!
خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, May 07, 2005

بدون عنوان

خسته شدم بسکه خبر مرگ شنيده ام، همش درد ، همش غم...
تو بهار سر سبز و خوش آب و هوا اونم بعد چند خشکسالي و گرما ، چرا بايد دلمون سرد وتاريک باشه؟ هر وقت يک چيزي درسته بقيه چيزها خراب ميشه! چرا هيچ وقت همه چيز باهم و خوب پيش نميره؟
از اواخر سال گذشته يک پام بهشت زهراست يک پام مسجد! اول اسفند ماه پدر يکي از همکاران نزديک فوت کرد اون موقع با خودم فکر کردم کاش آخري باشه! اما زهي خيال باطل.... اوضاع طوري شد که من روز اول عيد مجبور شدم برگردم تهران و برم مسجد... چون روز قبلش پدر يکي از دوستان نزديک فوت شده بود. اما تازه اولش بود ، اما اين آخريها ديگه واقعا غير قابل تحمل شد! مرگ پدر دو تا از دوستان در فاصله ۳ روز! ابتدا پدر بهنام و اين آخري ديگه نابود کننده بود. پدر دوست عزيزم کاپيتان بعد از اونهمه مشکلات تازه تونسته بود بيا پيش خونواده... اما دست جبار و کينه توز طبيعت کمرش رو شکست و سايه امنيت بار پدرش ازش گرفت.نميدونم چي ميشه گفت؟ آيا بجز همدردي ميشه کاري کرد؟ کاپيتان از صميم قلب بهت تسليت ميگم ، اما ميدونم اين تسليت گفتن بدرد لاي جرز ديوار ميخوره ! کاش و کاش واي کاش هرگز مجبور به اين کار نميشدم. من باهات احساس همدردي ميکنم و خودم رو شريک غمت ميدونم اگرچه اينکار من غمت رو کم نميکنه و تاثيري در سنگيني بغض فرو خورده تو نداره ، اما مگه از دست ما کاري جز اين بر مياد؟ لعنت به اين زندگي
نوشتن و نوشتن تنها کاري که ازم برمياد، اونم نه بخوبي...
تنها و تنها ميتونم آرزو کنم اين پاياني باشه بر تلخيها و از اين به بعد تو زندگيت چيزي نباشه جز شادي....
اما ظاهرا روال و قانون همينه و همه بايد بريم، دير يا زود...

کاش ميشد مثل هميشه بنويسم خوش باشيد...




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, May 03, 2005

نظر سعدي در مورد موسيقي

داني چه گفت مرا آن بلبل سحري***** تو خود چه آدمئي کز عشق بيخبري
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب*****گر ذوق نيست ترا ، کژ طبع جانوري




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, May 01, 2005

روز کارگر مبارک باد!!

نميدونم چرا يک جورائي احساس ميکنم اين تبريک مثل فحش ميمونه ، مثل يکجور پوزخند، مثل توهين...
هميشه يادمه اين مدل کارها براي کساني بودن که حقي ندارن و مهم نيستن ، مثل حالتي ميمونه که ميخوان سر کسي رو شيره بمالن! مثل روز زن! هميشه زن تو جامعه ما مورد انواع توهينها واقع ميشن مثلا متهم به ناقص العقل بودن و چيزهاي ديگه ميشن بعد همون آدما که بهشون توهين ميکنن روز زن بهشون تبريک ميگن!! حکايت کارگر همينه! در سراسر طول سال مورد سوء استفاده و استثمار قرار ميگيرن بعدروز کارگر بهشون تبريک ميگن!!
نميدونم چرا تو ايران تعريف کارگر اشتباه جا افتاده و وقتي ميگن کارگر همه ياد کارگر ساختموني يا شهرداري ميفتن!! ياد يه آدم با لباسهاي کثيف و سر وصورت روغني!! بابا تو هم که کارشناس ارشد مديريت هستي وقتي برا کسي کار ميکني يعني کارگر اما کارگر متخصص! تو که مهندس مکانيک يا عمران هستي وقتي برا کسي کار کني ميشي کارگر متخصص! تو بازار کار آدما دو جور هستن يا صاحب سرمايه و کار هستن يا کارگر هستن و برا ديگران کار ميکنن ، هرکي هم جز اين بهتون گفته خلاف به عرض رسونده!! قصد مزاح داشته!!
کارگرا تو ايران دو نوع هستن يا مرد هستن يا زن، مردا که همش بايد بيگاري کنن البته تو سطوح مختلف . حالا اگه از نظر فني ضعيفتر باشن و نياز مالي شون بيشتر باشه اوضاعشون بدتره! برا زن وضعيت افتضاحتره ، چون هم بايد هم اندازه آقايون و حتي بيشتر کار کنن با حقوق کمتر! هم اغلب مورد اذيت و آزار جنسي واقع ميشن و چون اين مسائل تابو هستش کسي جرائت نميکنه حرفي بزنه و اغلب اين شرايط رو به ناچار تحمل ميکنن، فاجعه اونجا شکل ميگيره که اگه زني از اين وضعيت شکايت کنه خودش متهم ميشه به انواع مسائل ... وهمه ميگن حتما خودش مشکل داشته که اينجور شده!! اينم از محاسن فرهنگ غني امروز ماست! يکي از آشنايان يکبار تعريف ميکرد که رفته جائي براي کار ،طرفي که داشتن مصاحبه ميکرده بهش گفته: شما تخصص و سابقه لازم رو داري اما چون اينجا محيط دوستانس بايد کمي تو پوششت راحتر باشي! در ضمن ما اينجا بعضي وقتا اضافه کاري داريم که اون مهمتر از کار اصليه!! اگه خوب باشي حقوقتر رو تا دوبرابر زياد ميکنيم!!
اينجاست که بايد کمي کلاهمون رو بالاتر بزاريم! امنيت کاري هم که رسما تعطيله و بيشتر مثل جوک ميمونه چون کارفرما اگه بخواد سه سوت پرتت ميکنه بيرون! زمان استخدام انواع ضمانتها رو ميگيرن که يک وقت شاخ نشي!! مثل چک سفيد امضاء يا سفته و نامه استعفاء بدون تاريخ!!
يادمه اولين جائي که رفتم سر کار مدير اداري برا قرارداد يک کاغذ گذشت جلوم و يکجاش رو نشون داد گفت امضاء کن! وقتي گفتم ميشه بخونم گفت نه!! وقتي که اعتراض کردم گفت تو اين شرکت قانون همينه!!
قانون کار هم که بيشتر براي خالي نبودن عريضه هستش و در عمل بدرد لاي جرز ديوار ميخوره! يعني در عمل کسي يا جائي نيست که از حقت دفاع کنه بنابر اين يا بايد خودت از نظر کارائي خودت رو بالا بکشي که بتوني براي کارفرما شرايط بزاري که اينم تا حدي امکان داره يا هم بايد سر بندازي پائين بار بکشي و جيک هم نزني!‌
روشنفکر هم طوري از کارگر صحبت ميکنن که آدم عارش مياد خودش رو جزو اون طبقه حساب کنه!! انگار گداهاي هستن که بدلسوزي حضرات نياز دارن!! سياستمدارها هم که تکليفشون معلومه زماني که لازم باشه سنگ رو به سينه ميزنن و بعد يادشون ميره که چه قولهاي دادن!!
يا هم يک عده بچه پولدار که يک روز هم کار نکرده اند ميان حزب کارگري راه ميندازن!! مثل اغلب اعضاي حزب توده که از خانوادههاي فئودالها و ملاکين و اشراف قجري بودن!! يا مثل بنيانگذاران حزب کمونيستي کارگري!! که بچه سوسولي مثل ژوبين رازاني که حتي اسمش رو عوض کرده بود به منصور حکمت!!(مثلا از طبقات پائين بنظر بياد) حزب راه انداخته بود جالب اينه که وقتي آقا مرحوم شد حزب دويست نفريش به دو گروه منشعب شد!!!
کلام آخر اينه که کسي که ميتونه از حقش دفاع کنه خود ماها هستيم که به تنهايي بايد جلويي سواستفاده را بگيريم و به کارفرمايان محترم باج نديم!! به اميد هيشکي هم نباشيم!!


خوش باشيد.


پي نوشت: تو رو خدا يک موقعه با خودتون نگين طرف سياسيه!! نه بابا من فقط چيزهايي که همه کم و بيش ميدونيم و درکش کرديم ياد آوري کردم! بعد هم از هرچي حزب سياسيه بخصوص انواع چپش بدم مياد !! اينم جهت ياد آوري!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, April 30, 2005

اطلاعيه!

پس از سانحه ناموفق هواپيماي ايرباس ۳۰۰ شرکت هواپيمائي کشوري (ايران اير) معاونت سوانح و حوادث مترقبه !! هواپيمائي کشوري ضمن اظهار تاسف از واقعه مزبور اعلام کرد که با خاطيان و عوامل واقعه بخصوص با خلبان که بعلت بي لياقتي هواپيما را سالم فرود آورده برخود جدي خواهد شد. وي اعلام کرد اخيرا رقابت شديدي بين شرکتهاي داخلي براي ثبت رکورد سانحه در کتاب رکورد هاي جهان در گرفته است وي گفت شرکت هوايي کيش اير و آسمان و ساها با استخدام گروهي عوامل خودسر مانع سانحه فوق شدند! وي ادامه داد ما با خلق سوانح بزرگ بزودي مشکل محکمي بدهان استکبار و شرکتهاي رقيب خواهيم زد! وي ادامه داد حال که ما نميتوانيم ايرباس ۳۸۰ که يک هواپيماي لوکس و ويژه مرفهين بي درد بسازيم و نام خود را در رکوردها ثبت کنيم روشهاي بهتري براي معروف شدن اتخاذ کرده ايم! وي گفت حدود بيست هزار نفر ساعت کار براي توليد دانش فني سانحه مزبور انجام شده بود که متاسفانه با بي لياقتي گروهي و همچنين نفوذ گروهي از عوامل خودفروخته ناکام ماند. او اظهار اميدواري کرد که در آينده چنين حوادثي تکرار نشود. در پايان او با قرائت اطلاعيه از کليه داوطلبان و ملت هميشه قهرمان ايران دعوت کرد که با شرکت در پروازهاي انتحاري هواپيمايي کشوري اين سازمان را در اين امر مهم ياري نمايند!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, April 27, 2005

يک تجربه خوب!!!

ديروز رفته بودم از بقال محل خريد کنم،يک پسر جون که کم شنوا هم هست و هميشه در جمع کردن کمک براي معلولين از درو همسايه فعاله داشت خريد ميکرد. بعد رو به بقال کرد و گفت سه تا دو هزار تموني دارم اينها رو برام با هزار تومني عوض ميکني؟ که بقال محل با گفتن تو دخلم پول ندارم ردش کرد! من داشتم تو همون لحظه پول ميدادم که به من نگاهي کرد و گفت اگه ميشه شما به من شش تا هزاري بدي و در عوضش دوهزار تومني بگيري؟ منم يک لحظه حس کمک به همنوعم قلمبه شد و گفت خواهش ميکنم ايرادي نداره! بعد شش تا هزاري شمردم دادم به طرف، بعدش دوهزار تومني ها رو گرفتم يکيش با بقيه فرق داشت نگاه کردم که ببينم تقلبي نباشه! که اون يارو نگاهي بهم کرد و گفت آقا من پشيمون شدم پسش بده و با حالتي که انگار بهش توهين شده پولاش رو از دستم کشيد و پولهاي من پس داد!! حالا من کلي حس شرمندگي بهم دست داده بود و عذاب وجدان گرفتم همينجور که پولها دستم بود آمدم بيرون مغازه ، هميجور که داشتم فکر ميکردم يک لحظه به پولها نگاهي کردم و شمردمشون!!! بله اشتباه نکرده بودم!! يکي رو کف رفته بوده حضرت آقا !! برگشتم به مغازه و ديدم طرف رفته! موضوع رو بيان کردم ، حرفي که بقالمون گفت جالب بود! گفت همين ديروز با يکي اينکارو کرد اينجا و من فکر کردم اون طرف اشتباه کرده و بيخود ميگه! ولي ظاهرا داداشمون اينکارس!!
هزار تومني که پريد اصلا مهم نبود بيشتر از اينکه به شعورم توهين شده بود شاکي شدم! کلي بهم برخورد!! شب خوابم نميبرد!! اين فکر که با تمام احساس زرنگي که آدم ميکنه به اين راحتي سرش کلاه ميزارن کلي اذيتم کرد!! شماها حواستون رو جمع کنيد که با شيوه مورد سوء استفاده قرار نگيرين!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, April 24, 2005

به حق چيزهاي نديده و نشنيده!!!

اينروزها بايد آمادگي شنيدن وديدن هر چيزي را داشت و تعجب ديگر عملکردي ندارد! ميگويد چرا؟
خب معلومه وقتي يک هواپيما سقوط کنه و خدمه هواپيما بجاي کمک به مسافران بزنن به چاک!! ديگر از چيزي بايد تعجب کرد؟ شنيدن خبر سقوط هواپيما که تقريبا يک امر عادي و روزمره به شمار مياد و ما اينقدر شنيديم که ديگه به حال مسافران بيگناهي که جونشون بخاطر عدم توجه و عدم لياقت مسئولين مربوطه پايمال ميشه کمتر تاسف ما رو بدنبال داره! لابد حس همدرديمون بخاطر تحريک بيش از حد ديگه حساسيت و تحريک پذيرشو از دست داده!‌ البته مقامات سعي دارن که خطوط هوايي ما نمونه و مثال زدني باشه و نامش پر آوازه بشه ! خب حالا در زمينه خدمات و کيفيت نميشه در زمينه نکبت بودن که ميشه؟ نميشه؟ شما مردمان نا نجيب و پر توقع چرا زحمات مقامات مربوطه رو چرا ناديده ميگيرن؟؟ چرا اينقدر روتون زياده؟؟ واقعا دولت اصلاحات در زمينه حمل و نقل گل كاشته! دست ميرزاد!!
شنيدن خبر سانحه يک طرف و شنيدن حرفها و دردلهاي مسافران يک طرف، وقتي خوندم که چطور خدمه هواپيما از ترس جونشون مسافران رو بحال خودش رها کردن و جيم شدن ، حس عجيب بهم دست داد يکجور تنفرو خشم ! آخه خلبان و مهمانداري که بايد بعد از همه خارج بشن چرا اين رفتار ميکنن؟ پس مسئوليت پذيري و اخلاق و وجدان کاري کجاست؟؟ مهمتر از همه اون مسافري بود که بخاطر ارتفاع در اضطراري و بعلت فلج بودن مادرش بعد فرارهمه با ترس موندن و منتظر مرگ شدن! چون نه تنها خدمه بي مسئوليت فرار کردن بلکه بقيه مسافرين هم اون ها رو تنها گذاشتن!
اميدوارم ديگر شاهد تکرار چنين فجايعي نباشيم.

روز چهارشنبه تو مسير برگشت بخونه سوار يک تاکسي خطي شدم بهمراه دو مسافر ديگه تو صندلي عقب نشسته بوديم ، تاکسي حرکت کرد و به مسافر جلويي گفت آقا کمربندت رو ببند، چند لحظه بعد ديدم خانمي که کنارم نشسته بود در حالي سعي ميکنه با صداي بلند نخنده ريسه ميره! به جلو نگاه کردم ، ديدم مسافر جلويي کمربند رو از رو سرش رد کرده و داره دوره گردنش ميپيچه!!!‌نميدونستم بايد بخندم يا گريه کنم!!!‌ من از اين آقاي محترم همينجا رسما تشکر ميکنم چون کلي باعث شاد شدن و تغيير روحيم شد!!

ديروز صحبتهاي شهردار محترم اصفهان رو تو اجلاس شهرداران خوندم ، جالب بود نوع برخوردش!!
لينکش رو در قسمت لينکدوني گذاشتم. صرفنظر از هرچيزي ميخواستم خدمتشون عرض کنم که يونسکو بچه بازي نيست که بخواد با شما يا دوستانتون لج کنه!! يونسکو نه انبوه سازه نه چيزي و فقط در تلاش براي حفظ و دفاع از ميراث جهاني فرهنگ . حالا اگه ما خودمون نتونيم اونا اينکار ميکنن، و در آخر ميراث باستاني مال نسل ما نيست که بخواهيم توش گند بزنيم!!
در پايان از تلاش مقامات مربوطه شهرداري و سازمان مترو اصفهان که يکي با ساختن برج در حريم ميدان نقش جهان و ديگري با کشيدن مترو از زير ميدون ( که يکبار رد شدنش ميتونه منجر به تخريب ميدون بشه ) تلاش شاياني در جهت نگه داري و حفظ اين اثر باستاني ميکنن تشکر و قدرداني ميکنم!!!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, April 19, 2005

تو بايد عشقت را پنهان کني
You've Got to Hide your Love Away


اينجا ايستاده ام ، سر در ميان دستان
رويم را به ديوار مي گردانم

حالا که او رفته
توان ادامه ندارم
حس مي کنم پاهايم نمي کشند

همه جا مردم خيره مي شوند
هر زمان و هر روز
ميتوانم ببينم که به من مي خندند
و ميشنوم که ميگويند:

هي! تو بايد عشقت را پنهان کني
هي! تو بايد عشقت را پنهان کني
چگونه ميتوانم بکوشم؟
توان پيروزي ندارم

ميشنومشان
مي بينمشان
از جايي که هستم

چگونه مي توانست به من بگويد:
عشق راهي مي يابد
همگيتان اي دلقکان ، گرد آييد
بگذاريد بشنوم که ميگوييد:

هي! تو بايد عشقت را پنهان کني
هي! تو بايد عشقت را پنهان کني

کاري از گروه هميشه جاويد بيتلز، شعر از جان لنون




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, April 16, 2005

در راستاي گند زدن هفته پيش!

بسيار گند زدن بايد ***** تا پخته شود آدميني!!

ادبيات نوين در عصر IT !!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, April 13, 2005

فاجعه

ميدوني فاجعه يعني چي؟ ميدوني بدبخت شدن يعني چي؟ ميدوني نابود شدن يعني چي؟
نميدوني!! چون اگه ميدونستي الان حال منو درک ميکردي!! فاجعه يعني پريدن يک دامين با حدود دويست تا Node (کامپيوتر) !! بدبختي يعني پريدن کل Active Directory !! نابودي يعني پريدن کلي دسترسي و اين حرفها!! از همه مهمتر يعني Down شدن دوتا Domain Contoroller با هم!
يعني اينکه من ساعت سه نيمه شب يا صبح بشينم اينجا و فکر کنم به اينکه چه خاکي تو سرم بريزم! زهرمار برا چي ميخندي ؟؟ عوض همدردي کردنته؟؟؟ کوفت کاري ، حناق روسي ، زغنبود هندي! الهي ببينم سرطان ايدز شاقلوس بگيري!! الهي افسردگي فوق کليوي بگيري!! الهي ...
نترس فردا که تسويه شدم ميام حالتو ميگيرم!!
خاک بر سرت کنن بيل گيتس!! آقا ميگه دو تا Domain Contoroller داشته باشين که اگه يکي Down شد با اون يکي بتوني کارتو پيش ببري ولي نگفته اگه جفتش باهم Down شد چه غلطي بايد کرد؟!
اولين بار بود که Image هاي که ساخته بوديم بدرد لاي جرز هم نخورد!!
ساده بگم در حالت کلي به... نشستيم!!
اگه يک روز از عمرم باقي باشه انتقاممو ازت ميگيرم بيل گيتس!!! يا نارنجک ميبندم ميپرم زير ماشين بيل گيتس يا با هواپيما ميکوبم به ساختمان اصلي ماکروسافت!!!

اي واي بر اسيري که از ياد رفته باشد :((:((:((

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, April 12, 2005

هفته اي که گذشت!

بابا تعطيلي پشت تعطيلي !! مردم بسکه خوابيدم! آب و هواي عيد و تعطيلات زياد با هم توام شدن و اگه تنبلي من رو هم بهش اضافه کنيد چه ميشه!!شدم مثل گربه ها که همش چرت ميزنن!کلي کار عقب مونده دارم ولي اصلا نا ندارم تکون بخورم! همش دلم ميخواد بخوابم! خلاصه اگه ديدين چند وقت اينجا آپدين نشد نگران نشين چون به احتمال زياد يک گوشه جاي دنج و راحت گير آوردم و خوابم! تنها مشکلي که دارم ساعت کاري محل کارمه چون درست زماني که ما ميريم سره کار فقط دو طبقه زحمت کش و ستمديده سرباز و سوپورهاي شهرداري تو خيابون ديده ميشن! حالا با اين وضعيت فکر کنم کل مرخصي ساليانه بايد به صورت تاخير ورود تو همين چند روز استفاده کنم!

تو اين چند روز اخبار جالبي شنيدم که بعضيهاشون قابل توجه بود مثل رئيس جمهور شدن يک کرد آريايي نژاد ايراني تبار در عراق بود به اسم جلال طالباني ، اگرچه کرد ها در عراق و ترکيه و سوريه اتباع اون کشورها محسوب ميشن اما به لحاظ فرهنگي کاملا ايراني هستن و برا همين به ايران به عنوان مادر فرهنگيشون نگاه ميکنن و به اون عشق ميورزن.پس از ۱۳۷۰ سالي که از جنگ قادسيه و سقوط تيسفون بدست اعراب هرگز يک ايراني در عراق به قدرت نرسيده و اين از نظر تاريخي جالبه.
خبر ديگه دست دادن دو رئيس جمهور همشهري بود که از طرف يکيشون اعلام شد و از طرف اون يکي تکذيب !! از اون اصرار از اين انکار ، بهر حال جالب بود.
اما از همه جالبتر قيمت گوجه فرنگي بود ،من بندرت خريد ميکنم اونروز تو خونه ازم خواستن که برم گوجه بگيرم بيام وقتي فروشنده در جواب من که چقدر ميشه گفت ۱۷۰۰ تومن اول فکر کردم اشتباه ميشنوم !! دوباره که پرسيدم تقريبا شاخ درآوردم!! بچه ها تو شرکت شوخي ميکردن و ميگفتن قراره تو سالاد به جاي گوجه فرنگي موز بريزن!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, April 06, 2005

سال ۸۳: سالي که گذشت!

سال با تمام محاسن و معايبش به انتها رسيد و برگ ديگري از عمرمان ورق خورد و کمي بيشتر به انتهاي بازي نزديکتر شديم، بازي که نه خواستارش بوديم و نه با قواعدش آشنا! نه شروعش با ماست و نه پايانش و تنها سهم ما بازي رو به جلو س.
سال گذشته براي هرکسي به نوعي گذشت برا بعضي پر از موفقيت بود و برا افرادي هم برعکس. به هر صورت تمام شد. اميدوارم که سال جديد بهتر از گذشته باشه ، هرچند امسال از همين الان زياد جالب به نظر نميرسه.
سال گذشته برا من به نوعي سال سکوت و آرامش بود هيچ اتفاق جديدي خارج از قاعده نيفتاد و همه چيز طبق روال پيش رفت و يک جورسکوت مردابي حاکم بود و با نوعي بدشانسي توام.
به خصوص نيمه دوم که هر چي دويدم به فرصتها دير رسيدم يک جور فرصت سوزي حاکم بود .اميدورام اين روال در سال جديد حاکم نباشه.
تعطيلات به کمک مهربان ياران به خوشي گذشت تا با روحيه خوب سال جديد رو شروع کنم، هرچند اتفاقات روزهاي پاياني سال گذشته قدري زهرآگين بود .
راستي در تعطيلات نوروز چيزي که برام جالب بود اصرار صدا و سيما در نمايش فيلمهاي هاليودي بود!! بابا مرگ بر آمريکا!!! اغلب فيلمها هم جديد بود اگرچه با سانسور ناقص شده بود ولي بازم بهتر از اون فيلمهاي هندي اميتاباچان بود!!گمونم يه بيست کيلوي فيلم هندي خريده بودن! که تصادفا همش توش اميتاباچان بود!خدا رو شکر من کاره اي نيستم وگرنه باليوود رو با تمام دست اندرکارانش آتش ميزدم!!اما گل سرسبد فيلمهاش به نظر من فيلم درام جنگي دوقلو ساخته نلسون بوگارد بود که روز دوازدهم شبکه يک نمايش داد ، اين غربيها فيلمهاي احساسي رو بسيار بهتر از ما ميسازند فيلمهاي ما در اينجور موارد بسيار کند و خسته کننده از کار در مياد و ميشه به اصطلاح هنري که هر کسي نميتونه تماشا کنه اما اونا فيلمهاي که ميسازن هم ضربآهنگ سريع داره و بيننده رو درگير ميکنه و دنبال خودش ميکشونه و مثل فيلم هاي ما نيست که اولش رو ديدي آخرشم بتوني حدس بزني!
بهرصورت تعطيلات تموم شدو سال کاري هم شورع شد البته چند روزي طول ميکشه که موتورمون روشن شده و دوباره به زود بيدارشدن و سرکار رفتن عادت کنيم ، اگرچه ما همش سرکاريم!!

در هر صورت اميدورام سال جديد براي همه پر از بهروزي وشادکامي باشد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Thursday, March 17, 2005

نوروز پيروز باد

نوروز ۱۳۸۴ خورشيدي خيامي ۷۰۴۲ آريايي ميترايي و ۳۷۴۳ زرتشتي بر همه ايرانيان مبارک باد

نوروز از نخستين روز بهار برابر با روز اورمزد ماه فروردين آغاز وتا پايان روز سيزده بدر ادامه ميابدو در گاه باستان تا اخر فروردين ماه ادامه ميافته است.نوروز بزرگترين جشن ملي ايرانيان است که چه پيش از اسلام و چه بعد از اسلام با شکوه تمام برگزار ميشده و ميشود.اين جشن از روزگاران بسيار دور و باستان بيادگار مانده است و بنياد آنرا به جمشيد شاه پيشدادي نسبت ميدهند يعني زماني پيش از مهاجرتهاي بزرگ آرياييان به نقاط مختلف جهان.امروز نيز اين جشن به نام نوروز جمشيدي معروف است، گويند به دوران جمشيد سرما و طوفان بزرگي ايرانويج (ايران ) را فرا ميگيرد و در پايان سه سال سرما و طوفان به پايان ميرسد و به شادي آن جشن بزرگي برپا ميشود که نوروز ناميده ميشود. حکيم خيام در نوروز نامه درباره اين جشن ميگويد سبب نام نهادن نوروز از آن بوده است که آفتاب در هر ۳۶۵ روز و ربعي به اول حمل باز آيد و چون جمشيد اين موضوع را فهميد جشن بزرگي بر پا کرد و مردم نيز از وي پيروي نمودند.
استاد سخن در اين مورد مي فرمايد:
سر سال نو هرمز و فرودين****** بر آسوده از رنج و دل ز کين
به جمشيد بر گوهر افشاندند***** مر آن روز را روز نو خواندند
چنين جشن فرخ از آن روزگار******بمانده از آن خسروان يادگار

نوروز پيروز باد.

پی نوشت: مطلب سایت آذرپادگان با عنوان نگاهي به مراسم ملي نوروز ايرانيان




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, March 12, 2005

فرصتهاي از دست رفته!

نميدونم حکايت چيه؟ بعضي وقتها فرصتهاي سراغ آدم مياد که اگه ذره اي تعلل کني يا دير بجني از کفت ميره وديگه سراغت نمياد که نمياد.حالا تا اينجاش زياد مهم نيست چرا که آدمي و اشتباه باهم عجين هستند و بالاخره هرکسي باهاش يکجوري کنار مياد .اما مشکل زماني پيدا ميشه که اين چرخ پير هوس کنه چپ و راست بچزونتت!! هي يک جوري ماجرارو ياد آوري کنه و چشات رو از کاسه دربياره با اين يادآوري!!! آخه بابا يکي نيست بگه ما يک غلطي کرديم و يک موقعيت تو زندگي سوزونديم مرگ که نيست که!! بيخيال شو هي به ما گيرنده! اما مگه حاليشه!! حالا اين جريان حکايت اين چند روز منه .شش بار يادآوري در روز به روشهاي مختلف!!! انگار موضوع از يادآوري براي عبرت گيري گذشته و به حالگيري و ضايع کردن رسيده!! من نميدونستم اين چرخ پير سرنوشت اينقدر بي جنبه و ضايع تشريف داره که از يک موضوع اينهمه سو استفاده ميکنه!! حالا اين منم که تهديدش ميکنم!! يکاري نکن که بزنم زير همه چيزهايي که بهشون پايبند بودم ها!!
شما زياد جدي نگيرين!!

خوش باشيد




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, March 09, 2005

مرگ

تا حالا به مرگ فکر کردين؟ تا حالا شده با خودتون فکر کنين ممکنه اين لحظه که داره ميگذره دم آخر باشه؟ فکر کردين که با پايان اين ماراتن نفس گير زندگي بدون اينکه خودتون رو آماده کرده باشين به انتها برسه چند تا کار نا تموم ميمونه؟ چند تا آرزوي برآورده نشده؟ چقدر آه و افسوس براي اشتباهات و فرصتهاي فنا شده؟يکبار هم که شده اين فکر بکنين و ببينين دنيا چه شکلي ميشه! البته اون دنيا واين حرفها رو توش راه ندين هاااا. با خودتون فکر کنين مثل يک فيلم که به انتها رسيده و پروندش براي هميشه بسته ميشه وهيچ چيزي پشتش نيست. بنظرتون زندگي راحتر نميشه؟ فکر نميکنين اونجوري قدر لحظات رو بيشتر خواهيد دونست؟ يا نه احساس افسردگي و پوچي ميکنين؟ احساس بيهودگي راه نفستون رو ميگيره؟
نميدونم شايد اصلا پرداختن به اين مقوله ها احمقانه باشه اما چيزي که هست اينه که اين پايان در راهه و تقريبا اغلب موارد بدون خبر دادن سر راهمون قرار ميگيره. کي ميدونه کي و کجا؟
نميدونم چرا بعضي وقتها بدون هيچ دليل خاصي اين فکر تو سرم مياد که قراره بزودي بميرم!!
نميدونم چمه !!! افسردم يا زده به سرم؟! ميدونم قطعا شما ميگين وضعت خرابه که اين حرفها رو ميزني!!! شايد حق داشته باشين. اغلب موارد دچار گيجي ميشدم و دنبال علت ميگشتم اما حالا چند وقته روشم رو عوض کردم و با خودم ميگم دم رو خوش است سعي تو لحظه شاد باشي و سرخوش و قدر لحظات رو بدوني حالا فرشته مرگ بياد سراغت يا نياد مهم نيست ، مهم اينه که هر وقت اومد تو هم بتوني بگي من از تمام امکانات و فرصتهاي زندگيم استفاده کردم و وجدانم راحته پس ميتونم استقبال کنم.

اين قافله عمر عجب ميگذرد ! ****** درياب دمي که با طرب ميگذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري **** پيش آر پياله را که شب ميگذرد

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, March 06, 2005

جن!!

ديشب بخاطر بازگشت يکي از عزيزان از ديار غربت گروهي از دوستان و فاميل دور هم جمع شده بوديم و حکايت از هر دري سخني بود تا اينکه صحبت به جنيان عزيز رسيد و هرکس حکايتي که در اين مورد شنيده بود نقل ميکرد و جالب اين بود که هيچکدوم تجربه اي مستقيم از اين موضوع نداشتند ، اين وسط نميدونم چي شد دهن ما باز شد و يک جمله گفتم که بابا اينها همش مزخرفه و من قبول ندارم !!! نزديک بود توسط عزيزان خرافاتي و ... اعدام انقلابي بشم!! عزيزان چنان داشتن با حرارت در مورد موضوعي که هيچکدوم حتي يک بار تجربه نکردنش دفاع کردن که دهن من همينجور باز مونده بود !! هرچي گفتم يک دليل و فقط يک دليل منطقي بگين من قبول ميکنم ، جز تکرار يکسري داستان و افسانه هاي شاخدار چيزي نشنيد!بعضيها حتي داشتن از نظر ريخت شناسي وصفش ميكردن كه مثلا سم داره و.. !!! جالب اين بود که اغلب اين عزيزان تحصيلکرده و پيش خودشون عقل کل تشريف دارن! داشتم با خودم به اين جمله ناپلئون فکر ميکردم که چيزي که حد نداره حماقته! چرا آخه ما بايد با اطمينان در مورد چيزي قد دوزار در موردش اطلاعات نداريم و صرفا داستان دهان بدهان شنيده يا کتابهاي دوزاري که فقط به گيشه و ضمنا تحميق مردم فکر ميکنن در مورد حرف زدن اطمينان کنيم؟
خودمونيم سواد عمومي مردم افتضاحه و هرچه قدر هم تلاش کنيم اين جهل دامن ما رو هم ميگيره چون ما هم جزو همين مردم هستيم!همين احراجيف و خرافات که مال دوران قرون وسطا هستش باعث ناکاميهاي ما ميشه ، کار با بالا رفتن شعور يک نفر و دو نفر حل نميشه و بايد شعور عمومي مردم همه بالا بره و تا وقتي جن و رمال و فالگير و کف بين نقل صحبت محافل ما هستن حکايت ما همون حکايت اندرخم يک کوچه عطاره.
من هميشه ميگم مشکل ما فرهنگي هستش و سياست و اقتصاد ظاهر قضيه هستش. تا وقتي در تظاهر از هم سبقت بگيريم اما دوزار به حرفهاي که ميزنيم عمل نکنيم مشکل حل نميشه. تا وقتي که اون عقل و خرد رو بايگاني کرديم و اکبند نگهداشتيم براي روز مبادا ازش استفاده نکنيم وضع همينه.
فردوسي استاد سخن در اين مورد ميگه:

خرد چشم جانست چون بنگری*****تو بی​چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس*****نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان*****کزین سه رسد نیک و بد بی​گمان

خوش باشيد

ستايش خرد در شاهنامه




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, March 01, 2005

کو محرم راز تا بگويم يکدم
کز اول کار خود چه بودست آدم




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, February 23, 2005

بازهم زمين لرزه

نميدونم جريان چيه که همش بدبختي و بلا نازل ميشه! راستش فکر کنم وقتي خدا سهميه بدبختي بيچارگيها پخش ميکرده واسه ماها سهميه ويژه در نظر گرفته و رفاقتي کارکرده!! چون هر چي سيل و زمين لرزه و آتشفشان واسه ما جهان سومي هاست!! اون از بم وبعدش تسونامي !! حالا هم زرند! گمونم اين اروپايها و کلا کشورهاي پيشرفته چون کافرا و محکوم به عذاب شدن تو اون دنيا، رسما از طرف خدا ناديده گرفته ميشن واسه همينم هيچ بلا و بدبختي سراغشون نمياد!
نکته ديگه داستان اينه که مسئولان محترم که چند وقتي بود موضوع برف و خونه خراب شدن مردم تو رشت موضوع صحبتشون بود وکمي تکراري شده بود (چون حرف جديد نداشتن بگن) چند وقتي ميتونن در مورد فايده و مضرات زمين لرزه نطق کنن ، البته مطالب هم از قبل آماده هست و لازم نيست به خودشون زحمت بدن و احيانا به جاهاي خاصي فشار بياد!!
من نميدونم داستان چيه هرموقعه جاي زمين لرزه مياد تا چند روز بحث داغ پيشگيري از زمين لرزه احتمالي رونق ميگيره و همه طرح ميدن که بايد فلان و بيسار کنيم و هزار تا طرح تصويب ميشه و کلي آمار و تحليل ارائه ميشه اما دريغ از دوزار عمل!! مردم هم گويا عادت کردن و گوششون پره چون کسي وقعي به اين حرفها نميازه! خدا عاقبتمون را با اون زمين لرزه مخوف و قابل پيش بيني تهران بخير کنه!!
خدايا ما چي کار کرديم که بايد اينهمه بلا بياد سراغمون؟

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, February 14, 2005

والنتاين يا سپندارمذگان

امروز روز ۱۴ فوريه مصادف با ۲۶ بهمن ماه روز جشن به اصطلاح عشاق يا والنتاين مي باشد وچندي است اين رسم از کشورهاي غربي به ايران وارد شده و در ميان جوانان و بخصوص علاقه مندان به فرهنگ غرب جايگاه ويژه اي پيدا کرده است گفته ميشود در اوايل قرن سوم همزمان با شاهنشاهي ساساني در ايران ، امپراتوري در روم به قدرت ميرسد بنام کلوديوس و او متعقد بوده که سرباز خوب ميجنگد که مجرد باشد و ازدواج باعث تخريب روحيه و جسم سرباز ميشود بنابر طي فرماني ازدواج را براي تمام سربازان امپراتوري قدغن ميکند در اين ميان کشيشي پيدا ميشود بنام والنتيوس (والنتاين ) که سربازان مخفيانه به او مراجعه ميکردند و با دختران مورد علاقه خود ازدواج ميکردند. تا اينکه امپراتور از موضوع با خبر ميشود و دستور دستگيري و مجازات او را ميدهد کشيش بازداشت ميشود و اين جناب کشيش در مدت زندان ظاهرا عاشق دختر زندانبان خود ميشود و سرانجام با قلبي عاشق اعدام ميشود و مبدل ميشود به شهيد راه عشق و سمبل عشاق!! پايان تراژدي!! توصيه ميشود قطره عشقي براي حضرتش بريزيد!
در دو دهه اخير با توجه به فضاي فرهنگي کشور که هرچه از غرب وارد ميشود بايد بدون چون و چرايي پذيرفت (چون امل و سنتي و عقب مانده تلقي ميشوي!) اين رسم رواج بسيار يافته است و هر سال در چنين روزهاي غلغله ميشود که بيا و ببين!
اما آيا تمام حقيقت اينست؟؟
پس بشنويد روايتي ديگر را:
پس از اشغال ايران توسط الکساندر مقدوني ، تمايل شديدي ميان يونانيان بوجود آمد به تقليد از فرهنگ ايران و حتي پادشاهان و سرداران يوناني براي کسب مشروعيت با خاندانهاي ايراني وصلت ميکردند (به تقليد از الکساندر و سردارنش) و بعد از افول دولتهاي يوناني و جانشيني آن توسط روميان آيين ايرانيان غربي و بخصوص مادها نفوذ عجيبي در ميان روميان کرد و بطوري که آيين مهر پرستي به روم رفت و به مذهب اول آن امپرتوري تبديل شد بطوري که اغلب امپراتوران روم مهر پرست بودند. با نفوذ اين آيين بسياري از اين رسوم نيز به همراه آن به فرهنگ مغرب نشينان نفوذ کرد از جمله آن جشنهاي ايراني بودکه به غرب رفتند و رنگ لعاب غربي گرفتند اما همچنان ايراني ماندند.از آن جمله جشن چله بنام کريسمس و جشن اسپندارمذگان بنام والنتاين و ..
ايرانيان هفته نداشتندو هر ماه سي روز بوده و هر روز يک نام داشته و روز هر ماه را جشن ميگرفتند مانند روز مهر از ماه مهر يا روز اسفند از ماه اسفند و روز تير از ماه تير...
اما جشن سپندارمذگان يا اسفندگان چيست؟
مردم ايران از هزاره هاي پيش ميلاد اين جشن را برگزار ميکردند و اين روز جشن زمين و عشق است بدين صورت که ايرانيان زمين را بنام سپندارمذ يعني گستراننده، مقدس، فروتن ،(نماد عشق)ميناميدند و معتقد بودند زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند.سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند. اين نشان دهنده غنا فرهنگي ايران باستان و شناخت دقيق آنان از طبيعت است و هر جشني در پشت سر خود دنيايي جهان بيني و شناخت داشته است ايرانيان براي جشنهاي خود داستانسرايي و افسانه سازي نميکردند درست برخلاف کشيشهاي مسحيت که همه دغل کار و دروغگو بودند و نمادهاي فرهنگي ديگران با افسانه هاي به خود نسبت ميدادند تا دين خود را تحکيم کنند!! جشن چله را با جعل به کريسمس تبديل کردند و بعد رسم هديه دادن که رسم ايرانيست به کشيشي مجعول نسبت دادند و هنوز هم استخوانهاي بابا را نگه داشتند!! و ميگويند که روغن مقدس از آن تراوش ميکند!!! نميدانم چرا تا حالا نگذاشته اند يک محقق مستقل در اين مورد مطالعه کند!! و يا جشن سپندارمذگان را بک کشيش ديگر نسبت ميدهند!! جالب اينجاست که اين رسوم با معادل ايراني آن چند روز بيشتر تفاوت ندارد! مثل جشن چله با کريسمس يا سپندارمذگان با والنتاين که اين آخري فقط سه روز تفاوت دارد! نکته ديگر اينست که چرا بنيان گزار تمام اين مراسم ها حتما بايد يک کشيش باشد !! نميدانم چرا همش سرو کله يک کشيش اين وسط پيدا ميشود!!
شايد هنوز دير نشده باشد كه روز عشق را از 26 بهمن (Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ايرانيان باستان) منتقل كنيم.
بیایید امسال به جای والنتاین از سپندار مذگان بگوییم.

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, February 13, 2005

درياب که از روح جدا خواهي رفت
در پرده اسرار فنا خواهي رفت
مي نوش نداني ز کجا آمدي
خوش باش نداني به کجا خواهي رفت




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, February 09, 2005

بعضي نداي درون خودرا با وضوح بسياري مي شنوند و زندگيشان را بر پايه همين شنيده ها پي ريزي مي کنند.
چنين افرادي سرانجام يا جنون پيدا مي کنند يا به افسانه بدل ميشوند.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Tuesday, February 08, 2005

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, February 07, 2005

نميدونم

نميدونم چرا هميشه يکجاي کار ميلنگه و اتفاقات اونجوري نيست که ما فکر ميکنيم.
نيمدونم چرا هميشه ديره برا بعضي از کار ؟
نميدونم چرا عليرغم تمام تلاشي که ميکنيم اوضاع مطابق ميل ما پيش نميره
نميدونم چرا آينده اونجوري نيست که ما پيش خودمون تصورش ميکنيم
نميدونم هدف اينهمه مشکلات و فشارها چيه؟
نميدونم هدف از اينهمه دويدن و تلاشهاي که ميکنيم چيه؟
نميدونم به کجا ميخواهيم برسيم؟
نميدونم ساحل آرامش کجاست؟
نميدونم هدف از زندگي چيه؟

راستي زندگي با اين وضعيت مسخره نيست؟

کاش توانش رو داشتم حقيقت رو اگرچه نميتونم توش تغييري بدم اونجور که هست بپذيرم.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Wednesday, February 02, 2005

خوشبختي چيست؟
جانانه زيستن با همه بدبختي ها

نيكوس كازانتزاكيس




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, January 30, 2005

جشن سده يا جشن پيدايش آتش

ديروز مصادف بود با پايان چله بزرگ و جشن پيدايش آتش يا همان جشن سده معروف که در صد روز پس از پايان تابستان يا صد شب و روز به نوروز مانده برگزار می شود. ایرانیان باستان سال را به دو فصل تقسیم مي‌كردند.تابستان كه در اولین روز فروردين ماه آغاز و آخرين روز مهر ماه تمام می شد و زمستان که از آغاز آبان ماه شروع مي‌شد و تا پايان اسفند به طول مي‌انجاميد. ايرانيان از روزگاران بسيار دور در چنين شبي آتش بزرگ برمي افروختند و به جشن و پايکوبي مي پرداختند و اعتقاد داشتند که بعد از آن هوا به تدريج روي به گرمي ميرود و در واقع سده را پاياني بر اوج سرما ميدانستند. به لحاظ تاريخي گفته ميشود که زماني که هوشنگ شاه با همراهانش در دامنه کوهي حرکت کرده با ماري برخورد ميکند و براي کشتن او سنگي پرتاب ميکند که در اثر برخود آن با سنگي ديگر آتش پديد ميايد ولي مار فرار ميکند. ظاهرا هوشنگ شاه به پاس گرما و روشنايي که از طرف اهورامزدا به او هديه شده است به جشن و پايکوبي ميپردازد و بعد از آن در هر سال در همان روز جشن سده برگزار ميگردد . اين رسم بعد از اسلام نيز کم و بيش وجود داشته و ظاهرا در 323 هجری و در روزگار مرداویج بن زیار دیلمی و در کنار زاینده رود اصفهان با شکوه بسياري برگزار شده است.در روزگار کنوني نيز توسط زردشتيان و علاقه مندان به فرهنگ ايران برگزار ميشود.
اما عمده مراسم جشن سده بدین صورت است که از چند روز قبل از جشن سده جوانان و نوجوانان هیزم مورد نیاز را فراهم میکنند و انها را به محل برگزاری جشن میبرند و توده بزرگی از هیزم مورد نیاز را فراهم میاورند در پسین روز جشن سده بانوان زرتشتی با حضور در محل برگزاری جشن سیرگ و خوراکیهای سنتی فراهم میکنند هنگامی که خورشيد غروب ميکند موبدان با آتشدان اتش در حالی که لباس سپید بر تن دارند برای شعله ور نمودن هیزم به ارامی بسوی هیزم ها حرکت میکنند در حالی که جوانان سپید پوش که مشعل های روشن با خود دارند موبدان را همراهی میکنند موبدان بخشی از اتش نیایش را میسرایند این گروه سه بار در گرداگرد توده هیزم میگردند و پس از ان اطراف توده هیزم می ایستند و به ارامی و هماهنگ بسوی خرمن هیزم میایند و هیزم را اتش میزنند.این مراسم همه ساله در روز دهم بهمن ماه در تمام شهر ها و کشور های زرتشتی نشین برگزار میگردد.

اما جشن سده به روايت استاد سخن فردوسي:


یکی روز شاه جهان سوی کوه-----گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز-----سیه رنگ و تیره​تن و تیزتاز
دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون-----ز دود دهانش جهان تیره​گون
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ-----گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زور کیانی رهانید دست-----جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد به سنگ گران سنگ خرد-----همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ-----دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز-----ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیش جهان آفرین-----نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد-----همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی-----پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه-----همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد-----سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار-----بسی باد چون او دگر شهريار
کز آباد کردن جهان شاد کرد-----جهانی به نیکی ازو یاد کرد


خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, January 24, 2005

تو رو خدا بيخيال!!

يک خبر توپ شنيدم!! همينجور هاج واج موندم!! بابا يکي به نمايندگان مجلس بگه بيخيال شيد! بابا تمام مشکلات ما جوونا حل شد موند اين يکي!! که اونم به همت ايشون داره حل ميشه!! نمايندگان مجلس طرحي در دست دارن که طبق اون ياهو مسنجر و اورکات رسما فيلتر ميشه! :(
حالا چرا فقط ياهو مسنجر؟؟ بقيه مسنجرها نه؟! خب ديگه فکر کنم اينترنت هم داره به سرنوشت ويديو و ماهواره دچار ميشه! ما ظاهرا عادت کرديم به جاي حل مسئله ، صورت مسئله رو پاک کنيم! اصلا به ذات يک پديده توجه نمي کنيم!! فقط چون ما خوشمون نمياد بايد تعطيل شه بايد ممنوع شه.
هر روز گروه گروه دختران ايراني براي فروش به کشورهاي عربي قاچاق ميشن اما ما در اين فکر هستيم که مبادا دختر پسري باهم چت کنن!!

خوش باشيد.

پي نوشت : وبلاگ ابطحي




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, January 17, 2005

فيلم اسکندر اعتراض يا انتقاد بدبينانه!

مقاله با عنوان «ايراني ها و اسكندر اوليور استون،آمد، ايراني شد و برنگشت » به قلم دکتر ناصرکرمي در صفحه تهرانشهر ضميمه ايرانشهر روزنامه همشهري شنبه مورخ ۲۶ دي ماه چاپ شده بود که هر کاري کردم در موردش چيزي ننويسم نشد که نشد!

ايشون در ابتدا با ذکر مقدمه اي در مورد فيلم اشاره به اعتراض وسيع ايرانيان به نگاه فيلم و آقاي استون ميکنندوضمن بدبينانه خوندن تمام انتقادات ميگن: «عمده خرده ها اين است كه چرا با وجودي كه بخش عمده زمان فيلم در ايران مي گذرد، هيچ صحنه اي از قتل عام هاي اسكندر در كشور ما نشان داده نمي شود و از همه مهمتر اينكه چرا فيلم هيچ اشاره اي ندارد به آتش زدن تخت جمشيد توسط اسكندر؟
اما به نظر مي رسد اگر هم بتوان اين خرده ها را منطقي دانست مي دانيم كه بسياري از مورخان اساسا موضوع آتش سوزي تخت جمشيد را مستند نمي دانند
» !!! نميدونم چي ميشه گفت؟!تمام مدارک دال بر کشتار شديد در نواحي مختلف ايران از جمله شوش و استخر و بلخ و همچنين آتش زدن تخت جمشيد ميباشد و اين حرفها را ايرانيان نگفتن بيکه خود مورخان يوناني گفتن! حالا اگر ما کاسه داغتر از آش شديم اون يک مطلب ديگه هستش! جالب اينجاست که تمامي لوحه هاي که در تخت جمشيد بدست آمده ابتدا خشت خام بودن وبعلت آتش سوزي بزرگي که در اونجا رخ داده پخته شده و امروز در دسترس ماست. همچنين مطالعاتي که باستان شناسان روي باقيمانده بناي تخت جمشيد انجام دادن آثار آتش سوزي رو بوضوح ديدن!
در جاي ديگري ايشون بيان ميکنن: «تصويري كه از يزدگرد و لشگريان او نشان داده مي شود، بسيار باشكوه است.» گمونم ايشون منظورشون داريوش سوم هستش!! چون يزدگرد يک پادشاه ساساني بود و با هزار سال تعاخر تاريخي!! بعدهم اصلا باشکوه نيست و فقط به بعد حجم پرداخته شده اين يعني تعداد بسيار زياد سپاهيان ايران!! لباسهاشون هم که بيشتر به اعراب باديه شبيه هست تا لشگر ايران!! جالب اينجاست که اگر در مورد هخامنشيان هرچي ندونيم در مورد لباسهاي گارد جاويدان که مدافعان اون کشور بزرگ بودن خوب ميدنيم! چون همه جا با اشکال حکاکي شده اونها روبرو هستيم و آقاي استون و مشاوران تاريخيش بخودشون حتي زحمت بازديد از موزه معتبر ندادن!! در ضمن توالي تاريخي حوداث بکلي غلطه!! مثلا در فيلم يکبار با هم ميجنگن و داريوش فرار ميکنه!! در حاليکه سه جنگ بزرگ رخ داده ابتدا جنگ گرانيگ بدون حضور داريوش بعد جنگ ايسوس در يک منطقه کوهستاني در شمال سوريه رخ داده که در اونجا حرمسراي داريوش اسير ميشن!! نه اينکه داريوش اونها به امان خدا در بابل رها کرده باشه و فرار کرده باشه! صحنه مربوط به حمله اسکندر به ارابه داريوش مربوط به جنگ گوگمل در شمال عراق امروزيست که بعد از فتح بابل رخ داده نه قبل از آن!!! از همه دلخراشتر نماي است که استون از حرامسرا سلطنتي ميدهد! دختران و زنان اعضاي خاندان سلطنتي چونان روسپيان به استقبال سربازان فاتح ميروند!! در حاليکه ايرانيان و کلا شرقيها کلا از ابتدا اخلاقگرا بودند برخلاف غربيها. حتي در لباس پوشيدن در ايران باستان اصلا خبري از عريانگرايي نيست.
در جاي ديگري آقاي دکتر ميفرماين: «اسكندر با وجود مخالفت هاي سردارانش با ركسانا، شاهزاده ايراني ازدواج مي كند و ديوانه وار عاشق او مي شود. البته خرده گرفته شده كه چرا ركساناي فيلم يك زن دورگه و سبزه رو است. نگارنده چون خود از همين ركسانا هم قدري سيه چرده تر است، اين خرده را نيز چندان منطقي نمي داند.» اگر منظور ازدواج با رخشانک دختر حاکم پارت ميباشد هرکسي فيلم را ديده باشد ميفهمد که منظور آقاي دکتر احتمالا از سبزه دو رگه بيشتر بايد سياه پوستان سومالي و کنيا بايد باشد!! چون اين خانم يک سياهپوست به تمام معناست!! با توجه به عدم اختلاط نژادي در آن زمان کمي عجيب به نظر ميرسد!! چون فنوتيپ آرياييها هيچ شباهتي به سياهپوستان ندارد و اگر ايشون سياه چرده هستن امروز اون به علت مهاجرت هاي تاريخي و اختلاط نژادي ميباشد.
در ادامه آقاي دکتر ميفرمايند : «البته اوليور استون، در طراحي دكورهاي تخت جمشيد اشتباه بزرگي را مرتكب شده. در فيلم اسكندر، تخت جمشيد شهر بسيار بزرگي است با انبوهي برج و باروها و باغستان هاي عظيم، در حالي كه تخت جمشيد هرگز يك شهر نبوده و حتي كاخي مسكوني هم نبوده است و فقط محلي بوده براي برگزاري مراسم» من حاضرم شرط ببندم که ايشون حتي يکبار هم فيلم رو نديدن چون فيلم به وضوح اشاره ميکند به نام بابل!!! به عنوان پايتحت ايران نه شوش يا تخت جمشيد!!! اتفاقا يکي از انتقادات اينست که چرا ايشون از نشان دادن محلهاي که در داخل ايران فعلي هستش به کلي صرفنظر کردن! بعد هم تخت جمشيد رو هر بچه اي ميداند که محل اقامت تابستاني شاهان بوده و داراي کاخهاي متعدد بوده از جمله کاخ آپادانا که در نزديکي شهر تاريخي استخر قرار دارد.
نکته جالبي که ايشان اشاره ميکند اينست که :«تصويري كه از لشگريان يونان نشان داده مي شود، مردماني ستيزه جو و دچار انحراف جنسي است. مي دانيم كه به همين خاطر هم اسكندر اوليور استون با اعتراض گسترده مردم يونان و مقدونيه روبه رو شده و حتي در كشور مقدونيه مردم به سينماهاي نمايش دهنده فيلم حمله كرده اند» که البته چه مردم يونان و مقدنيه دوست داشته باشند چه نداشته باشند اسکندر همجنسباز بوده و اصلا اين رفتار يک عادت طبيعي بين مردمان مغرب زمين بوده است. اون وقت اونها ميتونن به چيزي که صحت داشته اعتراض کنن ولي ما نميتونيم به اشتباهات فيلم اعتراض کنيم چون ميشه بدبينانه!!
تنها نکته مثبت فيلم که بسيار قابل ستايش است :« فيلم به ديگرپذيري و مداراي مردم ايران تاكيدي ويژه دارد، اينكه فرهنگ ايران زمين به واسطه غناي بيكرانش همواره پذيراي ديگر فرهنگ ها بوده و به سرعت آنها را در خود حل كرده است. در طول تاريخ اگر هم كمانداران و سواركاران ايراني نتوانسته اند در برابر دشمنان مهاجم مقاومت كنند، اين فرهنگ ايراني بوده كه به سرعت دست به كار شده و با حل مهاجمان در خويش، در نهايت آنها را مغلوب كرده است. اسكندر اوليور استون اين نكته تاريخي را به وضوح نشان مي دهد و به عبارتي تاكيد مي كند كه چرا كشور ايران تنها تمدن كهنسال جهان است كه هرگز در آن نسل كشي و درگيري هاي قومي و مذهبي و نژادي رخ نداده است»
اميدوارم آقاي دکتر دفعه بعد که خواستن فيلمي رو نقد کنن حداقل يکبار ببيننش!!!

خوش باشيد.





* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, January 16, 2005

ميگرن و ناراحتي گوارشي!

خدا نصيب گرگ بيابون نکنه اين ميگرن لعنتي رو ، وقتي که ميگيره فلج ميشه آدم و بايد بره يک گوشه تاريک پيدا کنه و از درد فرياد بکشه!
اما بعدتر از اون ناراحتي گوارشي که تاثير وحشتناکي رو زندگي آدم ميزاره و کلا سيستم زندگي آدم تحت تاثير اون تغيير ميکنه از جمله عادات غذاي و رفتارهاي اجتماعي! من الان سه سال دارم با اين درد سرو کله ميزنم ولي زمانهاي که شديد ميشه کلا تعطيل ميشم!! هميشه با خودم عقيده داشتم خدا بخواد حال هرکسي رو بگيره يکدوم از مريضيها رو ميزاره تو وجودش! با اين تفاسير منو خدا خيلي دوست داره که بعضي وقتا هر دوتاش رو ميفرسته سروقتم!! گمونم کارم خيلي درسته!!!


خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, January 10, 2005

حکايت زمستاني

زمستان در راه
و آسمان به سرخي مي گرايد ، آه!
مرغان دريايي بر پهنه آسمان پر ميکشند
قوهاي زيبا بر امواج مي خرامند
دود گرم دودکش خانه ها
خواب ميبينم؟
خواب ميبينم؟

شب، حجاب از چهره برميکشد
ماه خرامان در آسمان اوج مي گيرد
کودکان در روياها غوطه ورند
بزرگترها گوشه اي ايستاده، نظاره ميکنند
چه احساس شگفت انگيزي
خواب ميبينم؟
خواب ميبينم؟

(چه رويايي) بس ساکت وآرامش بخش
(چه رويايي) شيرين و بي دغدغه
(چه رويايي) نسيم سحر انگيزي، هوا را آکنده
(چه رويايي) چه چشم انداز باشکوهي
(چه رويايي) چشم اندازي خيره کننده
با روياهاي اين دنيا
در دستانت

(چه رويايي) گفتگوي دلنشين در کنار شومينه
(چه رويايي) سخني از اينجا و آنجا
(چه رويايي) طنين خندهاي پر شور و شاد
(چه رويايي) نوازش لطيف باران برگونه هايم
(چه رويايي) چه دنياي غريبي

و روياي هرکودک
آمال بزرگمردي است

آنها چه زيبايند
چونان منظره اي که بر پهناي آسمان ، نقاشي شده
تيغ کوهها تا بي نهايت اوج گرفته اند
دخترکان فرياد سرمي دهند
دنيا دور سرم مي چرخد... ميچرخد و ميچرخد...
در باورم نميگنجد
سرم گيج مي رود
آيا خواب ميبينم...؟
آيا خواب ميبينم...؟

آه ... سعادت اينست!

آخرين ترانه سروده شده توسط فرخ بولسارا يا فردي مرکوري
جادوگر موسيقي راک که بعد از چهارده سال که از مرگش ميگذرد هنوز محبوب قلبهاست. اون اين ترانه را زماني سروده که فرشته مرگ او را دعوت ميکرد و او با اينکه ميدانست ميميرد بازهم با تمام توان فعاليت ميکرد و تا اخرين لحظات که از پا افتاد تقريبا بسياري از دوستانش از بيماري مهلک او اطلاع نداشتند.
روحش شاد

خرم باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Saturday, January 08, 2005

بابا حواس!

يک باباي که شما نميشناسين (يک وقت فکر نکنين که حالا ممکنه يکمي بشناسين ،نه!) کاري کرد کارستان! ثابت کرد که جزو بزرگ نابغه ها و حواس جمع هاست. اون بابا پنجشنبه شب تا دير وقت داشت تو محل کار با سرورهاش سروکله ميزد، آخرين نفرکه ساعت نه شب رفت گفت فلاني حواست باشه موقعه رفتن زير کتري رو خاموش کني و گاز رو هم ببندي! اون بابا تا ساعت ۱۲:۱۵ اونجا بود بعد در رو قفل کرد راه افتاد رفت خونه بسکه محل کارش نزديکه ساعت يک رسيد خونه ، پدرش که بيدار بود گفت شام خوردي؟ تا اينو شنيد يک چيزي تو ذهنش صدا کرد!!! اي واي!!! زير کتري رو خاموش نکردم!!! بدو رفت سوار ماشين شد و نيم ساعته برگشت محل کارش و نگهبان ساختمون بيدار کرد و رفت بالا ديد کتري آبش تموم شده !!! و کافي بود که تا صبح روشن بمونه!!! اون وقت خر بيار باقالي بار کن!!!
تا برگرده خونه شد ۲ صبح. خلاصه خطر از بيخ گوشش گذشت!
يادآوري نه شما اين شخص ميشناسين نه من!! يک موقع فکرهاي موهم به ذهنتون خطور نکنه که توسط مقامات مسئول شديدا تکذيب ميشه!! اينها حرفها توطئه استکبار براي بدنام کردن بعضيها!!!
انتهاي خبر.

خوش باشيد.

پي نوشت: هرگونه تشابه اسمي تصادفي ميباشد!




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Monday, January 03, 2005

اروکات و داستان فيلترينگ

ظاهر اينجور که به نظر ميرسد سايت اروکات در آستانه فيلتر شدن است و بعضي از شرکتهاي خدمات دهنده ظاهر با استناد به آئين نامه هاي مخابرات دست به اينکار زده اند! از زماني که اين خبر را شنيده ام همش دارم با خودم فکر ميکنم که علتش چي ميتونه باشه ! راستش از شما چه پنهون هيچي پيدا نکردم جز بيکاري مسئولان فيلترينگ!! آخه يک سايت درست حسابي که براي اولين بار راه خوبي بود براي پيدا کردن دوستان قديمي چه ضرري داره؟ سايت پورنه يا سياسي؟؟
بابا تو روخدا شما بگين!! اولين سايتي بود که همه با هويت واقعي ميامدن و کسي نميتونست انواع و اقسام پروفايلها رو درست کنه و برا ديگران مزاحمت ايجاد کنه !! من که همينجورم گيج موندم!! فکر کنم چند وقت ديگه معناي اينترنت تو ايران به ايميل خالي اونم با اقسام فيلتر شده ها تقليل پيدا کنه!!
البته بگم اين سيستم فيلترينگ اونقدر ناکارآمد که فقط باعث بالا رفتن مشکلات خدمات دهنده ها ميشه چون الان همه ديگه بلدن که فيلترينگ رو دور بزنن!!!


خوش باشيد.

پي نوشت: ظاهر شرکت پارس آنلاين و داتک اينکارکردن!! بايد منتظر شد و ديد چي ميشه.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Sunday, January 02, 2005

W32

همانا اي بندگان خدا بخوريد و بياشاميد اما اسراف نکنيد نيکي کنيد و مهر بورزيد چرا که اگر تيز بازي دربياوريد وفساد در زمين راه بياندازيد يک w32 جديد برايتان ميفرستم تا پدر صاحب بچه تان را جلوي چشمانتان بياورد!! هم سرور کرش کند وهم کلي از کلينتها به رحمت خدا بروند!! تا چشمتان دربيايد و حرفهاي مرا گوش کنيد! همانا مگر نگفتم مداوم مرا عبادت کنيد و آخرين پچهاي آپديت را دريافت کنيد؟! بابا مگر نميدانيد من روزي ۱۰ تا پچ ميدهم! هي برويد به اين آنتي ويروسهاي نسخه سرور که پول ليسنسش را هم نداديد اطمينان کنيد و بر من کفر بورزيد! بابا من همانا يگانه بيل گيتس عالمم و کسي مثل من نميتواند گند بزند!! نه آن پيتر نورتن احمق و نه آن لينوکس توروالد ديو صفت و ديو پرستان ديگر... به من بگرويد تا رستگار شويد! هيچ سروري مثل سرورهاي ما درست در زماني که کار داريد چنان به رحمت خدا ميروند که عمرا شما که سهل است خود من هم نميتوانم درستشان کنم!

دهنم سر.... شد تا تونستم مشکل اي يارو w32 رو حل کردم جالب اينجا که آنتي ويروسي که داشتم symantec نسخه سرور هستش و ارواح خالش تو سايتش زده که با آپديت ماه جولاي ميتونيد مشکل اين ويروس رو حل کنيد در حاليکه آپديت ما کاملا بروز بود بازم نميتونست پاکش کنه و فقط قرنطينه ميکرد!! اونم چه قرنطينه کردني بدرد عمش ميخورد!!خلاصه مارو کلي اذيت کرد. الان اگه اينجا آمريکا بود و من اين آنتي ويروس رو خريده بودم ميتونستم شرکت نورتن رو سو کنم و کلي خسارت بگيرم!! ولي خب اينجا سرزمين گل و بلبل ايرانه! نه پشتيباني هست نه پولي بايد بدي بابت خريد يک نرم افزار ! دزدي دزديه!!قربون شکلت شاخ و دم نداره !!!

خوش باشيد.




* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home