|
Monday, October 02, 2006
● مهرگان خجسته باد
فریدون چو شد بر جهان کمکار*****ندانست جز خویشتن شهریار به رسم کیان تاج و تخت مهی*****بیاراست با کاخ شاهنشهی به روز خجسته سر مهر ماه*****به سر برنهاد آن کیانی کلاه زمانه بی اندوه گشت از بدی*****گرفتند هر کس ره بخردی دل از داوری ها بپرداختند*****به آیین یکی جشن نو ساختند نشستند فرزانگان شادکام*****گرفتند هر یک ز یاقوت جام می روشن و چهره ی شاه نو*****جهان نو ز داد از سر ماه نو بفرمود تا آتش افروختند*****همه عنبر و زعفران سوختند پرستیدن مهرگان دین اوست*****تن آسانی و خوردن آیین اوست کنون یادگارست ازو ماه مهر*****به کوش و به رنج ایچ منمای چهر مهرگان برشما خجسته باد
● پيش بسوي اتاق عمل!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *آدم هميشه تصور ميکنه که هيچگاه بيمار نميشه و هميشه همينطور سلامت و قبراق خواهد بود ولي با گردش روزگار يهو ميبيني تو بيمارستاني تو راه اتاق عمل! خوش باشيد. Tuesday, August 01, 2006
● فرصتی نمونده ای عشق!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *بيابيد از محيطبانان و جنگلبانان اين سربازان گمنام مهين حمايت كنيم شاهکوه محلی و همرزمان بیداردلش را نیز فراموش نمیکنیم ... شمار امضاءها در پایان سوّمین روز به شماره 125 رسیده است... هم میهن عزیز! شما نیز با امضا لینک اعتراض میتوانید به پشتیبانی از محیطبانان دلیر و بیادعای طبیعت برخیزید. . لينك اعتراض به فقدان حمايتهاي حقوقي و حقيقي لازم از محيطبانان سهشنبهي گذشته، بيستم تيرماه 1385، پيكر پاك و سوختهي شهيد شاهكوه محلي در حرم مطهر امامزاده عبداللّه گرگان و در ميان موج اندوه و شيون مردم و بازماندگان تشييع و به خاك سپرده شد. در شرایطی كه نه مسئولين بنياد شهيد اجازه دادند تا پيكر وي در قطعهي شهدا به خاك سپرده شود و نه حتا هيچ يك از مديران و رؤساي سازمان محيط زيست در مراسم خاكسپارياش شركت كردند! این در حالي است كه از حدود يك ماه پيش، بسياري از همكارانش نيز ميدانستند زمان شهادت او نزديك و نزديكتر ميشود! راستي! اين ديگر چه روزگاري است؟! مگر اين پاسداران گمنام و بيادعاي وطن، سرباز همين خاك مقدّس و فرزند همين مردم هميشه در صحنه و دريادل و آگاه نيستند؟ مگر آنان در اجراي اصل پنجاهم قانون اساسيمان، يعني بزرگترين ميراث خون شهداي انقلاب، نميكوشند تا با حفاظت از مواهب طبيعي ارزشمند وطن، حيات اجتماعي رو به رشدي را براي فرزندان پاكنهاد اين بوم و بر فراهم سازند؟ پس اين همه مظلوميت براي چيست؟ چرا آنان را نميبينيم و آن طور كه بايسته است، از ايشان حمايت نميكنيم؟ اينها پرسشهايي است كه مردم انتظار دارند تا سرانجام مسئولين حكومتي در قوهي قضائيه و سازمان حفاظت محيط زيست به آنها پاسخي شفاف و دقيق دهند. او را ناجي ميانكاله ناميدهاند؛ محيط بان عاشقي كه در دفاع از مواهب طبيعي آشوراده، اينگونه ميايستد و در برابر هيچ تهديدي پا پس نميكشد ... 125 امضاء تاكنون پاي نامهاي را امضاء كرده است كه از عاليترين مقام مسئول در حوزهي محيط زيست كشور، يك درخواست دارد: كاري كنيد كه ديگر هيچ متجاوز به طبيعتي به خود اجازه ندهد تا اينگونه آسان پاسداران گمنام و مظلومش را هدف آماج گلولههاي آتشين انتقام خويش قرار دهد يا به جان و مال عزيزترين كسانش تهديدي روا دارد. آیا این انتظار زیادی است؟ بنقل از وبلاگ مهار بيابانزايي اميدوارم كه ديگر شاهد چنين فجايعي نباشيم هر چند در كشوري كه مديران و مردمش حتي درك درستي از محيط زيست ندارند بگمانم خيال عبثي بيش نباشد! Thursday, July 27, 2006 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * Saturday, July 22, 2006
● فرد ترسو و احمق به اتفاقاتی که رخ میدهد نام تقدیر مینهد اما فرد پر دل و جرئت با اقتدار کامل در برابر مشکلات ایستاده میگوید :من خود سرنوشت خود را رقم خواهم زد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *مثلي به زبان سنسكريت Wednesday, July 19, 2006
● نمايش بايد ادامه يابد...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *در اين پوچي مطلق ،از چه روست که ميزييم؟ در اين بيودگي محض ،به گمانم از فرجام کار ، آگاهيم... به هر تقدير، کسي آيا ميداند در جستجوي چه ايم؟ قهرماني ديگر... بي مهابا جنايتي ديگر... پشت پرده ها در نمايشي بي کلام به راهت استوار باش... ديگر آيا کسي را توان رفتن هست؟ نمايش بايد ادامه يابد نمايش بايد ادامه يابد... ذره ذره از درون فرو مي ريزم شايد نقاب از چهره ام رفته باشد، لبخندم اما هنوز برجاست هر آنچه رخ دهد، به نقديرش خواهم سپرد اندوهي ديگر... عشق ويرانه اي ديگر... به هر تقدير، از چه روست که تن به زندگي سپرده ايم؟ اينک نور خرد را درونم احساس ميکنم، بي شک اکنون گرمتر خواهم بود و ديري نميپايد که به راهي ديگر خواهم رفت آنجا ، وراي حصار روشنايي،تيرگي درهم ميشکند و اينجا در ظلمت درونم،فراق از رهايي را به سوگ نشسته ام... نمايش بايد ادامه يابد... ذره ذره از درون فرو مي ريزم شايد نقاب از چهره ام رفته باشد، لبخندم اما هنوز برجاست روحم بسان بال پروانه اي نقاشي شده امروز، افسانه هاي پريان بر مي بالند و هرگز رنگ نمي بازند من اي دوستان ، اينک بال پريدن يافته ام ... نمايش بايد ادامه يابد نمايش بايد ادامه يابد... به ريشخندش خواهم گرفت و هرگز از پا نخواهم نشست، همگام با نمايش بر بلنداي زمان خواهم رفت ... بر مرکب جنون خواهم تاخت... و ناگزيرم از يافتن شوري که به پيش راندم همگام با نمايش ، همگام با زندگي نمايش بايد ادامه يابد نمايش بايد ادامه يابد... شعر آهنگ The Show Most Go On از فردي مرکوري Monday, May 01, 2006
● روز کارگر مبارک باد!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *بدلايلي حوصله پست کردن مطلب ندارم ولي دلم نيومد روز اول ماه مه چيزي ننويسم بنابر مطلب پارسال رو مجددا پابليش کردم! نميدونم چرا يک جورائي احساس ميکنم اين تبريک مثل فحش ميمونه ، مثل يکجور پوزخند، مثل توهين... هميشه يادمه اين مدل کارها براي کساني بودن که حقي ندارن و مهم نيستن ، مثل حالتي ميمونه که ميخوان سر کسي رو شيره بمالن! مثل روز زن! هميشه زن تو جامعه ما مورد انواع توهينها واقع ميشن مثلا متهم به ناقص العقل بودن و چيزهاي ديگه ميشن بعد همون آدما که بهشون توهين ميکنن روز زن بهشون تبريک ميگن!! حکايت کارگر همينه! در سراسر طول سال مورد سوء استفاده و استثمار قرار ميگيرن بعدروز کارگر بهشون تبريک ميگن!! نميدونم چرا تو ايران تعريف کارگر اشتباه جا افتاده و وقتي ميگن کارگر همه ياد کارگر ساختموني يا شهرداري ميفتن!! ياد يه آدم با لباسهاي کثيف و سر وصورت روغني!! بابا تو هم که کارشناس ارشد مديريت هستي وقتي برا کسي کار ميکني يعني کارگر اما کارگر متخصص! تو که مهندس مکانيک يا عمران هستي وقتي برا کسي کار کني ميشي کارگر متخصص! تو بازار کار آدما دو جور هستن يا صاحب سرمايه و کار هستن يا کارگر هستن و برا ديگران کار ميکنن ، هرکي هم جز اين بهتون گفته خلاف به عرض رسونده!! قصد مزاح داشته!! کارگرا تو ايران دو نوع هستن يا مرد هستن يا زن، مردا که همش بايد بيگاري کنن البته تو سطوح مختلف . حالا اگه از نظر فني ضعيفتر باشن و نياز مالي شون بيشتر باشه اوضاعشون بدتره! برا زن وضعيت افتضاحتره ، چون هم بايد هم اندازه آقايون و حتي بيشتر کار کنن با حقوق کمتر! هم اغلب مورد اذيت و آزار جنسي واقع ميشن و چون اين مسائل تابو هستش کسي جرائت نميکنه حرفي بزنه و اغلب اين شرايط رو به ناچار تحمل ميکنن، فاجعه اونجا شکل ميگيره که اگه زني از اين وضعيت شکايت کنه خودش متهم ميشه به انواع مسائل ... وهمه ميگن حتما خودش مشکل داشته که اينجور شده!! اينم از محاسن فرهنگ غني امروز ماست! يکي از آشنايان يکبار تعريف ميکرد که رفته جائي براي کار ،طرفي که داشتن مصاحبه ميکرده بهش گفته: شما تخصص و سابقه لازم رو داري اما چون اينجا محيط دوستانس بايد کمي تو پوششت راحتر باشي! در ضمن ما اينجا بعضي وقتا اضافه کاري داريم که اون مهمتر از کار اصليه!! اگه خوب باشي حقوقتر رو تا دوبرابر زياد ميکنيم!! اينجاست که بايد کمي کلاهمون رو بالاتر بزاريم! امنيت کاري هم که رسما تعطيله و بيشتر مثل جوک ميمونه چون کارفرما اگه بخواد سه سوت پرتت ميکنه بيرون! زمان استخدام انواع ضمانتها رو ميگيرن که يک وقت شاخ نشي!! مثل چک سفيد امضاء يا سفته و نامه استعفاء بدون تاريخ!! يادمه اولين جائي که رفتم سر کار مدير اداري برا قرارداد يک کاغذ گذشت جلوم و يکجاش رو نشون داد گفت امضاء کن! وقتي گفتم ميشه بخونم گفت نه!! وقتي که اعتراض کردم گفت تو اين شرکت قانون همينه!! قانون کار هم که بيشتر براي خالي نبودن عريضه هستش و در عمل بدرد لاي جرز ديوار ميخوره! يعني در عمل کسي يا جائي نيست که از حقت دفاع کنه بنابر اين يا بايد خودت از نظر کارائي خودت رو بالا بکشي که بتوني براي کارفرما شرايط بزاري که اينم تا حدي امکان داره يا هم بايد سر بندازي پائين بار بکشي و جيک هم نزني! روشنفکر هم طوري از کارگر صحبت ميکنن که آدم عارش مياد خودش رو جزو اون طبقه حساب کنه!! انگار گداهاي هستن که بدلسوزي حضرات نياز دارن!! سياستمدارها هم که تکليفشون معلومه زماني که لازم باشه سنگ رو به سينه ميزنن و بعد يادشون ميره که چه قولهاي دادن!! يا هم يک عده بچه پولدار که يک روز هم کار نکرده اند ميان حزب کارگري راه ميندازن!! مثل اغلب اعضاي حزب توده که از خانوادههاي فئودالها و ملاکين و اشراف قجري بودن!! يا مثل بنيانگذاران حزب کمونيستي کارگري!! که بچه سوسولي مثل ژوبين رازاني که حتي اسمش رو عوض کرده بود به منصور حکمت!!(مثلا از طبقات پائين بنظر بياد) حزب راه انداخته بود جالب اينه که وقتي آقا مرحوم شد حزب دويست نفريش به دو گروه منشعب شد!!! کلام آخر اينه که کسي که ميتونه از حقش دفاع کنه خود ماها هستيم که به تنهايي بايد جلويي سواستفاده را بگيريم و به کارفرمايان محترم باج نديم!! به اميد هيشکي هم نباشيم!! خوش باشيد. پي نوشت: تو رو خدا يک موقعه با خودتون نگين طرف سياسيه!! نه بابا من فقط چيزهايي که همه کم و بيش ميدونيم و درکش کرديم ياد آوري کردم! بعد هم از هرچي حزب سياسيه بخصوص انواع چپش بدم مياد !! اينم جهت ياد آوري! Tuesday, March 21, 2006
● نوروزتان پيروز باد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *نوروز ۱۳۸5 خورشيدي خيامي۷۰۴۲ آريايي ميترايي و ۳۷۴4 زرتشتي بر همه ايرانيان خجسته باد نوروز از نخستين روز بهار برابر با روز اورمزد ماه فروردين آغاز وتا پايان روز سيزده بدر ادامه ميابدو در گاه باستان تا اخر فروردين ماه ادامه ميافته است.نوروز بزرگترين جشن ملي ايرانيان است که چه پيش از اسلام و چه بعد از اسلام با شکوه تمام برگزار ميشده و ميشود.اين جشن از روزگاران بسيار دور و باستان بيادگار مانده است و بنياد آنرا به جمشيد شاه پيشدادي نسبت ميدهند يعني زماني پيش از مهاجرتهاي بزرگ آرياييان به نقاط مختلف جهان.امروز نيز اين جشن به نام نوروز جمشيدي معروف است، گويند به دوران جمشيد سرما و طوفان بزرگي ايرانويج (ايران ) را فرا ميگيرد و در پايان سه سال سرما و طوفان به پايان ميرسد و به شادي آن جشن بزرگي برپا ميشود که نوروز ناميده ميشود. حکيم خيام در نوروز نامه درباره اين جشن ميگويد سبب نام نهادن نوروز از آن بوده است که آفتاب در هر ۳۶۵ روز و ربعي به اول حمل باز آيد و چون جمشيد اين موضوع را فهميد جشن بزرگي بر پا کرد و مردم نيز از وي پيروي نمودند. استاد سخن در اين مورد مي فرمايد: سر سال نو هرمز و فرودين****** بر آسوده از رنج و دل ز کين به جمشيد بر گوهر افشاندند***** مر آن روز را روز نو خواندند چنين جشن فرخ از آن روزگار******بمانده از آن خسروان يادگار نوروز پيروز باد. Thursday, March 16, 2006
● ميشه يه غرولندي کنم اينجا؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *آخه تو اين موقعيت که بيشتر از هر زماني لازمه که من حرف بزنم ( فک بزنم) ، چرا من بايد لارنژيت بگيرم؟؟؟ اونم طوري که اصلا نتونم حرف بزنم؟! جون من بدشانس تر از منم پيدا ميشه؟؟؟ Tuesday, March 14, 2006
● چهارشنبه سوري
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *امروز چهارشنبه سوري هستش و بساط انواع مواد منفجره!!!و غيره و در کنار اون آتش بازي براهه! نارنجکهاي دست سازي که صداي انفجارش بي شباهت به خمپاره ۱۲۰ و بازوکا نيست!! بقول دوستي که بطنز ميگفت چون صداي نارنجکها ديگه ارضا کننده جوانها نيست براي سال بعد با نيروي هواي هماهنگ کردن تهران رو بمباران کنه تا کمي جونها با صداش حال کنن!! آيا واقعا چهارشنبه سوري اين چنين رسمي هستش؟ يا در چند سال اخير به خاطر برخوردها و ممانعت ها از مسير اصليش خارج شده و به اين روز افتاده؟ بهر صورت من فکر ميکنم در اصل هر چي که بوده امروز از معنا تهي شده. بياييد نگاهي به سابقه و ريشه اين رسم بندازيم: در تاريخ ايران باستان (پيش از اسلام) هيچ اثري از آييني بنام چهارشنبه سوري به چشم نميخوره، و به دو دليل اصلا نميتونسته وجود داشته باشه ، دليل اول آتش از نگاه ايرانيان مقدس بوده و شايسته تکريم و نيايش چون فکر ميکردن هستي بخشه ونماد اهورامزدا و پروردگاره ، هميشه رو به آتش گاتا ها يا ساير نيايش ها رو ميخودن و قاعدتا پريدن از روي آتش نميتونسته کار قابل قبولي باشه و دليل دوم اينه که اصولا ما پيش از اسلام هفته نداشتيم و ماه شامل سي روز بوده که هرکدوم نامي داشته ،بنابر چهارشنبه ايي در کار نبوده که سوري هم باشه !!! اما رسمي وجود داشته که در پنج روز آخر سال جزو هيچ ماهي نبوده و آزاد ،آتش روشن ميکردن و روح درگذشتگان رو به خونه هاشون دعوت ميکردن از سوي ديگه احتمال هم داره جشن سده که بعد از اسلام که کم کم متروک ميشد جابجا شده باشه و تغيير ماهيت داده به شکل جشن چهارشنبه سوري . از طرف ديگر چهارشنبه از نظر عرب نحس بوده و با توجه به اين که از نظر عربها آغاز روز بعد از غروب روز تا غروب بعد که نمونه اش رو در مراسم هاي مذهبي ميبينيم بنابر بايد يکجور ترکيب و تداخل فرهنگي باعث شکلگيري رسمي بنام چهارشنبه سوري شده باشه. اين رسم تنها شامل آتش روشن کردن نيست و در مناطق مختلف ايران شامل کوزه شکني ، گوش گيري و قاشق زني و خوردن انواع آجيل و ميوه هاميشه جالبه که بدونيد زردشتيان در اين روز اوستا خواني ميکنن در مقابل آتش و ميوه خشک ميخورن. بهر صورت بنظر نبايد اجازه داد رسوم و آيين هاي فرهنگي که ميراث ملي محسوب ميشن تغيير ماهيت بدن و از هويت اصلي خودشون فاصله بگيرن و يا در دالان تاريخ گم بشن. خوش باشيد. Monday, March 13, 2006
● من بي مي ناب زيستن نتوانم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *بي باده کشيد بار تن نتوانم من بنده آن دمم که ساقي گويد يک جام دگر بگير و من نتوانم خيام نيشابوري Saturday, March 04, 2006
● رودابه با گستاخي به مادر خود مي گويد كه او شيفته زال گشته است:
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *نخواهم بدن زنده بي روي او جهانم نيرزد بــه يك موي او بدان كه مرا ديد و با من نشسـت به پيمان گرفتم دو دستش بدست منيژه بيژن را براي همسري برميگزيند و اورا بيهوش كرده به رختخواب خود ميبرد: چو هنگام رفتن فراز آمدش بديدار بيژن نياز آمدش منيژه چون بيژن دژم روي ماند پرستندگان را برخويش خواند بفرمود تا داروي هوش بر پرستنده آميخت بانوش بر بدادند چون خورد شد مرد مست ابي خويشتن سرش بنهاد پست چون بيدار شد بيژن و هوش يافت نگار سمنبر در آغوش يافت. به پيچيد برخويشتن بيژنا بيزدان پناهيد ز اهريمنا استاد سخن فردوسي Monday, February 20, 2006
● در اعتراض به جنايت تاسف بار وشرم آور لويزان
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *من، با كدام دل به تماشا نشستهام آسوده، مرگ آب و هوا و نبات را مرگ حيات را؟! ... در انهدام جنگل در انقراض دريا من، با كدام مايهي صبوري، فرياد برنداشتهام: ... آي! ... (روان شاد مشيري) چرا يك مسئول به خودش جرأت ميدهد كه به راحتي از قتل عام فلهاي درختان دفاع كند؟ چرا محيط زيست رنجور و شكننده و در عين حال ارزشمند و ناهمتاي ايران زمين تا اين درجه مظلوم و بيدفاع است؟ هموطن عزيز و دوستدار محيط زيست رنجور اين بوم و بر! اگر تو نيز از اين قتل عام نابخردانه دلت به درد آمده است، ميتواني با امضاي لینک اعتراض، بينش والاي زيست محيطي و در عين حال اعتراض مدني خود را نشان دهي بر گرفته از بلاگ مهار بيابان زايي Sunday, February 12, 2006 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * Tuesday, February 07, 2006
● آنفلوانزاي مرغي
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *بالاخره بعد از کلي پنهانکاري و تکذيب و داستانهاي مشابه ظاهرا حضور مهمان نخوانده اي بنام آنفلوانزاي مرغي در استان گيلان تاييد شده است! ظاهرا بعد از مرگ دسته جمعي تعداد زيادي از پرندگان مهاجر در استان گيلان و تالاب انزلي مسئولين مربوطه ضمن اعلام خبر ، خريد و فروش هر نوع پرنده اي رو در سطح استان ممنوع کردن. گزارشات تاييد نشده اي از مرگ پرندگان در آذربايجان و کردستان و همچنين تهران وجود داره که هنوز هيچ منبع موثقي اونو تاييد نکرده . گفته ميشه ابتلا به آنفلوانزاي مرغي از طريق گوشت خام پرندگان صورت ميگيره و در صورت پختن کامل گوشت احتمال ابتلا به صفر ميرسه ولي بهر صورت احتياط لازمه چون بيماري بسيار خطرناکي رو بوجود مياره که در سالمندان و کودکان اغلب منجر بمرگ ميشه. البته هنوز هيچ موردي که مبني بر انتقال بيماري و ابتلا از راه انسان به انسان باشه مشاهده نشده ولي ميدونيم که کافي جهشي در ساختان اين ويروس صورت بگيره و اين قدرت به اون بده .بهرصورت بايد مواظب اين مهمون ناخوانده يعني ويروس H5N1 که در اطرفمون داره پرسه ميزنه باشيم!!! خوش باشيد. Saturday, February 04, 2006 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * Monday, January 30, 2006
● جشن سده يا جشن پيدايش آتش
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *امروز مصادف است با پايان چله بزرگ و جشن پيدايش آتش يا همان جشن سده معروف که در صد روز پس از پايان تابستان يا صد شب و روز (پنجاه شبانه روز) به نوروز مانده برگزار می شود. ایرانیان باستان سال را به دو فصل تقسیم ميكردند.تابستان كه در اولین روز فروردين ماه آغاز و آخرين روز مهر ماه تمام می شد و زمستان که از آغاز آبان ماه شروع ميشد و تا پايان اسفند به طول ميانجاميد. ايرانيان از روزگاران بسيار دور در چنين شبي آتش بزرگ برمي افروختند و به جشن و پايکوبي مي پرداختند و اعتقاد داشتند که بعد از آن هوا به تدريج روي به گرمي ميرود و در واقع سده را پاياني بر اوج سرما ميدانستند. به لحاظ تاريخي گفته ميشود که زماني که هوشنگ شاه با همراهانش در دامنه کوهي حرکت کرده با ماري برخورد ميکند و براي کشتن او سنگي پرتاب ميکند که در اثر برخود آن با سنگي ديگر آتش پديد ميايد ولي مار فرار ميکند. ظاهرا هوشنگ شاه به پاس گرما و روشنايي که از طرف اهورامزدا به او هديه شده است به جشن و پايکوبي ميپردازد و بعد از آن در هر سال در همان روز جشن سده برگزار ميگردد . اين رسم بعد از اسلام نيز کم و بيش وجود داشته و ظاهرا در 323 هجری و در روزگار مرداویج بن زیار دیلمی و در کنار زاینده رود اصفهان با شکوه بسياري برگزار شده است.در روزگار کنوني نيز توسط زردشتيان و علاقه مندان به فرهنگ ايران برگزار ميشود. اما عمده مراسم جشن سده بدین صورت است که از چند روز قبل از جشن سده جوانان و نوجوانان هیزم مورد نیاز را فراهم میکنند و انها را به محل برگزاری جشن میبرند و توده بزرگی از هیزم مورد نیاز را فراهم میاورند در پسین روز جشن سده بانوان زرتشتی با حضور در محل برگزاری جشن سیرگ و خوراکیهای سنتی فراهم میکنند هنگامی که خورشيد غروب ميکند موبدان با آتشدان آتش در حالی که لباس سپید بر تن دارند برای شعله ور نمودن هیزم به آرامی بسوی هیزم ها حرکت میکنند در حالی که جوانان سپید پوش که مشعل های روشن با خود دارند موبدان را همراهی میکنند موبدان بخشی از نیایش آتش را میسرایند این گروه سه بار در گرداگرد توده هیزم میگردند و پس از آن اطراف توده هیزم می ایستند و به آرامی و هماهنگ بسوی خرمن هیزم میایند و هیزم را آتش میزنند.این مراسم همه ساله در روز دهم بهمن ماه در تمام شهر ها و کشور های زرتشتی نشین برگزار میگردد. اما جشن سده به روايت استاد سخن فردوسي: یکی روز شاه جهان سوی کوه-----گذر کرد با چند کس همگروه پدید آمد از دور چیزی دراز-----سیه رنگ و تیرهتن و تیزتاز دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون-----ز دود دهانش جهان تیرهگون نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ-----گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ به زور کیانی رهانید دست-----جهانسوز مار از جهانجوی جست برآمد به سنگ گران سنگ خرد-----همان و همین سنگ بشکست گرد فروغی پدید آمد از هر دو سنگ-----دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ نشد مار کشته ولیکن ز راز-----ازین طبع سنگ آتش آمد فراز جهاندار پیش جهان آفرین-----نیایش همی کرد و خواند آفرین که او را فروغی چنین هدیه داد-----همین آتش آنگاه قبله نهاد بگفتا فروغیست این ایزدی-----پرستید باید اگر بخردی شب آمد برافروخت آتش چو کوه-----همان شاه در گرد او با گروه یکی جشن کرد آن شب و باده خورد-----سده نام آن جشن فرخنده کرد ز هوشنگ ماند این سده یادگار-----بسی باد چون او دگر شهريار کز آباد کردن جهان شاد کرد-----جهانی به نیکی ازو یاد کرد خوش باشيد. Saturday, January 28, 2006
● اتفاق عجيب!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *چند روز پيش از سر خيابان دولت به مقصد حسينيه ارشاد سوار تاکسي شدم: راننده- عصر بخير قربان من- عصر شمام بخير - قربان معمولا شما تا حسينيه ارشاد چقدر کرايه ميدن؟ -معمولا من تا پل سيدخندان ميرم و دويست تومن ميدم. بعد يک سکه پنجاه تومني درآورد به من داد منم دويست تومن بهش دادم. راننده- جسارتا شما يک پنجاه تومني ندارين با پنجاه تومني که بهتون دادم بهم بدين؟ يک صد تومني بجاش بهتون ميدم. - ببخشيد ندارم - جسارتا ميشه خواهش کنم يکباره ديگه جيباتون رو نگاه کنيد؟ منم با بيميلي از رو شلوار دستي به جيبام کشيدم و گفتم : شرمنده ندارم - پوزش ميخوام که جسارت ميکنم ميشه جيب سمت راستتون رو نگاه کنيد منظورم پيش باتريهاست ، جيب کوچک رو ميگم، فکر ميکنم اونجا يک پنجاه تومني داشته باشين! منم با عصبانيت از گيري که اين راننده داده بود دستم رو بردم زير کاپشنم تا به جيبم برسه ، وقتي انگشتام رو وارد جيبم کردم عرق سردي رو پيشونيم نشست!! دندونام داشت کليد ميشد!! آره تو جيب کوچکه شلوارم يک سکه پنجاه تومني داشتم!!! احساس کردم عريانم و راننده با يک نگاه درونم رو ميبينه! - ميشه بپرسم شما از کجا فهميدي؟ - تعجب نکنيد حدس زدم. - ميشه بپرسم شما غيبگو هستين يا نه؟؟ اگه هستين بگين من چهار پنج تايي سوال دارم هااا! -نه نيستم، من فقط کمي متفاوت نسبت به بقيه راننده ها با مسافرينم برخورد ميکنم. وقتي پياده ميشدم چنان نگاه نافذي بهم کرد فکر کل افکارم داشت اسکن ميکرد!!! نميدونم چجوري اين موضوع تعبيرش کنم و با توجه به لباسام و ظاهرم اينکه محتويات جيبم رو بتونه ببينه احتمال صفر بوده و اينکه بتونه حدس بزنه يک در ميليون!!! خوش باشيد Sunday, January 15, 2006
● گذشته و زندگي
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *برا هرکسي ممکنه پيش بياد که وقتي گذشته خودش رو مرور ميکنه با خودش فکر نکنه کاش ميشد مسير حوادث رو تغيير بده و از اينکه چرا کاري رو درست انجام نداده يا اصلا چرا انجام داده ويا نداده احساس ندامت کنه ودلش بخواد اونو رو بتونه تغيير بده ، اما افسوس و صد افسوس که زمان گذشته و آب رفته رو نميشه بجوي برگردوند! اين احساسي که بعضي وقتها با شدت مياد سراغم و بااينکه ميدونم به گذشته فکر کردن عبث و بيفايده اس ولي با اين حال آزار دهنده و سخته. جالبيش اينجا که هميشه در زمان انجام کارها فکر ميکنيم که درستترين حالت ممکن رو داريم انجام ميديم اما بعد از گذشت زمان متوجه اشتباهمون ميشيم! هميشه با خودم فکر ميکنم که ديگه از اين به بعد از اشتباه خبري نيست و تموم! اما دريغ و صد دريغ که بازم که جلو ميري و به عقب ميري ميبيني که کم خطاکار نبودي! فاجعه زماني شروع ميشه که ديد و نگاهت به زندگي از بيخ و بن فرو ميريزه و از نو شروع ميکني به نگاه کردن به فردا و ميبيني هرچي که تا حالا فکر ميکردي درسته ، کشکه و بايد بريزي دور و از نوع شروع کني و افقت چقدر محدود و احمقانه بوده !!! چيزي که ميگم برا بعضي افراد ممکنه بارها و برا خيليها لااقل يکبار پيش اومده و برا بعضي شايد هرگز پيش نياد اما در گذر زندگي بعضي وقتها چيزيهاي بظاهر ساده چنان تغييرات عميقي رو باعث ميشن که احساس ميکني برگشتي به نقطه شروع! اما سالها از زمان شروع بازي گذشته!! نميدونم بهتر آدم جزو کدوم گروه باشه اما هرچي هست دست خود آدم نيست! شايد وقتي اينجا رو ميخونين بگين اين بابا چرا هذيون ميگه! خب بالاخره هرکس تو يک دوره مجازه هذيون بگه نه؟! Sunday, January 08, 2006
● خوشبختی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *فیلسوف یونانی Epikur اشاره می کند که اگر قصد دارید شخصی را خوشبخت کنید به ثروت او چیزی اضافه نکنید، بلکه مقداری از آروز های او را بگیرید. و زرتشت نیچه نیز خبر می دهد که شخص به خوشبختی موقعی می رسد که غریزه حسادت و انتقام جوئی را از دست بدهد. به نقل از بلاگ فلسفه تاريخ Wednesday, January 04, 2006
● يک سوال
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *ميگم ايني که ميگن کلمه عسل و جيگر فيلتر شده شوخيه يا جدي؟؟؟ آگه درست باشه بايد سريال شبهاي برره هم فيلتر بشه چون مدام کلمه منحط و مبتذل جيگر!! مورد استفاده واقع ميشه!! راستي برخورد با جيگرکيهاي ميدون بهمن فراموش نشود! قابل توجه مسئولين مربوطه!!! خوش باشيد. Monday, January 02, 2006
● باز هم يك رخداد غمانگيز ديگر!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *خبر كوتاه بود! در شامگاه نخستين جمعهي زمستان، يعني دومين روز ديماه 1384، در تلاشي غرورآفرين و مشاركتي كمنظير! سرانجام پرسنل نيروي انتظامي، محيطبانان سازمان حفاظت محيطزيست و مأمورين آتشنشاني تبريز با كمك ديگر نيروهاي مردمي و در حضور مسئولين قضايي و دامپزشكي، اصحاب مطبوعات و دوربينهاي تلويزيوني موفق شدند، يك خرس قهوهاي نادر را كه از شدت گرسنگي و سرما خود را از جنگلهاي ارسباران به حومهي شهر تبريز رسانده بود، با شليك چند گلوله از پاي درآورند؛ جدالي كه بيش از 8 ساعت به طول انجاميد!! تأسفآورتر آنكه مسئولان سازمان حفاظت محيط زيست ايران ميگويند: « اين سازمان تمام راهها را پيش از کشتن خرس رفته و همهي تلاش خود را برای زندهگيری خرس انجام داده، اما موفق نشده است! به گفتهي آنان، در سراسر ايران تنها ده قبضه سلاح بيهوش کننده وجود دارد که هيچکدام از اينها در استان آذربايجان شرقی که محل وقوع حادثه بوده، وجود نداشته و از آنجا که حمل اسلحهي بيهوشی با هواپيما ممنوع است، امکان انتقال آن با هواپيما وجود نداشته وگرنه زندهگيری خرس امکانپذير میشده است.» به نقل از بلاگ مهار بيابان زايي فكر ميكنم به اندازه كافي گويا باشه و هيچ احتياجي به توضيح نيست! Sunday, January 01, 2006
● مشکل
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *نميدونم چرا بعضي وقتها طوري رفتار ميکنم که ۱۸۰ درجه با تمايل و خواست قلبيم تفاوت داره ، با افرادي ميگم و ميخندم در حاليکه دوست دارم سر به تنشون نباشه و با بعضيها چنان خشک و سرد و گاهي زننده برخورد ميکنم در حاليکه اصلا ازشون بدم نمياد. چند وقت به اين نتيجه رسيدم که مشکل عمده من تو برخورد با آدمها اينه که بلد نيستم احساساتم رو درست و بموقع بکار ببندم و شايد اين مسئله روزي بزرگترين ضربه رو به من بزنه.
|
صفحه اصلی
|